حرف هایتان روشنی بخش راه زیست ما و چشم های کم سویتان، ستاره های شبستان زندگی ماست. دست های پینه بسته تان جغرافیای دردهای زمین است و چین های پیشانی تان تاریخ مرارت های روزگار.
در این مجال، در کلاس آموزه های زندگی تان، زانوی ادب، بغل می گیریم و خوشه چین باغ پر ثمر تجربه هایتان می شویم.
«برکت خانه»، بهانه ای است برای شنیدن حرف ها، تجربه ها و درد دل های شما. که به قول خودتان موی سفیدتان را در آسیاب سفید نکرده اید و چند پیراهن بیشتر از ما پاره کرده اید. چشمه زلال حرف هایتان مثل خودتان گواراست؛ نوشیدنی و نیوشیدنی.
روزهای جوانی ما خیلی بهتر از حالا بود
قدیم ترها با وجود اینکه انجام بیشتر کارها با دست بود زندگی راحت تری داشتیم حالا اما کارها ماشینی شده و زندگی سخت تر.
این جمله را آقای غلامرضا ساده می گوید و ادامه می دهد: روزهای جوانی ما خیلی بهتر از حالا بود، چون اینترنت و فضای مجازی وجود نداشت و دل ها به هم نزدیک تر بود و زندگی آسان تر.
گوشی همراه که نبود، آزادتر بودیم و با همدیگر ارتباط بیشتری داشتیم. حتی اعتمادها بیشتر بود اما فضای مجازی و گوشی همراه اعتماد و ارتباط را از همه گرفته است.
آقا غلامرضا که حالا ۶۳ سال سن دارد می گوید: اوایل ازدواجمان به دلیل علاقه ای که به کار در کشتیرانی داشتم می خواستم این شغل را انتخاب کنم اما وقتی با همسرم این موضوع را در میان گذاشتم و از درآمد و حقوق بالای کشتیرانی و شرایط خاص این شغل (شش ماه کار روی دریا و شش ماه خشکی) با او صحبت کردم همسرم مخالفت کرد.
مخالفت او نه از سر لجبازی بلکه از دوست داشتن زیاد من بود. می گفت: من حقوق بالا و دوری از تو را نمی خواهم. من خودت را می خواهم که کنارم باشی.
از آقای ساده درباره تفاوت زندگی دیروز و امروز می پرسم. او که انگار از دریچه ذهنش به روزهای جوانی باز شده است با کلامی دلنشین می گوید: سال ها پیش کارها دستی انجام می شد اما با همه زحمتی که داشت راحت بودیم و زندگی بهتری داشتیم. حالا اما با وجود امکانات و انواع فناوری که در خدمت بشر است زندگی سخت تر و طاقت فرساتر شده است.
دوران نوجوانی جوشکاری و بعد در کارخانه تولید لواشک کار می کردم و بعد آن به خدمت سربازی رفتم. از سربازی که آمدم در شرکت گاز استخدام شدم و در حال حاضر بازنشسته اداره گاز هستم.
می پرسم آیا به همه آرزوهایتان رسیده اید؟ با لبخندی که نشانه رضایت است پاسخ می دهد: خدا را شکر تا امروز به همه آرزوهایی که از کودکی داشته ام رسیده ام و از زندگی ام راضی هستم.
پدر ۲۶ ساله
۲۶ ساله بودم که فرزند اول مان به دنیا آمد. خیلی خوشحال بودم. لحظه اذان ظهر بود که پرستار خبر به دنیا آمدن فرزندم را داد و پرسید بچه دختر است. راضی هستی؟ گفتم بله. فقط بگویید بچه و مادرش سالم هستند؟ پرستار گفت خدا را شکر هر دو در سلامت کامل هستند.
خیلی خوشحال شدم چون جنسیت فرزند اصلا برایم مهم نبود و تنها به سلامتی فرزند و همسرم فکر می کردم.
آن لحظه آرزو کردم همه آدم ها مثل من خوشحال باشند و همه پدرها و مادرها فرزند سالم داشته باشند و برایشان دختر و پسر فرقی نداشته باشد.
اگر شکرگزار باشی، هر کدام از دو جنس دختر یا پسر را نداشته باشی، عروس و داماد خوب جبران فرزند نداشته ات می شوند و مثل داماد خوب من می شوند پسر خانواده.
به گفته آقا غلامرضا، جوانان امروزی به دلیل نبود اعتماد، گرانی های سرسام آور، مشکل مسکن و اجاره های سنگین تن به ازدواج نمی دهند.
از آقای ساده می پرسم قدیم ترها هر خانواده بیشتر از ۵ یا ۶ فرزند داشت چطور شد که شما دو فرزند دارید؟
او از سومین فرزند خود یاد می کند و می گوید: آن روزها که پالایشگاه کار می کردم و از خانواده ام دور بودم، به دلیل اینکه همسرم برای وضع حمل، دیر به بیمارستان رسید فرزندمان پیش از تولد دچار خفگی شد و از دست رفت.
کار کم است، پارتی بازی زیاد
از کودکی اش می گوید: دوران کودکی خیلی خوبی داشتم. با پدر و مادرم در باغ ها کار می کردیم و روزها به شیرینی و خوشی می گذشت.
بزرگتر که شدم برای اینکه مستقل باشم از پدر و مادر جدا شدم. از روستا به شهر آمدم و دنبال کارهای فنی رفتم. آن روزها کار زیاد بود اما حالا کار کم است چون پارتی زیاد است.
جوان هایی که سال ها زحمت کشیده و درس خوانده اند و تصمیم دارند سر کار بروند با هزار مشکل رو به رو می شوند. بنابراین مجبورند بیکار در خانه بنشینند.
آقا غلامرضا که سال هاست بازنشسته شده با آهی برآمده از حسرت ادامه می دهد: روزهای پیش از بازنشستگی خیلی راحت تر می گذشت و بهتر بود اما الان که بازنشسته شدم به خاطر گرانی های عجیب، اوضاع زندگی بدتر و سخت تر شده، تا جایی که مجبورم با وجود بازنشستگی هنوز هم کار کنم.
او این روزها در یک آتلیه کار می کند و هر روز جا بجایی سفارشات چاپی آتلیه را برعهده دارد.
وقتی می خواهم عکسی از آقای ساده بگیرم با مهربانی و لبخندی آمیخته با خجالت می گوید: ببخشید که لباس رسمی بر تن ندارم و مجبورم با لباس ورزشی عکس بگیرم چون اهل ورزش پیاده روی و کوه هستم و هر روز در مسیر کارم پیاده روی می کنم.
نظر شما