به گزارش قدس خراسان، داستان زندگی برخی شهدا و رسیدنشان به مقام عند ربهم یرزقون، پر از فراز و نشیبهایی است که اگر هر انسان دیگری در آن مسیر قرار میگرفت، انتخاب بر سر دوراهی برایش آسان نبود؛ اما آنان که راه خدا را با همه سختیهایش انتخاب میکنند و بر سر دوراهیها درستترین؛ ولی سختترین مسیر را برمیگزینند، در عرصه زندگی نشان میدهند که شهید هستند، همانگونه که سردار دلها گفت: «شرط شهید شدن، شهید بودن است».
شهید سید یحیی بحرانی نیز از همان شهدایی است که در همه دوراهیهای زندگی همواره سختترینها و درستترینها را برگزید و در نهایت۲۰ اردیبهشت سال۶۱ در اهواز به دیدار حق شتافت.
سید محمدباقر بحرانی، برادر این شهید که در هفت سالگیاش برادر خود را از دست داده، درباره او میگوید: شهید سید یحیی بحرانی در سال ۱۳۳۵ در روستای قیر (شهر قیر و کارزین کنونی) استان فارس به دنیا آمد. ۲۱ فروردین ۱۳۵۱ زلزله بسیار بزرگی در این شهر رخ داد که چهارپنجم جمعیت آنجا فوت کردند. سید یحیی که فرزند ارشد بود، در این زلزله پنج خواهر و برادر و ۶۳ نفر از اقوام نزدیک و همخونش را از دست داد.
او با بیان اینکه پدرم سال ۱۳۴۲ کفشدار حرم علوی در نجف بودند و همان زمانی که امام خمینی(ره) به نجف تبعید میشوند، پدرم در نجف بود، میافزاید: قصه اصلی زندگی سید یحیی شاید قصه زندگی مادرش باشد؛ چون مادر ما واقعاً امالمصائب بود؛ چرا که مادرم در ۶ سالگی، مادرش را از دست داده و پس از آن، مصیبتهای زندگیاش آغاز میشود و متأسفانه در ظهر عاشورای ۱۳۹۴ پس از اذان به رحمت خدا میرود. او واقعاً زندگی عجیب و غریبی داشت و بانوی مؤمنه خاصی بود. پدرم هم همین گونه بود و اعتقادات و سلوک معنوی خاصی داشتند.
برادر شهید بحرانی با بیان اینکه پدر و مادرم و سید یحیی پس از زلزله به خانه دایی ناتنی پدرم در یزد میروند، خاطرنشان میکند: با اینکه پدر و مادرم از خانواده سرشناسی بودند؛ اما پس از زلزله شکست بزرگی میخورند و همه دارایی و بیشتر اعضای خانوادهشان را از دست میدهند. افرادی از خانواده هم که پس از زلزله زنده مانده بودند، نمیتوانستند حامی سایر اعضای خانواده باشند.
دعوت امام رضا(ع) پدر و مادرم را به مشهد آورد
بحرانی میافزاید: وقتی یزد بودند، مادرم در عالم خواب میبیند امام رضا(ع) سه بار به او میگویند «به سید هاشم بگو به مشهد بیاید که منتظرش هستم». به همین خاطر پدرم، مادرم و سید یحیی تنها با یک کیسه که در آن سه استکان و یک مقدار چای خشک بود و لباسهایی که از بیمارستان شیراز پس از زلزله پوشیده بودند، به سمت مشهد حرکت میکنند. وقتی به مشهد میآیند بهصورت اعجابانگیزی پس از دو سه روز آقای موسوی که تلفنیاب و از بزرگان مشهد بود و نسبتی با اقوام رهبر معظم انقلاب داشت، به آنها یک خانه ۱۰ اتاقه میدهد و وعده امام رضا(ع) محقق میشود.
او ادامه میدهد: آقای موسوی به پدرم وکالت میدهد و او را همهکاره تلفنیابی در خیابان خسروی میکند. او همچنین میگوید «یحیی را هم به عنوان منشی خودت به اینجا بیاور تا مشغول کار شود و نگرانی نداشته باشد». آن زمان آقای موسوی هزار و ۲۰۰ خط تلفن داشت و کار کردن در این زمینه شأن اجتماعی بالایی به حساب میآمد؛ چرا که آن موقع در مشهد ارتباطات گستردهای مانند امروز وجود نداشت.
انشاهایی که برایشان توبیخ شد
برادر شهید بحرانی متذکر میشود: سید یحیی به دلیل تربیت و تقیدات پدر و مادرم گرایشهای مذهبی زیادی داشت. او همچنین از نظر علمی و در زمینه شعر و ادبیات خیلی قوی بود. از او اشعار و نوشتههای بسیار خوبی برجای مانده است. او انشاهای جالب و پرمضمونی را نیز در مدرسه نوشته بود که به دلیل این نوشتهها توبیخ شد و کتک خورد.
بحرانی میگوید: سید یحیی برای ادامه تحصیل به دبیرستان آقا مصطفی خمینی(ره) فعلی رفت. در رشته ریاضی جزو شاگردان نخبه بود. او همزمان دروس حوزوی را نیز میخواند و کار میکرد. کمکم زندگیشان رونق گرفت و همان موقع زمینی را در چهارراه گاز مشهد خریدند و الحمدلله اکنون هم در آنجا زندگی میکنیم.
او با بیان اینکه سید یحیی دیپلم ریاضی خود را با معدل بالا میگیرد و همزمان در دانشگاه ملی تهران مهندسی قبول میشود، میافزاید: درسش که تمام میشود، به سربازی میرود و در شهربانی تهران خدمت میکند. با وجود این از مطالعه مذهبی و اندیشهای کم نمیگذاشت و در کتابخانهاش کتابهایی همچون معراج السعادة، رساله لقاءالله، نهجالبلاغه، تفسیر قرآن، اصول کافی، کتابهای شهید مطهری و دکتر شریعتی را داشت.
توهین یک پزشک موجب تغییر رشته شهید بحرانی شد
برادر شهید بحرانی درباره علت تغییر رشته برادرش اظهار میکند: سید یحیی وقتی به مشهد میآید، به همراه یکی از دوستانش برای ملاقات دوست مشترکشان؛ دکتر فرزین به بیمارستان میرود. پدر دکتر فرزین که پیرمرد بود، پرونده فرزندش را به دکتر آنجا میدهد و میگوید «وضعیت پسرم چگونه است؟» دکتر هم با بیادبی پرونده را پخش زمین میکند. سید یحیی بر اثر این اتفاق تصمیم میگیرد پزشکی بخواند و در نخستین تغییر رشته سال شرکت میکند و در میان ۵۰۱ نفری که میخواستند از ریاضی به تجربی تغییر رشته بدهند، اول و در همان سال هم پزشکی مشهد قبول میشود.
بحرانی خاطرنشان میکند: مادرم برایم تعریف میکرد اوایل انقلاب که سید یحیی برای فعالیتهای انقلابی از خانه بیرون میرفت، پشت پنجره میایستاد و به خدا میگفت «خدایی که اسماعیل را به هاجر رساندی، یحیی را به من برسان»؛ چرا که تمام آمال و آرزوی آن روزهای مادرم سید یحیی بود.
او با بیان خاطرهای از برادر شهیدش میگوید: یکی از همکلاسیهای یحیی جزو مجاهدین خلق بود و او را در دانشگاه کتک زده بودند. سید یحیی او را به خانه میآورد و مداوایش میکرد. سپس او را به دانشگاه برمیگرداند؛ چون او بیشتر از اینکه رفتارهای هیجانی انقلابی انجام دهد، خدامحور و نگاهش به انقلاب اسلامی بود. پدرم به نقل از سید یحیی میگفت «ما تا وقتی با نظام و انقلاب هستیم که این نظام با اسلام باشد، نه اسلامی که تنها به نماز در صف اول خلاصه میشود؛ بلکه اسلامی که به اخلاق و جوانمردی اهمیت میدهد».
سید یحیی خواستگاری یک دختر ثروتمند را رد کرد
برادر شهید بحرانی با بیان اینکه یکی از افراد ثروتمند مشهد از سید یحیی برای تنها دخترش خواستگاری کرد و با وجود اینکه خانوادهای متدین بودند؛ اما سید یحیی از این ازدواج امتناع کرد و تمایل نداشت در ثروت و قدرت آن فرد مشارکت داشته باشد، ادامه میدهد: یحیی با شروع جنگ تحمیلی دو بار بهعنوان نیروهای سپاهی به جبهه رفت و آخرین بار در سال ۶۱ بهعنوان گروه امداد مشهد و پزشک به جبهه اعزام شد.
بحرانی درباره چگونگی شهادت برادرش میگوید: دکتر شریفیان که متخصص گوش و حلق و بینی است و برای یحیی مانند برادر بود، میگوید «از صبح روز شهادت، یحیی میخواست به منطقه برود. به او گفتیم الان خورشید طلوع میکند و تو را هم میزنند»؛ اما یحیی گفت «دو رزمنده در خط مقدم مجروح شدهاند و باید آنها را برگردانیم». یک آمبولانس را برمیدارد و با راننده به سمت خط مقدم حرکت میکند. بعد خبر میرسد آمبولانس یحیی در مسیر خراب شده و به دنبال تعمیرکار میگردد. در همین موقع یک گلوله توپ میآید و یک ترکش کوچک آن به قلب سید یحیی اصابت میکند و علت شهادتش میشود.
او با بیان اینکه پزشکانی که الان زندگیشان در رفتوآمد میان ایران و کشورهای دیگر میگذرد، با شلوار خاکی جبهه در مراسم تشییع یحیی شرکت کردند و همه با هر ظاهری در مراسم شهید سید یحیی بحرانی حاضر بودند، میافزاید: مادرم برایم تعریف میکرد «وقتی یحیی را در بهشت رضوان صحن آزادی دفن کردیم و بالا آمدیم، چشمم که به گنبد و آسمان افتاد، از خدا خواستم حسادت را از دلم بردارد»؛ چرا که برای یک مادر سخت بود فرزندش که شاگرد نخبه رشته پزشکی بود، شهید شود و دوستان فرزندش را ببیند؛ چون همه آنها از شهرستان میآمدند و پایگاهشان خانه ما بود. ما هم شیرازی هستیم و میهماننواز. پدرم از نظر میهماننوازی سرآمد بود. در پاسخ به دعای مادرم، خدا مهر پدر و مادرم را به دل دانشجویان پزشکی آن زمان انداخت و پس از شهادت سید یحیی، دانشجویان پزشکی مشهد ورودی سال ۵۷ که غرق در مادیات بودند، بهواسطه سلوک پدرم که پیرمردی اهل مرام و دل بود، مرید پدرم شدند. به قول دکتر عبداللهپور که فوقتخصص قلب و عروق است «برخی از پزشکان اعتقادات مذهبی نداشتند و با حاجی (پدرم سید هاشم) اعتقادات مذهبیشان شکل گرفت».
دستنوشتهای که اجابت شد
برادر شهید بحرانی با بیان اینکه سید یحیی وقتی شهید شد، در هفت شغل کار میکرد و تنها از آموزش و پرورش حقوق میگرفت، یادآور میشود: یحیی پشت کتاب «عاشورا چه روزی است؟» دستخطی دارد که در آن از امام حسین(ع) خواسته «خدا این همه به شما فضیلت داده، ذرهای از این فضیلتها را به من بده». اکنون همه رفتارها تظاهر است؛ اما آن زمان که وسایل ارتباطی نبود، شهید بحرانی در خلوت خودش اینگونه به امام حسین(ع) متوسل شده و این متفاوت از روزگار ماست.
بحرانی با گلایه از انتشار وصیتنامهای منتسب به شهید سید یحیی بحرانی در سایتها متذکر میشود: این وصیتنامه منتشر شده مربوط به برادر من نیست و او تنها دو وصیت داشت که یکی کتاب کسی بوده که باید برمیگرداندیم و پولی بوده که باید به دندانپزشکش پرداخت میکردیم.
نظر شما