گاهی آدم حس می‌کند تازه پا گذاشته به جاده‌ای که هزار ردپا روی آن مانده؛ ردپاهایی که سال‌ها قبل از او، با کفش‌های خاک‌خورده و قلب‌های پر از تجربه، این مسیر را اندازه گرفته‌اند.

زندگی در تحریریه میان خبرها و تیترها
زمان مطالعه: ۵ دقیقه

من همین آدمم. جوان‌ترین خبرنگار این روزنامه، یک دهه‌هشتادی با دفتری که هنوز گوشه‌هایش بوی کاغذ نو می‌دهد و کیبوردی که انگشت‌هایم تازه دارد با ریتمش آشنا می‌شود. وقتی اولین روز وارد تحریریه شدم، صداها همه برایم تازه بود؛ خنده‌های آرام بین دو همکار، جروبحث‌های داغ سر تیتر فردا و ضرب‌آهنگ بی‌وقفه انگشتانی که خبر را از دل واقعیت بیرون می‌کشیدند. همان روز فهمیدم خبرنگاری فقط نوشتن نیست، جنگیدن است؛ جنگ با بی‌خبری، با فراموشی و گاهی با خودت. شاید روی کاغذ، اسم من پایین‌ترین ردیف فهرست نیروهای تحریریه باشد، اما وقتی خبر می‌آید و همه می‌دوند، هیچ‌کس نمی‌پرسد چند سالت است یا چند سال است کار می‌کنی. آنجا فقط یک سؤال است: «می‌توانی یا نه؟» و من هر بار با تمام وجود جواب می‌دهم: «می‌توانم!» امروز تصمیم گرفتم بروم رفتم سراغ کسی که سال‌ها قبل از من این مسیر را آغاز کرده؛ کسی که نامش در تحریریه مثل یک کتاب قطور است که هیچ‌وقت ورق‌زدنش تمام نمی‌شود. سراغ کسی رفتم که بیش از سی سال با من اختلاف‌سنی دارد و باسابقه‌ترین خبرنگار روزنامه است. رفتم تا از او بپرسم چطور می‌شود سال‌ها نوشت، سال‌ها جنگید و هنوز هم وقتی قلم را روی کاغذ می‌گذاری انگار اولین بار است. جواد صبوحی، نامی آشنا برای اهالی خبر است که هربار حرف از او به‌میان می‌آید می‌پرسند مگر فلانی بازنشسته نشد؟ و جوابی مختصر و مفید و کوتاه دریافت می‌کنند که خیر! چرا کسی که این‌قدر به کارش علاقه دارد برود؟ خودش هم همین را می‌گفت. می‌گفت برایش عجیب است که چرا همکارانش دلشان می‌خواهد زودتر از موعد بازنشسته شوند و بروند؟ مگر به این کار علاقه ندارند؟ صحبت‌هایمان فراتر از یک دبیرسرویس و خبرنگاری بود که هر روز سرصبح می‌دیدمش و از دور سلام می‌کردم. این‌بار صحبت‌ها در عنوان یک استاد، یک پدر، یک فرد باتجربه و به‌قولی ریش‌سفید این حوزه بود. خاطرات این شخص در طول بیست‌وهفت‌هشت سال سابقه‌اش در روزنامه آن‌قدر برایم جالب بود که حس می‌کردم انگار دارم همین روزهای خودم را در خاطرات فرد دیگری جست‌وجو می‌کنم. وقتی کسی صحبت می‌کند، اگر حرف‌هایش را بفهمی و درک کنی برایت جذابیت دیگری دارد. دغدغه‌های ما نیز از جنس زندگی و کاری بود که حتی در زندگی‌هایمان هم قاطی شده بود. از چالش‌هایم و روزهای سختم گفتم و پدرانه هم جواب شنیدم. دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و با لبخندی ملیح، تمام حواسش را داد به کسی که شاید داشت جوانی‌اش را در او می‌دید. از ورودش به حوزه خبر گفت و اینکه او هم مانند من در هجده‌نوزده‌سالگی پا به این عرصه گذاشته بود. درست در زمانی که مطبوعات این‌قدر پیشرفت نکرده بود. اینکه خیلی دوست داشت همیشه پشت تریبون مراسم صبحگاه‌های مدرسه باشد خنده بر لبم آورد زیرا دقیقاً من هم این‌شکلی بودم. خاطرات اولین مصاحبه‌اش هم جالب بود. مگر می‌شود کار یک خبرنگار با یک بمب‌گذاری آغاز شود؟ صحبتش این خاصیت را داشت که در هنگارم تعریف‌کردنش، لحظه‌به‌لحظه‌اش را می‌شد تصور کرد. ایشان هم شروع کارشان و اولین مطلبش در روزنامه، مصاحبه با خانواده‌های شهدای بمب‌گذاری حرم مطهر رضوی در دهه هفتاد بود. آقای صبوحی از افرادی است که خاطراتش جزئیات جالبی دارد. می‌گفت حتی اولین قراردادی را که نوشته بودند هم نگه داشته است. صبحت‌هایمان از خاطرات که گذشت و رسیدیم به درس زندگی، لحظه‌ها طور دیگری می‌گذشتند. از آن مدل‌ها که متوجه نشدیم یک‌ساعت‌ونیم صحبت کرده‌ایم. می‌گفت شرط بازنشستگی در این شغل اقناع‌شدن است؛ زمانی می‌توانی بروی که یا علاقه نداری یا قانع شده‌ای. می‌گفت صحبت با آدم‌های بزرگ در خبرنگاری جذاب است و یکی از افتخارات ما همین است؛ همین لحظه‌ها خاطرات ارزشمندی را می‌سازند. از وبلاگ‌نویسی طوری صحبت کرد که ذوق همان لحظه‌اش را من هم پس از این همه سال درک می‌کردم. می‌گفت مصاحبه‌هایی را که انجام می‌داده در وبلاگش که اسمش «پرانتز» بوده منتشر می‌کرده و برخی خبرگزاری‌ها و روزنامه‌ها هم به‌نقل از وبلاگ پرانتز مطالبش را منتشر می‌کردند. آقای صبوحی عبارت «سخت و زیان‌آور» در کار مطبوعات را به‌خوبی با بیان تجربیاتش برایم معنا کرد و از رفتار آدم‌ها و نوع برخوردشان با خبرنگاران گفت. می‌گفت هر کسی هر رفتاری که با یک خبرنگار بکند باز هم خبرنگار باید خودش تلاش کند و دیگران هم تا جایی که می‌توانند پشتوانه او باشند. کار با همکارانش را به یک کلاس درس تشبیه کرد که هر روز هم خودش در آن می‌آموزد و هم آموزش می‌دهد. حتی با خودش شوخی‌هایی هم کرد و گفت که دیگران او را به ملالغتی‌بودن می‌شناسند. این میزان فروتنی و تواضعش هم نشان از این بود که برای گرفتن درس زندگی سراغ فرد مناسبی رفته بودم. البته گله‌هایی هم از شرایطم داشتم و وقتی با همان صبر و آرامش به حرف‌هایم گوش می‌داد و می‌گذاشت تا آخر حرفم را بگویم، باعث می‌شد حس خوبی به یک راهنما و الگوی درست در این فضا داشته باشم. گفت لازمه دوام‌آوردن در این کار این است که به حرف‌های دیگران توجهی نکنم و نگذارم روی ذوق‌وشوقم و مسیری که در آن هستم اثر منفی بگذارند. ادامه داد که هرچند محیط هم تا حدی اثرگذار است ولی اینکه پیش چه کسی بیاموزی مهم است. نباید با دلسردی کار کرد. یک خبرنگار باید شاگردی کند و نگوید که همیشه همه چیز را می‌داند؛ این جمله‌ای بود که شنیدنش از یک روزنامه‌نگار پیشکسوت حالم را خوب کرد و باعث شد نگاه بالابه‌پایین وجود نداشته باشد. وقتی درباره چالش‌های محیط کاری از او پرسیدم، پاسخ‌هایی داد که انگار خودم هم می‌دانستم ولی فقط منتظر بودم صدایی از بیرون آن‌ها را به من بگوید تا کمی آرام شوم و بتوانم روزها را بهتر بگذرانم. از حس خواهروبرادری میان همکاران گرفته تا وجود مشکلاتی که باید حل شوند و حل آن‌ها نباید طولانی شود زیرا طولانی‌شدنش مشکلات بیشتری ایجاد می‌کند. از مدارا با همکاران گفت. حرف‌هایش دلگرمم می‌کرد به اینکه فقط من نیستم که گاهی در کار اذیت شده‌ام، تقریباً همه این روزها را از سر گذرانده‌اند. تعبیر جالبی از رفتار آدم ها داشت؛ گفت آدم‌ها رهگذرند و نباید بگذاری چیزی اذیتت کند. فرض کن رهگذری هستند که تنه می‌زنند و می‌روند و شاید تأثیری هم در زندگی ما نداشته باشند. گفت همه خبرنگاران با شرایط سخت شروع کرده‌اند و ما که اول کار هستیم نباید حس بدی داشته باشیم. گفت: «فکر کن قرار است چه چیزی به‌دست بیاوری، هر خبرنگار باید یک ارزش افزوده علاوه بر همکارانش داشته باشد!» در پایان گفتم اگر قرار باشد توصیه‌ای یک‌خطی داشته باشید به کسی که از خودتان بسیار کوچک‌تر است و هنوز در ابتدای مسیر، چه می‌گویید؟ گفت: «مطالعه کن و بخوان، بیشتر بخوان!»

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha