میهمان این هفته من از روستایی است که تا پیش از معرفی توسط دوستم عبدالحکیم بهار از مروجان مطرح کتاب‌خوانی، حتی نام روستایشان فیشور را هم نشنیده بودم.

درباره فاطمه گل‌ حقیقت که کمک کرد  «فیشور» روستای دوستدار کتاب بشود/این کار عشق  من است
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

میهمان این هفته من از روستایی است که تا پیش از معرفی توسط دوستم عبدالحکیم بهار از مروجان مطرح کتاب‌خوانی، حتی نام روستایشان فیشور را هم نشنیده بودم.


حالا مشتاقم تا هم فیشور را از نزدیک ببینم و هم شهر اوز را که امسال به عنوان پایتخت کتاب انتخاب شده است. فاطمه گل حقیقت یکی از آدم حسابی‌های این سرزمین بوده که چند سالی است هم و غم او ترویج کتاب و کتاب‌خوانی است و البته در این راه، از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به عنوان مروج کتاب و کتاب‌خوانی هم شناخته شده و طرح پارک کتاب‌خوانی او یکی از طرح‌های برگزیده شده است. این را در گفت‌وگوهای قبلی‌ام یادآور شده‌ام که آدم‌هایی از این دست هر کجا باشند برکت‌اند و خانم حقیقت برکت روستای فیشور در استان فارس است.

آشنایی با کتاب در سایه‌ پدر
من سال ۱۳۵۳ در فیشور شهرستان اوز استان فارس به دنیا آمدم. پدرم امام جمعه روستا بود. در روستا کتابخانه نبود اما پدرم کتابخانه کوچکی داشت. کتاب‌های پدرم بیشتر کتاب‌های مذهبی و تاریخی بود. من هم از همان کودکی سراغ این کتاب‌ها می‌رفتم. خیلی از اوقات پدرم را در حال مطالعه می‌دیدم. غیر از کتابخانه‌ای که پدرم داشت بعضی از مجلات هم برای ایشان می‌آمد و یکی از مجلات ضمیمه کودک داشت که خیلی به کار من می‌آمد. همین روی شخصیت من هم تأثیر گذاشت تا به سمت کتاب و کتاب‌خوانی کشیده بشوم. پدرم به حافظ و سعدی علاقه فراوانی داشت و همین موجب شد من هم به سمت شعر کشیده شوم و به خصوص شعر سعدی و حافظ را بیشتر بخوانم تا جایی که خیلی از اشعار حافظ را در ذهن دارم. غیر از کتابخانه پدرم و کتاب‌هایی که در دسترس من بود، در مدرسه هم کتابخانه کوچکی داشتیم که من یکی از مشتریان ثابت آن کتابخانه بودم. این وضعیت من را به این سمت سوق داد که در مسابقات دانش‌آموزی مدرسه هم شرکت کنم. یادم است کلاس پنجم در مسابقه قرآن که به صورت شهرستانی برگزار شده بود مقام نخست را کسب کردم.
فیشور روستای بزرگی است یعنی بزرگ‌ترین روستا در استان فارس و از لحاظ امکانات تقریباً همه چیز دارد مثلاً پنج بانک و ۱۲ مدرسه. بخش زیادی از مردم فیشور در خارج زندگی می‌کنند اما ارتباطشان را با روستا قطع نکرده‌اند و در مناسبت‌های مختلف به روستا برمی‌گردند چون در فیشور هم خانه دارند و همین رفت و آمدها به بهتر شدن وضعیت روستا کمک کرده است. من دوره دبیرستان را در روستای خودمان خواندم. چون به نقاشی علاقه داشتم وارد رشته گرافیک شدم و برای ادامه تحصیل به دانشگاه آزاد شهرستان اوز رفتم. فاصله روستای ما تا اوز نیم ساعت است برای همین سال‌های دانشجویی، من مرتب در رفت و آمد بودم و فرصتی برای اینکه در دانشگاه فعالیت‌های غیردرسی داشته باشم نبود. همان طور که برایتان گفتم خیلی از روستاهای همسایه ما شاید یک قفسه کتاب هم ندارند اما روستای ما کتابخانه‌ای با حدود ۱۰ هزار جلد کتاب دارد.

پرسشی که ذهنم را درگیر کرد
سال ۹۰ برای اینکه راحت‌تر کار نقاشی انجام بدهم با هماهنگی کتابخانه روستا از فضای آنجا استفاده می‌کردم. آن زمان متوجه این موضوع شدم که کتابخانه آن طور که فکر می‌کردم شلوغ نیست و آدم‌های کمی برای گرفتن کتاب می‌آیند. یک روز در این باره با مسئول کتابخانه حرف زدم و جواب این بود که همین طور است و متأسفانه استقبال از کتاب کم است. در همان ایام برای کاری به شهرستان خنج رفته بودم و گذرم به کتابخانه شهر افتاد که متوجه شدم برخلاف روستای ما، کتابخانه خنج وضعیت خیلی بهتری دارد و آدم‌های زیادی به کتابخانه مراجعه می‌کنند. آن قدر این وضعیت برای من جالب بود که دلنوشته‌ای برای آنچه مشاهده کرده بودم نوشتم. وقتی میان کتاب‌ها گشتی زدم متوجه شدم خیلی از کتاب‌ها آن قدر به امانت گرفته شده‌اند که شکل اولیه خودشان را از دست داده‌اند. این پرسش به ذهنم خطور کرد که چرا وضعیت اینجا این قدر خوب است ولی در روستای ما آن گونه که باید و شاید از کتاب استقبال نشده است؟ یادم است وقتی یک کتاب برداشتم تا در سالن مطالعه بخوانم، دیدم همه صندلی‌ها پر است و جایی برای نشستن نیست و این تعجبم را بیشتر کرد.
دیدن وضعیت خوب کتابخانه شهر خنج سبب شد مدتی ذهن من درگیر این ماجرا بشود، برای همین یک روز به کتابخانه روستا مراجعه کردم و گفتم من حاضرم به کتابخانه کمک کنم. قاعدتاً آن‌ها نمی‌توانستند به من حقوقی بدهند و همین نکته را هم یادآور شدند اما من گفتم دنبال گرفتن حقوق و این طور چیزها نیستم فقط دوست دارم کمک بکنم بچه‌ها و مردم روستا بیشتر کتاب بخوانند. خوشبختانه مسئول کتابخانه قبول کرد و من از آن زمان عصرها به کتابخانه می‌رفتم تا کمک کتابخانه باشم.
من به عنوان کتابدار کارم را شروع کردم. خوشبختانه وضعیت مراجعه بچه‌ها به کتابخانه بهتر ‌شد، یکی از کارهایی که من آن زمان در کتابخانه انجام دادم قصه‌گویی برای بچه‌ها بود یا مثلاً درست کردن کاردستی و آموزش نقاشی و چیزهایی از این قبیل که بچه‌ها بیشتر به کتابخانه مراجعه کنند. آن زمان با همکاری آقای نصریانی که مسئول کتابخانه بود انجمن کتاب‌خوانی بزرگسالان هم داشتیم و حتی انجمن آن زمان دو نوبت مسابقات کتاب‌خوانی برگزار کرد یا مثلاً از طرف انجمن قفسه کتاب در درمانگاه روستا و در دهیاری مستقر شد. هزینه قفسه و کتاب‌ها را اعضای جلسه پرداخت کردند و هدف ما این بود که کتاب غیر از کتابخانه در جاهای دیگر روستا هم در دسترس مردم باشد.

یک اتفاق خوب
سال ۱۳۹۴ خانه فرهنگ روستا افتتاح و از من خواسته شد مسئولیت آن را بر عهده بگیرم. وقتی که من به عنوان مدیر خانه فرهنگ انتخاب شدم همه‌ هم و غم و تلاشم را برای ارتقای کتاب‌خوانی در روستایمان به کار بردم. خوشبختانه این همزمان شده بود با طرح باشگاه‌های کتاب‌خوانی که آن زمان از طرف وزارت ارشاد در حال اجرا بود. در آن زمان من ۶باشگاه کتاب‌خوانی با بچه‌ها تشکیل دادم و استقبال بچه‌ها هم از طرح خوب بود. وقتی که برای طرح باشگاه‌های کتاب‌خوانی توانستیم تعدادی از بچه‌ها را جذب کتابخانه بکنیم خوشبختانه خانواده‌ها هم با آن‌ها همراه شدند و از جمله مادران هم به سمت کتاب کشیده شدند و این یک موفقیت بسیار خوب برای کتاب‌خوانی روستا و کتابخانه بود و به نظرم در آن مقطع برای خودش انقلابی بود.در قالب طرح باشگاه‌های کتاب‌خوانی کارهای مختلفی انجام دادیم. مثلاً پیاده‌روی با کتاب را اجرا کردیم یعنی بچه‌هایی که برای باشگاه کتاب‌خوانی نام‌نویسی کرده بودند عصر پنجشنبه جلو کتابخانه جمع می‌شدیم و از آنجا پیاده‌روی ما تا پارک جنگلی روستا ادامه داشت. یادم است پنجشنبه اولی که راهپیمایی ما انجام شد ۱۹ نفر بودیم، وقتی به پارک رسیدیم دور هم نشستیم و کتاب خواندیم و من برای بچه‌ها درباره کتاب حرف زدم. وقتی خواستیم برنامه دوم پیاده‌روی با کتاب را برگزار کنیم پلاکاردهایی نوشتیم و بچه‌ها آن‌ها را در دست گرفتند و به سوی پارک جنگلی حرکت کردیم. خلاصه طوری شد که وقتی پنجشنبه شب‌ها به پارک جنگلی می‌رسیدیم و بساط کتاب و کتاب‌خوانی را پهن می‌کردیم آن‌هایی که به پارک آمده بودند دور ما جمع می‌شدند. خیلی زود طوری شد که ۱۹ نفر اول به بیش از ۷۰ نفر رسید یعنی پیش از ما آدم‌هایی آنجا منتظر بودند تا ما از راه برسیم و آن‌ها هم به کتاب‌خوانی ما بپیوندند. البته رسیدن به این وضعیت و این رقم کار ساده‌ای نبود چون من کارهای دیگری هم داشتم و باید به آن‌ها هم می‌رسیدم. غیر از این برنامه من به طور روزانه برنامه کتاب‌خوانی با مقاطع مختلف سنی را در کتابخانه داشتم و خودم بالای سر آن‌ها بودم. زمانی بود که شاید من در شبانه‌روز یک ساعت خواب راحت نداشتم چون مرتب ذهنم درگیر کارهای مختلفی بود که باید در حوزه کتاب انجام می‌دادم. آن قدر ذهن من درگیر بود که حتی وقت خواب هم به کتاب و کتاب‌خوانی فکر می‌کردم و اینکه چه کاری باید انجام بدهم و چگونه می‌توانم کودکان و نوجوانان و حتی بزرگ‌ترها را به کتاب و کتاب‌خوانی علاقه‌مند کنم.


از پارک کتاب‌خوانی تا اهدای کتاب
سال ۱۳۹۵ که من برنامه کتاب‌خوانی را در پارک جنگلی برگزار کردم متوجه شدم اگر برنامه‌های ما در فضای باز برگزار شود استقبال بهتری از آن می‌شود. وقتی متوجه شدم استقبال از کتاب و کتاب‌خوانی در فضای باز بهتر است به این فکر کردم که باید محیطی را برای این کار آماده کنیم چون در پارک جنگلی ما باید روی زمین یا روی همان پله‌هایی که آنجا بود، می‌نشستیم. من نامه‌ای به شورا و دهیاری نوشتم و در آن نامه این را عنوان کردم که بچه‌های باشگاه‌های کتاب‌خوانی نیازمند فضایی هستند که راحت‌تر بتوانند در آن فضا کتاب بخوانند و دور هم جمع شوند. خدا را شکر در آن مقطع شورا و دهیار با این طرح موافقت کردند و زمینی را در اختیار ما قرار دادند. پس از اینکه زمین به ما تحویل داده شد، من جلسه‌ای با خیران، فرهنگیان و آن‌هایی که می‌توانستند به این طرح کمک ‌کنند برگزار کردم. در همان جلسه نخست پس از توضیحاتی که من برای طرح دادم ۵۵ میلیون کمک جذب شد و این در حالی بود که بعضی‌ها وقتی موضوع پارک کتاب‌خوانی را مطرح کردم می‌گفتند نمی‌توانی این پارک را بسازی و کمکی دریافت نخواهی کرد اما خوشبختانه این اتفاق نیفاتد. پس از مدتی از شروع کار ساخت پارک کتاب‌خوانی، طرح ما به علت نیاز مالی متوقف شد، اما خوشبختانه در همان زمان یکی از اهالی به نام آقای محمدی آزاد با من تماس گرفت و از وضعیت پارک کتاب‌خوانی سؤال کرد. من هم وضعیت را گفتم. ایشان قول داد همه هزینه‌های تکمیل پارک را پرداخت کند به این شرط که سریع‌تر ساخته شود که شکر خدا همان طور شد و سال ۱۴۰۰ پارک افتتاح شد. پس از مدتی که از فعالیت‌های کتاب‌خوانی من با بچه‌ها و بزرگ‌ترها گذشت، روزی از خانواده‌ها خواستیم کتاب‌های خوانده شده در خانه را به کتابخانه بیاورند تا بتوانیم از آن‌ها برای ترویج کتاب‌خوانی در جای دیگری استفاده کنیم. دلم می‌خواست با این کار خانواده‌ها به خصوص بچه‌ها در ترویج کتاب‌خوانی برای روستاهایی که کتابخانه ندارند شرکت کنند و در این بخش هم فعال باشیم. یادم است استقبال از این طرح هم خوب بود و ۳۵۰ جلد کتاب جمع‌آوری شد. همزمان من پیامی از طریق فضای مجازی از آقایی دریافت کردم که پرسیده بود شما با این کتاب‌ها قرار است چه بکنید و من هم ماجرا را برای ایشان توضیح دادم. پس از توضیحات من، ایشان گفت از روستای لاور دین است و از من خواست کتاب‌ها را به روستای آن‌ها هدیه بدهیم، چون به گفته ایشان روستا کتابخانه نداشت. آن زمان به امام جمعه روستای لاور دین زنگ زدیم و متوجه شدیم روستا در بخش‌های دیگر هم محرومیت دارد پس می‌توانست جای مناسبی برای اهدای کتاب‌ها باشد به خصوص که در روستا هم کسی بود که پیگیر جذب کتاب باشد. البته فاصله لاور دین تا روستای ما بیش از ۴ساعت بود برای همین از همان آقا خواستیم برای تحویل گرفتن کتاب‌ها به روستای ما بیاید و همین اتفاق هم افتاد. اتفاقی از این دست به علاقه‌مندان در روستای ما حس خوبی داد چون متوجه شدند با اهدای یک یا دو جلد کتاب می‌شود برای روستایی محروم از کتاب، کتابخانه ایجاد کرد.

بازسازی آب‌انبار قدیمی به نفع کتاب
کار دیگری که ما انجام دادیم از شاعران و نویسندگان کودک و نوجوان دعوت کردیم به روستای ما بیایند و این اتفاق هم از آن اتفاق‌های بسیار خوب برای روستا به خصوص دانش‌آموزان بود. فرهاد حسن‌زاده، محبوبه نجف خانی و کلر ژوبرت از جمله کسانی بودند که به روستا آمدند، با بچه‌ها دیدار داشتند و درباره کتاب و کتاب‌خوانی با همدیگر ساعت‌های خوشی را گذراندند. یادم است خانم کلر ژوبرت پس از تمام شدن برنامه در روستا از اینکه بچه‌ها آن قدر کتاب خوانده و آن قدر آماده در جلسه شرکت کرده بودند تعجب کرده بود.
فعالیت‌های کتاب و کتاب‌خوانی در فیشور همچنان ادامه دارد، از جمله همین اواخر سراغ آب‌انباری رفتیم که در روستا وجود دارد. برای این آب‌انبار که ثبت میراث فرهنگی هم شده است طرحی دادم که اطراف آن بازسازی و فضایی بشود برای اینکه مردم بتوانند بنشینند و کتاب بخوانند و در دیگر فعالیت‌های فرهنگی هم از فضای آن استفاده شود. کار دیگری که در حوزه کتاب‌خوانی روستای فیشور انجام شد رساندن کتاب به عشایر بود چون معتقد بودیم آن‌ها هم باید به کتاب دسترسی داشته باشند. متأسفانه دوره کرونا که آغاز شد خیلی از فعالیت‌های ما تحت تأثیر آن قرار گرفت. کرونا موجب شد خیلی از بچه‌هایی که آن زمان به طور جدی سراغ کتاب و کتابخانه آمده ‌بودند جذب فضای مجازی شوند و اگر کتابی می‌خوانند از طریق گوشی و در فضای مجازی باشد. بخشی از بچه‌های آن زمان هم البته وارد بازار کار شده و درگیری و گرفتاری‌های خودشان را دارند. با این حال من همچنان مسیر خودم را می‌روم و سعی می‌کنم به سهم خودم مردم را بیشتر با کتاب و کتاب‌خوانی آشنا کنم.خوشحالم که بگویم سال گذشته دو نفر از دانش‌آموزانی که اتفاقاً بیشتر از بقیه به کتابخانه می‌آمدند در دانشگاه صنعتی شریف قبول شدند. سال گذشته به دبیرستانی دعوت شده بودم تا نمایشگاه بچه‌ها را ببینم، بچه‌ها درباره کارهایشان صحبت کردند و پس از نمایشگاه، مدیر دبیرستان گفت همه بچه‌هایی که امروز صحبت کردند بچه‌هایی بودند که به کتابخانه رفت و آمد داشتند و تربیت شده‌ شما هستند، آنجا حس بسیار خوبی به من دست داد. البته از ذهنم گذشت که برای رسیدن به اینجا، هم من و هم بچه‌ها راه سختی را طی کردیم.

منبع: روزنامه قدس

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha