صدای لرزش شیشهها مرا از خواب بیرون کشید. صبحی سیاه، مثل پردهای نیمهسوخته بر شهر افتاده بود. ۲۳ خرداد، کمی پس از سه بامداد، اخبار یک جنگ، مثل دستهای کلاغ اما این بار در سکوت، یکی پس از دیگری در کوچهها پخش میشدند. این آغاز ماجرا بود.
صدای لرزش شیشهها مرا از خواب بیرون کشید. صبحی سیاه، مثل پردهای نیمهسوخته بر شهر افتاده بود. ۲۳ خرداد، کمی پس از سه بامداد، اخبار یک جنگ، مثل دستهای کلاغ اما این بار در سکوت، یکی پس از دیگری در کوچهها پخش میشدند. این آغاز ماجرا بود.
نظر شما