قدس؛ از پایان جنگ سرد تا همین اواخر، لیبرال دموکراسی به عنوان یک نهاد غیرقابل نفوذ در غرب ظاهر شده بود؛ چنانکه تقریباً طی بیست و پنج سال، ایجاد اقتصادهای باز، ادغام اقتصادی و اجتماعی و حکومت تکنوکرات، اجماع سیاسی در اروپا را تعریف میکرد. با این وجود، امروز نه فقط این اجماع بلکه کل ساختار ایدئولوژیک غرب در حال فروپاشی است. بازیگران سیاسی ملیگرا و پوپولیست، که در گذشته در حاشیه بودند، اکنون در ورشو، آمستردام، بخارست، برلین و بسیاری دیگر در حال پیشروی هستند.
عدم رضایت آشکار مردم از سیاست اتحادیه اروپا
پیروزی کارول ناوروکی در رقابت برای ریاست جمهوری لهستان، که در آغاز سال جاری رخ داد، رویداد قابل توجهی از این تغییرات بوده است. ناوروکی، مورخ و رهبر سابق مؤسسه یادبود ملی، کاندیدایی بود که صدای کشورش را به گوش جهانیان برساند، قدرت تاریخ ملی خود را اعلام و الزام به مالکیت سرنوشت خود را مطرح کند. هیچ کس نباید از نتیجه این انتخابات شگفت زده شود یا آن را صرفاً نتیجه یک کارزار هوشمندانه بداند - این بیانگر عدم رضایت آشکار مردم از سیاست اتحادیه اروپا و نخبگان لیبرال بود. محور و تابآوری سیاسی لهستان آشکار شده است. البته، لهستان تنها کشور در این مقوله نیست.
در هلند، جایی که نگرش لیبرال همیشه یک سنت بوده است، وقتی خیرت ویلدرز، با آرای شهروندان به قدرت رسید، نوعی شوک غافلگیرکننده به وجود آمد. ویلدرز، که مواضع افراطی او در مورد مهاجرت و اسلام او را از نظر سیاسی بیاهمیت کرده بود، توانست به نگرانیهای شهروندان پاسخ دهد و از موضوعاتی مثل افزایش هزینههای زندگی، سیاستهای پناهندگی و سیاستهای هویتی بهره ببرد. پیروزی او افسانههای جاافتاده رفتار اجتماعی را از هم پاشید و ثابت کرد که جنبش ملیگرایی حتی در لیبرالترین جوامع اروپایی نیز نفوذ پیدا کرده است.
آلمان نیز با وضعیت مشابهی روبروست. حزب راستگرای «آلترناتیو برای آلمان» (AfD)، که تاکنون با توجه به تاریخ قرن بیستم این کشور، حزبی محسوب میشد که باید به حال خود رها شود، در حال حاضر در نظرسنجیها رکوردهای بالایی را نشان میدهد، که عمدتاً به ضرر سرزمینهای سابق جمهوری دموکراتیک آلمان است. به ویژه در زاکسن و تورینگن، حزب AfD دائماً از احزاب سنتیتر پیشی میگیرد، زیرا از خشم مردم در مورد مسئله مهاجرت، تورم، سیاست انرژی و آشفتگی فرهنگی سواستفاده کرده است. با وجود نظارت مداوم اطلاعات داخلی بر آنها، AfD توانسته است به اپوزیسیون و نیرویی قابل توجهی تبدیل شود و به نمادی برای تائید تضعیف اجماع میانهروها در بزرگترین کشورهای اروپایی بدل شده است.
در فرانسه، مارین لوپن به تنهایی «جبهه ملی» را که زمانی تابو بود، به یک نیروی سیاسی بسیار قوی تبدیل کرده است. او در هر دوره در مسیر ورود به کاخ الیزه قرار میگیرد. حمایتگرایی اقتصادی، هویت ملی و توسل به قانون و نظم لوپن، جنبههایی هستند که به ویژه در میان رأیدهندگان جوانتر و طبقه کارگر که از ارتدکس جهانیگرایی و نخبهگرایی شهری ناامید شدهاند، طنینانداز میشود.
اروپای جنوبی نیز در حال گذر از یک تغییر و تحول است. در ایتالیا، جورجیا ملونی، نخستوزیر حزب پسافاشیست، به طرز شگفتآوری به قدرت رسیده است. استراتژی او باعث شده است که نهادهای اروپایی نشانههایی از احترام محتاطانه نشان دهند، که ثابت میکند رهبری ملیگرایانه میتواند ثبات اقتصادی را در بر داشته باشد.
در رومانی کالین جورجسکو در حالی که یک چهره ملیگرای بیتجربه و روشنفکر رومانیایی بود، رقابت تنگاتنگی برای تصدی پست ریاست جمهوری داشت. درهمآمیختگی تفکرات افراطی با ملیگرایی سنتگرایانه او نه تنها به پیام او وزن اخلاقی، بلکه پوشش ایدئولوژیک نیز بخشید. کمپینی که او رهبری میکرد، نمایانگر پوپولیسم ملاحظهکارانه بود - نوعی که دیگر کاملاً مبتنی بر خشم نیست، اما همچنان با یک جهانبینی جایگزین منسجم همراه است. محبوبیت آنها مبتنی بر رد لیبرالیسم در وضعیت فعلی آن است که به نظر میرسد شکست خورده است.
لیبرالیسم معادل فقدان امنیت، انسجام فرهنگی و دموکراسی
گاردین در این باره مینویسد: به شکل مشخص در اتحادیه اروپا پیشبینیهای امیدوارکننده در مورد جهانی شدن و چندفرهنگی برای همه اعضای جامعه محقق نشده است. امروزه، برای اکثر افرادی که در شهرهای جهانوطنی زندگی نمیکنند، لیبرالیسم معادل از دست دادن امنیت، انسجام فرهنگی و حکومت دموکراتیک است.
لیبرالیسم نه تنها از بیرون، بلکه از درون نیز مورد حمله قرار گرفته است. لیبرالیسم اولیه که آزادی فردی، دولت محدود و بحث آزاد را فراهم میکرد، به تدریج با نسخهای مدیریتیتر و از نظر ایدئولوژیک سختگیرانهتر جایگزین شده است. نخبگان لیبرال مدرن به جای ترویج کثرتگرایی، پیوسته از اجماع اخلاقی محدود دفاع کردند و مخالفان را با برچسب خطرناک یا واپسگرا مورد حمله قرار دادند. لیبرالیسم به جای اینکه فلسفه یک جامعه باز باشد، در حال تبدیل شدن به سیاست کنترل تکنوکراتیک و دروازهبانی فرهنگی است. این تغییر منجر به کاهش اعتماد عمومی شده است.
اروپاییان لیبرالیسم را ضامن آزادی و عدالت نمیدانند
بسیاری از مردم اکنون دیگر لیبرالیسم را ضامن آزادی و عدالت نمیدانند، بلکه آن را یک ایدئولوژی نخبگانی میدانند که بدون رضایت، اخلاقیسازی و حکومت میکند. در چنین فقدانی، ناسیونالیسم نه تنها به عنوان مخالفت، بلکه در قالب بازیابی عاملیت سیاسی ظاهر شده است.
از سوی دیگر، ناسیونالیسم یک مفهوم سرراست است. در مورد محدودیتها، حس در خانه بودن، نظم و بخشی از چیزی بودن صحبت میکند. دلیل جذب مردم، سادگی آن است - این امر به ویژه در زمان بینظمی و بیثباتی صادق است.
با این حال، آنچنان که وبگاه دیپلماسی مدرن مینویسد، جنبشهای ملیگرایانه امروزی لزوماً ضددموکرات نیستند. در عوض، آنها نوع متفاوتی از دموکراسی را پیشنهاد میکنند - دموکراسیای که دولت-ملت، هویت فرهنگی و پاسخگویی مستقیم را بر حکومت فراملی و انتزاع مترقی اولویت میدهد. رهبران آنها مانند تکنوکراتها صحبت نمیکنند.
بدون شک، چنین وضعیتی خطراتی را برای قاره سبز در پی خواهد داشت. اگر ملیگرایی به حال خود رها شود، افراط گرایی و حتی فاشیسم بسیار جذاب جلوه خواهد کرد ؛ اروپا هنوز تجربه تلخ جنگ دوم جهانی را فراموش نکرده است.
افراط گرایی نه هشداری از حاشیه بلکه پیامی از مرکز است
به نوشته گاردین، با این حال، امتناع از توجه به این تحولات - چه با در نظر گرفتن آنها به عنوان یادگارهای گذشته و چه به عنوان چالشی برای توسعه آینده – قاره سبز را به راه حل نزدیکتر نمیکند. نکته این است که تحولات اخیر واکنشی در برابر نقاط ضعف واقعی هستند، نه دلیل آنها.
اگر قرار است دموکراسی لیبرال آبروی خود را حفظ کند، باید از عقبنشینی به برتری اخلاقی و سکون نهادی دست بردارد. باید به شکایاتی که میلیونها نفر را به سمت نامزدهایی که زمانی غیرقابل انتخاب تلقی میشدند، میکشاند - واقعاً گوش دهد.
ظهور کارول ناوروکی در ورشو، پیروزی خیرت ویلدرز در لاهه، تداوم مارین لوپن در پاریس و صعود کالین جورجسکو در بخارست، همگی یک سیگنال را منعکس میکنند: سیاست اروپا در حال بازنویسی است. ملیگرایی و راست گرایی دیگر هشداری از حاشیه نیست بلکه پیامی از مرکز است. چالش کنونی سرکوب آن نیست، بلکه درک این است که چرا طنینانداز میشود. آینده اروپا به این بستگی دارد که آیا مدارا را انتخاب میکند یا اصلاح را.
نظر شما