۱۷ سال پیش که پسر کمروی خرمآباد از فرط خجالت خود را در مخمل سبز پنهان میکرد، شاید نمیدانست روزگاری رمانتیکترین کامنتها در قاب چشمانش قرار خواهد گرفت و میلیونها دوآتشه به وقت بدرقهاش مویه خواهند کرد.
آچارفرانسه کیروش که قابلیت جنگیدن در پستهای مختلف را داشت، در گذر زمان به افتخارات متعددی با تیم ملی و پرسپولیس دست یافت و آنقدر هیمه اجاقها را روشن نگه داشت که در فوتبال تنفربرانگیز ایران به کلنلی دوستداشتنی بدل شد و ۱۸۹ بار با تنپوش سرخ سببساز جزر و مد سکوهای گُر گرفته شد.
۳۷ سالگی اما به موسم جداییاش بدل شد تا دیگر نسیم نفسهایش بادبانها را نیفرازد و کاپیتان بیتکلف به سمت درهای خروجی هدایت شود. همان روزها که اسماعیل کارتال سایه جاافتاده لُر محجوب را تاب نیاورد و او را به نیمکت منفور غل و زنجیر کرد، میشد حدس زد که پاییز وینگر چپ از ره رسیده و وحید امیری در درههای پر از تنهایی به نظاره روزگار افلیج خواهد نشست. خداحافظی زودهنگام افندی اما بارقههای امید را روشن نگه داشت و زیر فشار دوآتشههایی که سالها با کاپیتان خود همذاتپنداری کرده بودند، باشگاه به ادامه مسیر با وحید رأی داد. رأی شکنندهای که خیلی زود توسط هلیکوپتر وتو شد تا سرمای سیبری در گرمای تهران بر تار و پود پسر فلکالافلاک نفوذ کند و شماره هفت بیآنکه شهر را بههم بریزد و برای وحید هاشمیان و همه منتقدانش خرزهره بفرستد، چمدانهای خود را بسته و در نیمه شب خنکِ پایتخت، مزه تلخ بزاق دهانش را پس بزند و برود.
داستان دراماتیک مردی که با پرسپولیس به جمع چهار تیم برتر آسیا رسیده بود تمام شد و توپچی باپرنسیب با انتشار کپشن اشکآلودی، بیگلایه و بیشِکوه برای همیشه از آشیانه قرمز رفت. انگار باران اسیدی پایتخت برای او نوعی مارش وداع بود که نه شعله در خیمه سمساریهای محله سرخ انداخت و نه برای قلمهای تیز شده و اجیر شده پیامی کبود فرستاد. او با لبخندی آغشته به آب شور رفت تا سالهای واپسین فوتبال خود را در کنار نخلستانهای اهواز بگذراند و به حکم سرنوشت دوباره در کلاس درس یحیی به شاگردی منضبط بدل شود.
لابد فرشتهها پرونده مرد غریبه با تفرعن و تبختر را گم کرده بودند که به وقت وداع نه تازه واردها او را در آغوش گرفتند و نه مجالی فراهم شد تا زیرخاکیها زنگها را به افتخار و اعتبارش به صدا دربیاورند و دسته گلی به نشانیاش بفرستند.
بدرود آقای وحید امیری. آنجا در عصرهای شرجی کارون، وقتی استارت میزنی و در طرفهالعینی از دیوارهای بلند رد میشوی به این فکر کن که زمین گرد است و دیر یا زود عشق پنهانی و نافرجام خود را دوباره پیدا خواهی کرد. حتی اگر جای دوست داشتنت تیر بکشد و جهان تا اطلاع ثانوی به کامت نباشد!
۱۲ شهریور ۱۴۰۴ - ۰۷:۳۲
کد خبر: ۱۰۹۲۹۸۱
عشق، دین جدید پسری بود که خود را از کوهپایههای زاگرس به دامنههای البرز رساند تا به وقت پرواز با رخت سرخ، ساقهایش بوی گلهای وحشی را بگیرند و موهای سفید شدهاش از دلدادگی در سالهای سیاه خبر دهند.

زمان مطالعه: ۲ دقیقه
منبع: روزنامه قدس
نظر شما