غروب داغ دهم مرداد، نوجوان‌های بی‌نهایتی مؤسسه جوانان آستان قدس رضوی که هنوز بوی دفتر و مدرسه می‌دادند، دست بر سینه، به امام میهمان‌نواز مشهد سلام می‌دادند و اذن راه می‌گرفتند تا زائر اربعین حسینی شوند.

تجربه بی‌نهایت در مسیر حسینی
زمان مطالعه: ۵ دقیقه

به گزارش آستان‌نیوز، همان شب اتوبوس‌ها یکی‌یکی از حرم مطهر جدا شدند؛ مقصد، نجف و بعد هم پیاده‌روی در مسیر عشق حسینی به سوی کربلا.
این هشتمین تجربه سفر کاروان مؤسسه جوانان آستان قدس رضوی بود؛ کاروانی که ۲۸۰ نوجوان منتخب از میان بیش از هزار ثبت‌نام‌کننده را از سه مبدأ مشهد، تهران و اصفهان زیر یک نام واحد جمع کرد: «طریق‌القدس»؛ با محوریت فرهنگی کتاب «فتح خون» و همراهی چهره‌هایی چون استاد طاهرزاده، حاج حسین یکتا، حجت‌الاسلام حلوائیان و حجت‌الاسلام ماندگاری.

همراه با رفقای بی‌نهایتی

«فکر می‌کردم سفر کاروانی یعنی سختی‌های زیاد؛ اما وقتی کنار هم‌سن‌وسال‌هایم بودم، سختی‌ها اصلاً به چشم نمی‌آمد»؛ این را محمدحسین طباطبایی می‌گوید؛ یکی از «بی‌نهایتی‌ها» که از همان شب اعزام، گمان‌های قبلی‌اش به‌هم خورد.برای او، زیارت عاشوراهای جمعی و روضه‌های
بین راه، شور سفر را چند برابر کرده و همراهی مربیان و اساتید، ازجمله آقای وکیلی در شب‌های پیاده‌روی، آداب زیارت و معرفت حسینی را در دلشان نشانده بود.

هویت بصری یک جمع منسجم

کاروانی که در مسیر دیده می‌شد، فقط جمعی از زائران نبود؛ با پرچم‌های متحد، پیکسل‌های یک‌شکل و آرایش منظم، یک «تصویر رسانه‌ای» قابل‌شناسایی ساخته بود.
محمداسماعیل، عضو دیگری از خانواده بزرگ مؤسسه جوانان و اعضای کاروان «طریق‌القدس» از این انسجام می‌گوید: بارها در مسیر از ما می‌پرسیدند از کجایید؟ همین هویت ظاهری هم مدیریت جمع را آسان می‌کرد و هم پیام واحد کاروان را به چشم می‌آورد. نظم میدانی کادر اجرایی، همراه با دغدغه دائمی‌شان برای همراهی برنامه‌های معنوی، از نکته‌های تکرارشونده در روایت‌های نوجوان‌ها بود.

دلهره شیرین عبور جمعی

مرز مهران فقط یک نقطه گذر نبود؛ امتحانی جمعی بود برای ۳۰۰ نفر که باید کنار هم از گیت‌ها عبور می‌کردند. روایت دلهره «نکند مشکلی پیش بیاید؟» تا نفس راحت پس از عبور، در همه گفت‌وگوها تکرار می‌شود و بعد، راه نجف و کربلا.

نجف: خدمت پیش از زیارت

ورود به خاک عراق و رسیدن به نجف برای بسیاری «بازگشت به خانه پدری» بود. احمدرضا عارفی‌زاده که دیگر کربلایی مؤسسه جوانان بود، این بخش را از کمی قبل‌تر چنین روایت می‌کند: «موقع گذر از مرز مهران بی‌قرار بودیم؛ نکند مشکلی پیش بیاید و از گیت‌ها رد نشوم؛ نکند امسال هم قرار باشد پشت این مرز و توی عکس‌های گوشی‌ام، شعر ایوان نجف عجب صفایی دارد را زمزمه کنم؛ در همین فکر و خیال‌ها بودم که انگار یک بار خودم را نه در پشت مرزهای مهران که ورودی شهر نجف پیدا کردم! وقتی به نجف رسیدیم، طعم شیرین در آغوش پدر بودن را چشیدیم».احمدرضا ادامه داد: «شاید جالب باشد که بگویم همان‌جا، فرصت خادمی هم برایمان پیش آمد، ظهر داغ، کنار موکب، نزدیک به هزار بسته غذای نذری را بسته‌بندی و میان زائران پخش کردیم».از تکرار این خاطره بین تک تک بچه‌ها مشخص بود برای بی‌نهایتی‌ها، عرق ریختن سر ظهر، یکی از شیرین‌ترین خاطرات سفرشان بود.

مدرسه‌ای که در آن قدم می‌زدیم

در میان موکب‌ها، جاده و اسکان‌ها «کلاس‌های سیار» برپا بود؛ حلقه‌هایی با حضور روحانیون و مربیان کاروان‌ها برگزار می‌شد. نوجوان‌ها از سؤالات دینی و شبهات روز تا انتخاب رشته و مسیر شغلی را روی میز گذاشتند و پاسخ گرفتند.
پای سخنان آقای ماندگاری و آقای وکیلی و دیگر همراهان، مراسم عزاداری شکل منظم و پرشوری داشت؛ جمعی که «دلش می‌خواست مدت‌ها با همین جماعت زندگی کرده و این مسیر را بارها تکرار کند». شبکه‌سازی میان استان‌ها، تبادل تجربه‌های تخصصی و شکل‌گیری ارتباط‌های بلندمدت، از دستاوردهایی بود که بچه‌ها روی آن دست گذاشتند و به قول آقا محمد که می‌گفت: «اربعین امسال برایمان به مدرسه‌ای تبدیل شده بود که در آن قدم می‌زدیم».

رنگ خدا و مردمان

روایت‌ها پر است از جزئیات مسیر: «حلی و علوی» موکب‌داران، «مای بارد! مای بارد!»‌های مهربانانه، لیوان‌های آب سرد، عدسی‌های داغ، دستمال‌ها و لبخندهای دخترکان کوچک عراقی. در این قاب، کاروان جوان، نوحه می‌خواند و رجز می‌خواند، می‌گریست و می‌خندید و بیش از هر چیز «یکدل» بود.
یکی از بچه‌ها روایت می‌کند: «خوشحالم که اولین تجربه اربعین توفیقم شد و بیشتر از آن از این خوشحالم که با کاروانی منتسب به نوجوانان امام رضایی راهی شدم، هرجا که قدم می‌گذاشتیم و موکبدارها می‌فهمیدند از دیار امام رضا(ع) و از طرف حرم مطهر ایشان میهمان این مسیر شده‌ایم دوچندان ابراز لطف و محبت می‌کردند».مقصد در این مسیر، برای چند ده میلیون عاشق و دلداده واحد است: «سفینه نجات»؛ آنجا که نخستین نگاه‌ها به گنبد طلایی سید و سالار شهیدان می‌رسد؛ همان‌جایی که مقصد کاروان «طریق القدس» هم بود و لحظه رسیدن «گریه‌ها از زمین برداشته می‌شد و بر بالِ فرشته‌ها می‌نشست»؛ تصویری که عارفی‌زاده از آن لحظه شرح می‌دهد: «روبه‌روی حرم ایستادیم؛ نیم ساعت ممتد اشک می‌ریختیم و سلام می‌دادیم و بعد درون حرم، سرود ویژه و مخصوصی را که به مراتب در مسیر هم خوانده بودیم، زمزمه کردیم: ما جوونای امام‌رضایی...».جوانان امام رضایی به حریم امام حسین(ع) آمده بودند برای «گدایی عشق» و شاید یک خواسته: «دستمان را در دست خود بگذارد».

سوغاتی همیشگی از سفری ماندگار

برای محمداسماعیل چند تسبیح که با آن‌ها در مسیر ذکر گفته بود، سوغات اصلی بود؛ یادگاری‌هایی که پس از بازگشت به دوستان هدیه کرده است تا «ذکر ادامه پیدا کند».برای خیلی‌های دیگر اما سوغات، عهدهای درونی و شبکه‌ای از مهر و محبت بود که در مسیر ساخته بودند؛ از عشقی که در طول مسیر از آدم‌هایی با زبان‌های مختلف یاد گرفته بودند، همان‌طور که یکی دیگر از همسفرهای مؤسسه می‌گفت: «مادرم پیش از رفتنم برایم اشک می‌ریخت و خوشحال بود که هرچند خودش نمی‌تواند اربعین امسال را کنار مشاهد مشرفه سپری کنه، ولی پسرش به جای او و به یادش در بهترین جغرافیای جهان خواهد بود. در همان لحظه‌هایی که به یاد مادرم اشک می‌ریختم و زیارت می‌کردم، به خودم قول دادم سوغاتی که از این مسیر به خانه می‌برم چیزی باشد که بتواند خوشحالی مادرم را دوچندان کند و چه چیزی بهتر از امام حسینی شدن! به خودم قول دادم اخلاقم، رفتارم و هر چیزی که در زندگی‌ام هست را به عشق مادرم و با کمک خود حضرت، امام حسینی‌تر کنم؛ خدا کند این‌گونه عاقبت به‌خیر شوم».

نسلِ تازه مقاومت

این کاروان فقط تجربه زیارت نبود؛ تمرین یک «کار تشکیلاتی جوانانه» با محور معنویت بود؛ انسجام بصری، نظم اجرایی، برنامه فکری با محوریت کتاب «فتح خون» شهید آوینی، حلقه‌های آزاداندیشی و خدمت میدانی.
شاید بتوان گفت این کاروان نوجوانانه، در میان راه به دنبال جوابی برای کنجکاوانی بود که به دنبال مرز عشق و عاشقانه‌هایی همچون آیت‌الله قاضی یا بزرگمردانی چون رهبر معظم انقلاب هستند و شاید جوابش همین تعبیر بود که خود بچه‌ها از آن می‌گفتند: «مرزش همین‌جاست؛ در دل‌هایی که رنگِ دنیا کمتر و رنگِ خدا پررنگ‌تر شده است».وداع در مهران سخت بود؛ این را نمی‌توانم بگویم دقیقاً کدام یک از بچه‌ها گفت، چون همه‌شان آن را تکرار می‌کردند: «می‌ترسیدیم دوباره دل‌هایمان رنگ دنیا بگیرد»؛ اما این را مطمئن با ذکر نام تمامی آن‌ها می‌گویم «پوریا، محمد حسین، مصطفی، احمدرضا، محمد اسماعیل، امیرعلی، حسین و...». هر کدام عَلم کوچکی که از معرفت امام حسینی در این مدرسه امام رضایی کسب کرده بودند، بر دوش گرفتند تا در شهر خودشان، بالا نگه دارند.
کاروان به پایان رسید، اما طریق هنوز ادامه دارد.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha