اینها همان شرمگینان قدمهای خویشاند؛ زائرانی که داغ دل، آنان را از مرز حوصلهی کلمات هم گذرانده است.
آمدهاند تا در درگاه سلطان توس، زانو بغل بگیرند و بگویند هرچه کردیم نشد.
تمام شهر زیر آفتاب تند مرداد مشهد میسوزد، الا این یک تکه از بهشت که از بغض زائرانش ابری شده است.
امروز تمام زائران، یک غم مشترک بر شانه دارند. نگاه به چشمهای غمگین میاندازی و ته نگاه تمامشان، بهشتیترین خیابان جهان میدرخشد.
بیرق سیاه بالای گنبد امام رضا (ع) به چشمشان پرچم سرخ حرم اباعبدالله است و سنگ فرشهای مرمر زیر قدمهایشان، به سرخی زمین بین الحرمین میزند.
سوز نوای مداحان، بوی دلتنگی میدهد. دستها بالا میرود و بر سینه کوبیده میشود. دستهایی که بارها، تذکره سفر به اربعین حسینی را تمنا کرده بود و آخر کار، نشد که نشد.
جوانی با چفیهای غبارآلود گوشهای نشسته و مثل عزیز از دست داده، خاطرات سالهای از سر گذشتهاش را، مرور میکند.
دلش آن خستگی راه را میخواهد. آن دیگری کشانکشان خود را میرساند چایخانه صحن غدیر تا شاید به یاد چایی شیرین عراقیها، گلویی تر کند.
نوحهها، حریف دل شکستگیها نمیشود. کمی آن سوتر، واعظ حرم، از اجر و پاداش کسانی میگوید که در نهایت جاماندگی، کم از کربلا رفتهها ندارند اما هیچ کدام کارساز نیست.
دلها خون است و سینهها سوختهتر. با این همه، این نقطه از شهر، آرامترین جای جهان برای آنانی ست که جایی در اقیانوس زائران اربعین نداشتند.
قطرههایی سرگشته، به شوق دریا از آسمان روانه شدند، اما در نیمهی راه، جامهی غم پوشیدند و تکه ابری شدند بر فراز گنبد طلا. و مگر کسی هست که به اندازه صاحب این آستان، طعم هجران و داغ دوری را چشیده باشد؟ حالا همگی را زیر عبای پدرانهاش پناه داده و زیر لب یکی یکی از جانب جد عطشانش میگوید: «تزورونی... ». او میبیند و نام تمامشان را در شمار آنانی مینویسد که با پای دل از سراشیبی باب القبله پایین آمدند و رو به ضریح۶ گوشهاش سلام عاشقی دادند. همانانی که بارها وقتی از باب الجواد (ع) داخل شدند، بی اختیار از فرط دلتنگی در عوض سلام به ضامن آهو، گفتهاند: "السلام علیک با اباعبدالله...".
نظر شما