ایستگاههایی که چند سالی است به نمادی از حال و هوای مذهبی شهر تبدیل شده و با توقفی کوتاه در آنها گویی میشود چهره همه مردم شهر را در آنها دید. مردمی اهل خیمه حسین(ع) که یا برای خدمت یا به قصد ارادت، دقایقی را در این ایستگاههای صلواتی میگذرانند. ایستگاههای صلواتی که هر کدام برای خودشان داستانی دارند. یکی وقف پدری است که در عزای حسین(ع) بزرگ شد، دیگری به نیت سلامتی فرزندی که سالها دور از وطن است. بعضیها سادهاند؛ فقط یک دیگ کوچک شلهزرد، اما با دلهایی بزرگ پشت آن. بعضی دیگر با خیمههای سیاه و کتیبههای مخملی برپا شدهاند، پر از صدای مداحی و زمزمههایی که اشک را بیدعوت جاری میکند. در بعضی ایستگاهها چای داغ در لیوانهای یکبار مصرف توزیع میشود و در بعضی دیگر، در لیوانهای شیشهای که صدای حل کردن نبات در آنها موسیقی دلنشینی را منتشر میکند، شربتهای خنکی که کودکان توزیع میکنند، شلهزردی که با عشق توسط مادرانی پخته میشود که نذری چند ساله دارند، عدسیای که چون به نیت حسین(ع) پخته شده از هر غذای لوکسی گرانبهاتر است، نان و پنیری که بیشتر از هر لحظه دیگری میچسبد و اگر در خانه خورده میشد آنقدر مزه نمیداد، همه و همه با لبخند و بیادعا و به عشق یک نفر تعارف میشوند. اما یک چیز در این ایستگاههای همیشگی تغییر کرده است. حالا قاب عکسهای جدیدی پشت پیشخوان ایستگاه آمده است. قاب عکسهایی از شهدای وطن به همراه پرچم سه رنگ ایران. جنس نذرها هم گویی امسال متفاوت بود. نذرهایی که شاید برای سلامتی سرباز وطن یا آرامش دل مادر شهیدی که تازه داغ جوان دیده، پخش میشد. مادری که میدانست قرار است لبخند جگرگوشه خود را زین پس فقط در قاب عکس ببیند.
بفرمایید چای فرهنگی
برای ترسیم این حال و هوای متفاوت به یکی از این ایستگاههای صلواتی در دل شهر رفتیم. ایستگاهی در خیابان سجاد شهر مشهد، خیابانی که در غیر این ایام بیشتر پاتوق خانمهای اهل خرید است یا جوانها و نوجوانهایی که میخواهند ساعتی در شهر بگردند. حالا قسمتی از پیادهرو این خیابان، میزبان یک ایستگاه صلواتی با معماری جالب و خاص شده است. یک خیمه که به شکل یک هشتضلعی است و پشت این خیمه که به خیابان دیگری منتهی میشود، اما این روزها ادامهای از فضای هیئت شده است.
عصر بود و چراغهای این خیمه بیشتر از هر زمان دیگری خودنمایی میکردند. از خیمه رد شده و وارد پیادهرو شدیم؛ در سمت راست آینهای نصب شده بود که دور آن حدیث و شعرهایی درباره امام حسین(ع) نقش بسته و کمی جلوتر چند کودک مشغول راهاندازی یک نمایشگاه فرهنگی بودند. در سمت چپ هم ردیفهایی از صندلی چیده شده بود و جلو این صندلیها یک سن برای اجرای برنامه قرار داشت. چراغهایی که ریسهوار از سمت راست به چپ آویزان شدهاند، رنگ قرمز را به سرتاسر کوچه میپاشند و حس روضه حتی در یک کوچه باریک هم قابل حس شدن است. نزدیک نماز به آنجا رسیدم. مرد و زن و پیر و جوان از هر قشری که بودند سریع در قسمتی از کوچه پشت خیمه، فرش انداختند و صفوف نماز را به پا کردند. برایم بحث میان دو پسر نوجوان که بر سر مکبری کردن نماز داشتند، جالب بود. در همین حال و هوا بودم که مسئول این ایستگاه صلواتی خاص و فرهنگی آمد و مشغول صحبت شدیم. حرفها و تجربیاتش در این سالها، رنگ و بوی معجزاتی از جنس حسینی داشتند که متعلق به یک قشر خاص و یک تفکر خاص نبود. همان حسینی که فارغ از جنسیت، تفکر و دین، همه را به سوی خود فرامیخواند و کسی که به این دعوت لبیک بگوید گویی برنده این زندگی است.
مردم پای کار هستند...
از آقای شجاعی، مسئول ایستگاه صلواتی هیئت «رقیه بنتالحسین(س)» درباره هزینهها پرسیدم. همیشه برای خودم سؤال بوده این هزینهها چطور و چگونه تأمین میشوند؟ آیا حتماً یک فرد بسیار پولدار پشت این نذرهاست؟ در همین فکرها بودم که پاسخ او تمام افکارم را بههم ریخت و مرا متعجب کرد. یک چهارم هزینههای مصرفی متعلق به اعضای خود هیئت است که در طول سال به صورت ماهیانه جمعآوری میشود، بقیه آن توسط بانیان ثابتی تأمین میشود که پای کار هستند و آنها هم اتفاقاً داستانهای جالب خاص خود را دارند. بخش زیاد و بقیه ماجرا نیز توسط یک کارتخوان که روی میز چایخانه قرار دارد و از طریق کمکهای مردمی تأمین میشود.
در مسیر امام حسین(ع)
اما قصه آن بانیهای ثابت، حکایت همان پیوندهای دلی با امام حسین(ع) و حس حضور امامی که میشنود و میبیند در زندگی روزمره مردم بود. مثلاً یکی از بانیان، خانمی بود که آقای شجاعی داستان نذرش را اینگونه تعریف میکند: سه سال پیش، وقتی هر کداممان مشغول کارهایمان بودیم، بچهها به سویم آمدند و گفتند خانمی که ظاهر مذهبی و حجاب کاملی هم ندارد یک گوشه ایستاده و مدام چای را میبوید و با آن اشک میریزد و در خواست دارد مسئول این ایستگاه را ببیند. قبول کردم و به سویش رفتم. برایم از عهدی گفت که با امام حسین(ع) بسته بود و فهمیدم نمکگیر چای این روضه شده است. ماجرا از این قرار بود که فرزند ایشان بیماری صعبالعلاجی داشته و با اذن خدا و نگاه ائمه(ع) در ماه محرم شفا یافته بود و پس از این شفا خانم عهد بسته بود به نوعی ادای دین کند و حالا آمده بود بپرسد آیا میتواند به مسیر امام حسین(ع) نزدیک شود یا خیر. ما ایشان را راهنمایی کردیم و گفتیم راه امام حسین(ع) برای قشر خاصی نیست و ایشان هم میتواند در این مسیر قدم بردارد و قرار شد از این بهبعد یکی از بانیان اصلی این هیئت باشد و در امور مادی به ما کمک کند. در همان سال هم مبلغ قابل توجهی را به این هیئت اهدا کرد که صرف امور ایستگاه صلواتیمان شد.
پناهی به نام خیمه حسین(ع)
شجاعی درباره حال و هوای ایستگاه صلواتی در این ایام میگوید: ماجرای حمله رژیم صهیونیستی که پیش آمد، نگران بودم و مدام خدا خدا میکردم نکند این ماجرا به ماه محرم هم برسد و نگذارد امسال آنطور که باید، مراسم این ماه بهخوبی برگزار شود. ولی وقتی دیدم مصادف با این ماه، این جریانها هم آرام گرفت، احساسی عجیب به من دست داد که انگار بهراستی هیچ چیز جلودار مسیر امام حسین(ع) نیست. از طرفی مردمی را میدیدم که انگار آمده بودند در محفلی که متعلق به ائمه(ع) است، کمی آرامش بگیرند.
شجاعی از حال و هوای مردم میگوید و من با خودم فکر میکنم در زیر این آسمان و در پناه خیمه حسین(ع) هیچکس بیکس نیست. جنگ، بهانهای بود برای راحتتر گریستن در روضه سید و سالار شهیدان. روضهای که متعلق به همه بود؛ از کودکی که شاید درک درستی از شرایط نداشت و با صندلیهای آنجا بازی میکرد تا خانمی که حجاب محکمی نداشت و چای گرفت و صلواتش را هم فرستاد.
امام حسین(ع) دلهایمان را با هم مهربان کرد
قدمت این ایستگاه صلواتی چیزی حدود ۱۳تا ۱۴ سال است. آقای شجاعی درباره اینکه در ابتدای شکلگیری این ایستگاه، مناطق زیادی مدنظرشان بود اما بهطور اتفاقی و پس از ایجاد موانع در دیگر مناطق، در نهایت به خیابان سجاد رسیدند و از یک فضای کوچک شروع کردند، اظهار میکند: در ابتدای کارمان، مخالفتهایی با برپایی این ایستگاه بود. نکاتی مانند سد معبر یا پخش صدای بلند. اما رفته رفته هم ما سعی کردیم این نکات را بیشتر رعایت کنیم و هم همسایهها با بچههای ایستگاه صلواتی همراهتر شدند. هر چند بودند بچههایی از اهالی خیمه که میگفتند با وجود این مخالفتها ایستگاه را به جای دیگر ببریم؛ اما همانطور که گفتم با گذشت زمان، گویی مهر سید و سالار شهیدان(ع) بر دل همه، هم اهالی و هم بچههای خیمه اثر کرد و ما اینجا ماندگار شدیم. وی در ادامه با اشاره به اینکه حتی برای برپایی خیمهشان در محلههای دیگر پیشنهاد داشتهاند، توضیح داد: رسالت ما اینجاست. ما همیشه در طراحی دکورمان و حتی نوع پارچههایمان سعی کردیم در حد توانمان فضایی را درخور امام حسین(ع) ایجاد کنیم و از طرف دیگر همه سعیمان را میکنیم که برای اهالی مزاحمتی ایجاد نشود و خیمهای دلنشین و دوستداشتنی علم کنیم و در نهایت هم هرسال مطمئنتر شدیم که اینجا برای ما بهترین جاست.
چای صلواتی که مشهور شد
صحبتهایمان آنقدر طولانی و مفصل شده بود که نماز تمام شد و مردم کمکم در حال متفرق شدن بودند. صدای نوحه نیز به گوش میرسید و انگار وقت دل کندن از پناه خیمه امام حسین(ع) فرا رسیده بود. آقای شجاعی هم صحبتهایش را با یک خاطره جالب تمام کرد؛ یادم میآید حدود سه سال پیش برای نخستین بار به المان خیمه هشتضلعی برای طراحی چایخانه رسیده بودیم و اجرایش کردیم که برای مردم هم جالب بود. طرح جدیدی بود و خودمان هم این مدل را در جایی ندیده بودیم. در همان سال، یک روز بعد از ظهر تماس و پیامهای زیادی داشتم مبنی بر اینکه صفحه اینستاگرام شبکه اینترنشنال را چک کنم و ببینم چه خبر است. وقتی اینستاگرام را باز کردم دیدم یک نفر از داخل ماشین، درست زمانی که کسی داخل چایخانه نبود و فعالیتی نداشتیم، از چایخانه فیلم گرفته و به ایراد شکایت از ما و حضورمان پرداخته بود، اما پس از پخش این فیلم نه تنها این اعتراض توسط مردم تأیید نشد که استقبال بسیار زیادی از ایستگاه ما شد و جمعیتی که میآمدند هم چند برابر شد. آقای شجاعی حرف که به اینجا میرسد لبخندی میزند و به شوخی میگوید: اگر ما میلیونها و میلیاردها هزینه تبلیغات میدادیم، اینقدر جواب نمیداد و در حقیقت بهترین تبلیغ را برای ما انجام دادند. حتی در آن زمان از خبرگزاریهای داخلی مختلفی هم آمدند و مخاطبان ما چهار برابر شدند. خودم به شخصه در آن زمان به این نتیجه رسیدم مسیر امام حسین(ع) را هیچکس نمیتواند خراب کند و هر چه بیشتر سعی کنند خراب کنند، قدرتمندتر میشود.
نظر شما