اگر امروز بود ۸۵ سالش بود . چند تا عینک داشت سخت تر راه میرفت دیگه به دریا نمیزد شجاع مثل اون موقع نمی بود .دلی از جنس خود دریا داشت کسی را از دل طوفان نجات نمیداد اخه اون غریق نجات بود معمار بود دو زبان خارجی حرف میزد با سواد بود بیشتر از این که در بازار مجاز باشد .به چشم دیدم که دختری را از دریای طوفانی قهویی رنگ کف کرده که روز بد خزر بود و جان میگرفت بیرون کشید و نجات داد. انگار لحظه ای دریا به حرفش گوش داد. شما نمیدونید ولی دریا خزر پناهگاهش بود، مادرش بود انگار. انقدر شنا میکرد تا به کشتی های ماهیگیری میرسید و گاهی با آنها بر میگشت یک سوزن درون موهاش میذاشت تا اگر عضلات گرفتن با سوزن آنها را باز کند.
اگر بود زندگی من شاید اصلا اینگونه نبود ولی شاید انسان زمانی که برق چشمانش پر از جوانی و زندگیست باید برود. کاش مسعود کیمیایی انقدر تنها نبود ای کاش مادر یک سنگ نبود ولی چه میشه کرد هر کسی یه روزی اونجا است نبودنش برام تو این سالها یه عمر تنهایی و دلتنگی بود ولی شاید باید همینجوری در ذهن من و طرفدارانش میماند؛ زنی که به سگ های گرسنه در بند با جسارت غذا میداد. آنقدر در دل دریا میزد تا آفتاب غروب میکرد و ما همه نگران نگاه به دریای رو به تاریکی میکردیم تا سرش بین موج های آرام پیدا میشد به همه کمک میکرد و سرسخت بود.
نظر شما