یکی از جملات روشنگر و عمیق ولیّ امر مسلمین، که شایسته تأملی ژرف است، چنین بود: «امّت زنده، امّتی است که امام خود را میشناسد و از او پیروی میکند؛ همانند کشتیای که چشم به ناخدای خویش دارد در میان دریای مواج، و از مسیر او لحظهای غفلت نمیکند.»
در نقطه مقابل، ایشان امّت مرده را چنین توصیف میکنند: «امّتی که نه امام را میشناسد، و نه برای او اهمیتی قائل است؛ امامِ عادل یا طاغی، هادی یا گمراه… برای چنین امتی تفاوتی ندارد، مادام که نان شب و روزمرگیاش تأمین شود، هرچند به بهای کرامت و ایمان.»
چنین جامعهای پیش از مرگ فیزیکی، دچار مرگ معنوی میشود؛ مرگ عقل، مرگ هویت، و مرگ پیام. اگر به تاریخ بازگردیم، نمونه بارز این پدیده را میتوان در کوفه جستوجو کرد. شهری که نهتنها از بزرگان تهی نبود، بلکه پر بود از نامهایی درخشان چون هانی بن عروه، حبیب بن مظاهر، و مسلم بن عوسجه. اما با اینوجود، هنگامی که مسلم بن عقیل علیهالسلام، فرستاده امام حسین علیهالسلام، به یاری آنان برخاست، در لحظه نیاز، تنها ماند؛ هزاران نفر بیعت کردند، اما شب که فرا رسید، همگی پراکنده شدند.
اینجا معنای عمیق کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام روشن میشود؛ همانگاه که با اندوه گفت: «ای شبیهمردان، و نه مردان!» این جمله، تنها توصیف مردمان زمان خود نبود، بلکه پیشبینی روزی بود که مردم امام خود را رها کنند و با این رهاسازی، صالحان به قتل برسند. تضاد دردناک اینجاست: آنجا که امت با امام است، حتی ناصالحان نیز از شعاع هدایت او بهرهمند میشوند. اما اینجا، که امام تنهاست، پاکان کشته میشوند، عدالت به دار میرود، و وفاداران قربانی میشوند.
تاریخ گواه است: کوفه، پیش از آنکه سقوط کند، تصمیم به سقوط گرفته بود؛ تصمیم گرفته بود بیامام زندگی کند، و همین، آغاز مرگِ پنهان آن شد.
نتیجهگیری: امتی که امامش را نبیند و نشناسد، حتی اگر زنده بماند، در حقیقت، در حال راه رفتن در گور خویش است.
نظر شما