در روزهای اخیر، یکی از کاربرها فکرش را هم نمیکرد که با پرسیدن سوالی موج تازهای در توییتر راه بیوفتد.
او از دیگران خواسته بود «درامای زندگیشان» را تعریف کنند. سیلی از روایتها روانه شد؛ یکی نوشت: «پدرم برای فرار از خواستگاری از پنجره بیرون پرید»، دیگری گفت: «وسط سفر، گوشیم را دزدیدند». ماجراها طنز داشتند، غم داشتند و بیشترشان در حد اتفاقاتی بودند که چند روز یا نهایت یک الی دو هفته ذهن را درگیر میکنند و بعد هم به خاطرهای گذرا تبدیل میشوند.
اما به یکباره ژانر تغییر کرد و توییتهای دیگری ظاهر شدن؛ دزدیده شدن، مرگهای تلخ، تجاوز، کودکآزاری و فقدانهای سنگین. روایتها از سرگذشت تلخ آدمهایی صحبت میکرد که اگر امکانش بود باید برای هر کدام مستندی ساخت و برای هر قصه، غصه خورد. اینجا دیگر از «دراما» عبور کرده بودیم و به «تروما» رسیده بودیم. اما فرق این دو در کجاست؟
دراما؛ ماجراهایی که میآیند و میروند
«دراما» ریشه در تئاتر یونانی دارد و از دل مفهوم «نمایش» آمده؛ یعنی صحنهای پرتنش که تماشاگر را درگیر میکند، اما پایان دارد. در زندگی ما هم، دراما همان اتفاقهای پرهیجانی است که چند روزی ذهن را به هم میریزد، اما با گذر زمان فروکش میکند و جای خود را به خاطرهای معمولی یا حتی خندهدار میدهد.
وقتی دراما رخ میدهد، بدن وارد حالت هشدار میشود؛ آدرنالین بالا میرود، ضربان قلب تندتر میشود و لرزش دستها یا عرق سرد سروکلهشان پیدا میشود. درست مثل وقتیکه امتحان مهمی داری و ناگهان اتفاقهای عجیبی رخ میدهد، یا وسط یک سفر کیف پولت گم میشود. لحظهای شوکه میشوی، دنیا روی سرت خراب میشود، اما بعد از چند روز یا هفته، همهچیز به روال عادی برمیگردد.
دراماها، همان بحرانهای کوتاهمدتیاند که در نهایت بخشی از روایت زندگیمان میشوند. گاهی حتی به شوخی و خاطره تبدیل میشوند؛ مثل همان پدری که برای فرار از مجلس خواستگاری از پنجره پرید و بعدها از این ماجرا در خانواده به عنوان یک ماجرای طنز یاد میکنند.
دراما اگرچه در لحظه سنگین به نظر میرسد، اما زخمی ماندگار بر روان نمیگذارد. این فرق اصلی آن با تروماست.
تروما؛ زخمی که جا میماند
«تروما» در اصل واژهای یونانی به معنای «زخم» است. زخمی که در روان جا خوش میکند و به این راحتیها درمان نمیشود. وقتی حادثهای آنقدر سنگین باشد که توان تحمل را از آدم بگیرد؛ مثل ربودهشدن، تجربه خشونت یا از دست دادن ناگهانی عزیز، بدن در حالت هشدار میماند، انگار هنوز خطر تمام نشده است.
در این وضعیت، مغز هم بیقرار میشود. آمیگدال، بخشی که وظیفهاش تشخیص خطر است، بیشفعال میشود و کوچکترین نشانه را تهدید میبیند. هیپوکامپ، مرکز حافظه، نمیتواند ماجرا را مثل یک خاطره عادی ثبت کند؛ تکهتکه و خام باقی میماند و بعدها به شکل کابوس یا فلشبک برمیگردد. و قشر پیشپیشانی، که قرار است احساسات را آرام کند، ضعیفتر عمل میکند.
به همین دلیل است که فرد حتی سالها بعد، با یک صدا یا تصویر ناگهانی به همان لحظه پرت میشود؛ قلبش تند میزند، دستهایش میلرزد و بدنش درست مثل روز حادثه واکنش نشان میدهد.
مثل نوجوانی که در پانزدهسالگی ربوده شد؛ سالها گذشته، اما هنوز سایه آن تجربه روی زندگیاش افتاده و کابوسها رهایش نکردهاند.
دادههایی که هشدار میدهند
آمارها نشان میدهند تروما یک تجربه نادر یا استثنایی نیست؛ تقریباً همه ما در طول زندگی با آن روبهرو میشویم. بر اساس گزارش سازمان جهانی بهداشت در سال ۲۰۲۳، حدود ۷ نفر از هر ۱۰ انسان دستکم یک رویداد تروماتیک را تجربه کردهاند؛ از جنگ و خشونت گرفته تا تصادف، بیماری یا فقدانهای ناگهانی.
پژوهشهای دانشگاه هاروارد (۲۰۲۲) هم نشان داد که زخمهای تروما فقط محدود به خاطرههای تلخ نیستند؛ آنها میتوانند سلامت روان را برای سالها تحتتأثیر قرار دهند. کسانی که تجربه تروما داشتهاند، دو تا سه برابر بیشتر از دیگران در معرض ابتلا به افسردگی، اضطراب یا اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) هستند.
حتی بدن هم در امان نمیماند. بررسیها نشان میدهد افرادی که بارها تروما را تجربه کردهاند، بیشتر در معرض مشکلاتی مثل بیماریهای قلبی، ضعف سیستم ایمنی و اختلالات خواب قرار میگیرند. به بیان ساده، زخم روانی میتواند به زخم جسمی هم تبدیل شود.
این در حالی است که دراماها همان تنشهای روزمره معمولاً با کمی زمان، حمایت خانواده یا دوستان و بازگشت به زندگی عادی فروکش میکنند. اما تروما داستان دیگری است؛ اگر درمان نشود، سالها مثل باری سنگین اما پنهان بر دوش فرد باقی میماند. درست به همین دلیل روانشناسان تأکید میکنند که برای بهبود، گاهی تنها گذر زمان کافی نیست و مداخله حرفهای (مانند رواندرمانی، مشاوره یا گروههای حمایتی) ضروری است.
چرا این دو با هم اشتباه گرفته میشوند؟
شبکههای اجتماعی جایی است که آدمها راحتتر از زندگی واقعی حرف میزنند، اما در عین حال همهچیز باید ساده، کوتاه و قابلمصرف باشد. واژه «دراما» همین کار را میکند؛ سبک است، طنز دارد و گفتنش ترسی ندارد.
برای خیلیها راحتتر است بگویند «این هم یکی از دراماهای زندگی من» تا اینکه اعتراف کنند با یک «تروما» درگیرند. گفتن «تروما» یعنی پذیرفتن زخمی که هنوز باز است، یعنی روبهرو شدن با چیزی که شاید سالها انکار شده. به همین دلیل، خیلیها ترجیح میدهند سنگینترین تجربههایشان را هم با همان برچسب «دراما» تعریف کنند؛ کلمهای که انگار باری از دوششان برمیدارد و روایت را قابلتحملتر میکند.
از طرف دیگر، فرهنگ ما هم هنوز در برابر زخمهای روانی تابو دارد. ما درباره شکستهای مالی و بیماریهای جسمی راحتتر حرف میزنیم تا درباره افسردگی یا آزار. همین باعث میشود حتی تجربههای سنگین هم زیر عنوان «دراما» تعریف شوند.
مثل کاربری که در یک سال چندین نفر از اعضای خانوادهاش را بر اثر کرونا از دست داد. چنین تجربهای بهوضوح تروماست؛ اما او هم ترجیح داد آن را «دراما» بنویسد. شاید چون نمیخواست با بازگویی دوباره، زخم را تازه کند، یا شاید چون شبکه اجتماعی را جایی برای دردهای عمیق نمیدانست
روایتهای ناتمام
همه ما دراما داریم، اما همه دراماها تروما نیستند. تروما زخمی است که گاهی سالها بر جان میماند و برای ترمیمش به کمک حرفهای نیاز است. شناختن این تفاوت، کمک میکند وقتی پای روایتهای «درامای زندگی» در شبکههای اجتماعی مینشینیم، بفهمیم با یک ماجرای گذرا روبهرو هستیم یا با زخمی عمیق که هنوز مرهم میخواهد.
نظر شما