این شعر کودکانه و دلنشین، با زبانی ساده و تصاویری ملموس، داستان پسربچهای را روایت میکند که در هیئت به عزاداران آب میدهد و آرزو میکند کاش در کربلا بود و به امام حسین (ع) و یاران تشنهاش آب میرساند.
یک نفر نوحه می خواند
با صدایی پر از سوز
آب یخ توی هیئت
پخش میکردم ان روز
درکنار خیابان
خیمه پارهای بود
بچه سبز پوشی
توی گهوارهای بود
تشنه بود آب میخواست
من به او آب دادم
بعد گهوارهاش را
یک کمی تاب دادم
کاش در کربلا بود
یک نفر پیش انها
با همین آب یخها
با همین استکانها
صبح تا شب یک سره
دوک می ریسد ننه
میگذارد زیر فرش
پولهایش را همه ی
میشمارد وقت خواب
دست رنجش را مدام
کاروان کربلا
می نماید ثبت نام
یک دوهفته دیگر او
می شود حاجت روا
چون کبوتر می کشد
پر به سوی کربلا
شاعر: بیژن شهرامی
نظر شما