دینداری، نه زنجیر محدودیت، که پرچم آزادگی است. هر که مزهی عبودیت چشیده باشد، میداند که بندگی خدا، اوج آزادی است؛ و هر که دمی در فضای بیدینی نفس کشیده، خفگی روح را با تمام وجود لمس کرده است.
دیندار، عزّت را از سرچشمهی بیکران حق مینوشد؛ نگاهش، افق دارد؛ دلش، تکیهگاه دارد؛ و راهش، چراغی که خاموش نمیشود. او، در سختیها قامت خم نمیکند، چون به قدرت لایزال الهی ایمان دارد. در لذتها غرق نمیشود، چون میداند دنیا سراب است. سینهاش آرام است، حتی میان طوفانها، چون خدا را دارد.
امّا بیدین؟
او در ظاهر آزاد است، ولی اسیر هوسهای بیمرز. بهظاهر شاد است، اما تهی از معنا. لب میخندد، ولی دلش گریه میکند. چون هیچ سنگری برای جان خود ندارد. بیدینی، آرام آرام انسان را از اوج انسانیت به قعر حیوانصفتی میکشاند. بیدین، عبد دنیا و بندهی بتهای مدرن است؛ بت شهوت، بت ثروت، بت شهرت.
بیدینی یعنی گرسنگی جان، تشنگی دل، بیجهتیِ مسیر.
بیدینی یعنی وقتی درد داری، ندانی با چه کسی درد دل کنی.
یعنی وقتی در تاریکی افتادی، نوری نباشد.
یعنی هرچه بیشتر بدوی، بیشتر خسته شوی، چون بهجای مقصد، دایرهوار به دور خود چرخیدهای.
دینداری، اتصال به ابدیت است؛ نوری که خاموش نمیشود؛ تکیه بر خدایی که نه میمیرد، نه میخوابد. لذت دینداری، نه زودگذر، که ماندگار است؛ نه سطحی، که عمیق است. آن را تنها کسی میفهمد که زانو زده در برابر خدا، نه در برابر بشر.
پس بگذار جهان در هیاهوی بیدینی فریاد بزند؛ ما با سکوت رازآلود نماز، آرامش مییابیم.
بگذار فریفتگان بیدینی، لذتهای لحظهای را چون آتشبازی شبانه تحسین کنند؛
ما به فروغ خورشید ایمان، صبح را چشمانتظاریم.
نظر شما