در «افوس» حالا حتی پیرمردها و پیرزنها هم به زور یادشان میآید که «حکومت یکروزه» چطور برگزار میشد. سالهاست که نه مردها حوصله دارند در هشتادمین روز بهار، کار و کاسبی و خانه و زندگی را ول کنند و بروند پای چشمه بزرگ روستا و یک روز تمام را آنجا بگذرانند؛ و نه زنها دیگر شوقی دارند که شاهی انتخاب کنند و وزیر و وزرایی. حکومت یک روزه زنان در افوس، حالا سالهاست که بر باد رفته و دور نیست که از یادها هم برود؛ هرچند این سالها جوانترها دارند تلاش میکنند تا افوسیها را متقاعد کنند که هنوز هم میشود خانمها را به حکومتشان برگرداند.
پیشینه ۴۰۰ ساله مردم افوس
افوس روستایی بوده از «دهستان گرجی» در منطقه «فریدَن» اصفهان که حالا شهر شده و این فریدن، عجیب وضعیت ایران را به یاد آدم میآورد؛ ملغمهای از اقوام مهاجر که از رهگذر جنگها و لشکرکشیها، جایی دور از سرزمین خودشان ماندهاند و ماندگار شدهاند و حالا حل شدهاند در فرهنگ سرزمین میزبان؛ حالا شدهاند جزئی از آن سرزمین.
گرجیها اولبار در روزگار شاهعباس صفوی، شاهعباس اول، کوچانده شدند به پایتخت، به اصفهان. و بعد از آن، در روزگار زندیه و قاجاریه هم، گرجیهایی از آن سوی کوه قاف، قفقاز باستانی، به این سو، آمدند و شدند جامعه گرجیهای ایران یا ایرانیهای گرجیتبار.
کوچ گرجیها اگرچه کم و بیش با کوچ ارمنستانیها همزمان شده؛ اما گرجیهای مهاجر، برخلاف ارامنه، مسلمان بودهاند و خیلی زود در جامعه ایرانی، جایی پیدا کردهاند. فارسی آموختهاند و فارسیزبان شدهاند؛ اگرچه گویشهایی از زبان گرجی را هم در خودشان نگاه داشتهاند که هنوز هم کم و بیش در منطقه زنده است. حالا گرجیها در منطقه فریدن، در کنار ارامنه، همراه با اقوام لر، ترک و عربزبان، زندگی میکنند و شهری ساختهاند که «دارالمؤمنین» است.
این، خلاصهای است از پیشینه ۴۰۰ ساله مردم افوس؛ عمر حکومت یکروزه زنان اما بسیار بسیار بیشتر از اینهاست.
میراثی از ایران اساطیری
باور عمومی، حتی باور خود اهالی افوس، این است که حکومت یکروزه زنان، جشنی است بهجا مانده از فرهنگ گرجی؛ اما در سرزمین گرجستان، و در فرهنگ گرجیهای آن سامان، هیچ نشانهای از این جشن دیده نمیشود. نمیشود که جشنی در شاخهای از مهاجران باشد و در سرزمین اصلی، ردی از آن پیدا نشود. در عوض، در فرهنگ میزبان، در تمدن کهن ایرانی، نشانههای فراوانی است که روزگار «مادرشاهی» و آیینهای بازمانده از آن باور کهن را نشان میدهد؛ بماند که مشابه این جشن، در بخشهای دیگری از ایران هم برگزار میشده و برگزار میشود.
آیینهای مادرشاهی، باستانیترین آیینها در فلات ایران است و دورهای طولانی بر همه این گستره وسیع سایهانداز بوده؛ در آن نظام اساطیری، زن به خاطر قدرت زایش، که عامل تداوم حیات قبیله بوده، در راس خانواده قرار داشته؛ حتی به خاطر همسانپنداری زن و زمین، اجازه و اختیار کشاورزی (اقتصاد جامعه) هم در دست او بوده.
حتی، حتی، دور نیست که مفهوم معشوق ازلی و ابدی را هم که بعدها در عرفان ایرانی تجلی پیدا میکند، بازتابی از همین شوق مردان در روزگار مادرشاهی، برای رسیدن و دستیافتن به زن، به عنوان منبع قدرت و ثروت و زایش و زایایی بدانیم...
پس حکومت یک روزه زنان در افوس، با خاطر جمع، از خودمان است و میراثی است از ایران اساطیری.
جشنی در فصل خرمن
حکومت یکروزه زنان، در آستانه فصل گندمدرو برگزار میشده، در فصل خرمن؛ و از این منظر میتوان آن را از «جشنهای خرمن» هم دانست. قدیمیهای افوس میگویند جشن، در هشتادمین روز بهار برگزار میشده؛ حوالی بیستم خردادماه. از روزهای قبل، دشتبانها، گاهی هم جارچیها، که افوسیها به آنها «چاووشی» میگویند، در کوچهها میچرخیدهاند و یادآوری میکردهاند که فلانروز، روز حکومت یکروزه است. خانوادهها به اقوام دور و نزدیک پیغام میفرستادهاند و زن و مردشان را برای جشن دعوت میکردهاند. اهالی، برنامهها را از روزهای پیش، تدارک دیده میدیدهاند؛ زنها برای خودشان، مردها برای خودشان.
در افوس، کم و بیش معلوم بوده که چه کسی بناست شاه بشود. این مقام، ویژگیهایی میطلبیده که مهمترینش، پذیرش خانمها بوده. زنها باید شاه را به شاهی قبول میکردهاند و الا حکومتش پا نمیگرفته.
در سوی دیگر، مردها، برنامههایی برای خودشان تدارک میدیدهاند. چینه و دانهای فراهم میکردهاند و آب و غذایی. روز جشن، از گرگ و میش سحر، مردها، دست پسرهای جوان و نوجوان را میگرفتهاند و با بقچههای زیر بغل راهی سرچشمه میشدهاند؛ آن هم با بدرقه زنها. آفتاب که میزده، اگر مردی در روستا میمانده، گزمههای مادرشاه، دمار از روزگارش در میآوردهاند.
مادرشاهان افوسی
زنها، شور میکردهاند و زنی را به شاهی برمیگزیدهاند؛ زنی زیبارو، تنومند و مقتدر. او تا پایان روز، باید همه امور افوس را تدبیر میکرده و همینها، میطلبیده تا کسی شاه باشد که از عهده کارها بربیاید. پیرزنهای افوسی «ملیحهخانم» را یادشان است که جزو آخرین مادرشاهان افوسی بوده و حالا سالهاست که رو در نقاب خاک کشیده.
شاه، زنانی دیگر را به وزارت انتخاب میکرده و کسانی را هم به گزمهگی میگذاشته. آفتاب نزده، حکومت زنان، شکل میگرفته و آنها حاکم افوس میشدهاند؛ حکومتی بیمردان؛ حکومتی زنانه.
رسم بوده که خانوادههایی که دختری برای پسرشان نامزد کردهاند و یا عروسی به خانه آوردهاند، در روز جشن، تحفهای پیشکش مادر و خواهرهایش کنند. نیز رسم بوده که مادرشاه با وزیرانش، به دیدن مادرانی برود که عزیزی از دست دادهاند. بروند و آنها را از عزا دربیاورند یا دستکم برای برگزاری جشن، از آنها رخصت بگیرند. پس از این دید و بازدیدها و پیشکش بردنها، زنها در میدانگاهی روستا جمع میشدهاند و بنای جشن و پایکوبی میگذاشتهاند؛ بی «شلیته» (دامن)، با «تنبان»های سفید «چیتِ خوانساری» که پاچههایش تا زیر زانو، میرسیده. چند تایی از آنها هم، لباسهای مردانه میپوشیدهاند و ریش و سبیلی تدارک میدیدهاند و نمایشهای خندهدار اجرا میکردهاند.
در این میان اگر مردی در روستا دیده میشده، گزمهها دستگیرش میکردهاند. مرد نگونبخت به درختی بسته میشده، کتک میخورده و سر و صورتش ماستمالی میشده.
دورهمی مردها در سرچشمه
مردها، در سرچشمه، گاه از شب قبل، یا از صبح روز جشن، چادر میزدهاند. در افوس، همه آیینها، یک سرش به سرچشمه میرسد؛ به آب. همین حالا هم، بسیاری از آیینها، بهویژه آیینهای تعزیه، در سرچشمه برگزار میشود... .
مردها در روز جشن، دور هم جمع میشدهاند و بازی میکردهاند. چندتایی که شعری بلد بودهاند، بیتی میگفتهاند و آوازی میخواندهاند. حتی رسم بوده که مردان افوسی، در روز جشن یکروزه، کنار سرچشمه، تعزیهای هم بخوانند. دور هم جمع شدن مردها، فرصتی برای دید و بازدید هم بوده. مردان کار که در روزهای دیگر، کمتر فرصت میکردهاند حالی از هم بپرسند، روز جشن همدیگر را میدیدهاند و یک دل سیر گپ میزدهاند.
شماری از مردان هم فرصت را غنیمت میشمردهاند و تنی به آب سرد میزدهاند یا میخوابیدهاند و خستگی روزهای کار را از تن به در میکردهاند.
این فرصت کوتاه زنانه
زنها ناهارشان را یا در خانه و در جمع زنهای خانواده و میهمانها میخوردهاند یا در همان میدانگاهی، دیگ و پایهای میزدهاند و آش و اشکنهای بار میگذاشتهاند. بعد از ناهار استراحتی میکردهاند و دوباره بساط جشن و پایکوبی به راه میانداختهاند. آنها فقط تا غروب فرصت داشتهاند تا از این فرصت کوتاه زنانه، بهره ببرند.
ساعتی مانده به غروب، آخرین برنامههای شادیانه هم برگزار میشده و زنها آرام آرام، حکومت یکروزه را با همه خندهها و خاطرههایش کنار میگذاشتهاند و آماده میشدهاند تا دوباره روستا را به مردها بسپارند.
درباره بازگشت مردها به افوس، دو روایت متفاوت بین اهالی رایج است. نخستین اینکه مردهایی که صبح سحر، با سلام و صلوات بدرقه شدهاند، غروب آفتاب، بیهیچ استقبالی، برمیگشتهاند به روستا و میرفتهاند سراغ کار و بار معمولشان. روایت دیگری هم هست که میگوید زنها با دایره و تنبک تا بخشی از راه سرچشمه میرفتهاند و مردها را به روستا دعوت میکردهاند.
هرچه بوده، ساعتی پس از غروب آفتاب، همه چیز در افوس، به وضعیت پیش از حکومت یکروزه برمیگشته و زنها و مردها، کنار هم، زندگی معمولشان را پیگرفتهاند؛ زندگی معمولی که در آن، زنها، همپای مردها، جان میکندهاند تا بلکه بتوانند چرخش را بچرخانند.
عکسها: باشگاه خبرنگاران جوان
نظر شما