روزها پشت سر هم میگذشت. هرچه از غدیر دورتر میشدیم، اشتیاق ملاقات دوباره ماه خون، بیتابترمان میکرد. تابوتهای کوچک و بزرگ بر شانه مردان و زنان سیاه پوش روانه جایگاه ابدی میشد و آنچه پای لرزان بازماندگان را قوت میداد، مرور هزارباره خطبه زینب کبری (س) در شام بود.
ما هنوز همانی بودیم که سردار دلها میگفت: «ما ملت امام حسینیم». یکی یکی، خیمههای عزا که برپا میشود، بیرقها که در باد میوزد، یک سمت نام حسین (ع) به رنگ خون میدرخشد و سمت دیگرش پرچم سه رنگ ایران است.
سینهزنها، از داغ حسین (ع) به سینه میکوبند و بی اختیار عزادار تن هزار چاک وطناند. ما توی آن دوازده روز، داغ پشت داغ دیده بودیم. شهدا را در شهر بدرقه میکردیم و از بلندگوها، بنا به قواره تابوتها، از روضه علی اکبر (ع) و ابالفضل العباس(ع) گرفته تا روضه علی اصغر (ع)،خون باریدیم.
علمدارها را به خاک سپردیم و بعد از زمین بلند شدیم؛ خاک از پیراهن سیاهمان تکاندیم و آستین بالا زدیم و برگشتیم سروقت مواکب عزا در شهر.
راسته خیابانهای منتهی به حرم را گرفتیم و رسیدیم به آن نقطه از شهر که گنبد آهنین دلها بود. امنترین جای شهر که دست ناپاک هیچ غاصب خونخواری به آن نمیرسید. آن وقت، تمام بغض این چند روزه را آوردیم شکستیم روی سنگ فرشهای حرم.
روضهها امسال عیار دیگری داشت. حق و حقیقت در مقتل ذبح میشد و به سر نیزهها بالا میرفت و زینب بود که در مجلس بزم دشمنان از زیبایی محشر کربلا میگفت و دلهایمان از صلابت کلامش قرص میشد که بیتردید هر خونی که به ناحق زمین میریزد، روزی دامنگیر ظالم خواهد شد.
روضهخوان از روضه علی اصغر (ع) میخواند و بیاختیار به دو ماهه شهید جنگ ۱۲ روزه فکر میکنیم. از علی اکبر (ع) میگوید و سربازهای جوان پرپرشده از نظرمان میگذرند. به روضه ابالفضل (ع) میرسد و داغ سردارهای رشیدمان زنده میشود. عاشورا دنبالهدار شده. اشکها امانمان را بریده اما انگار طنین کلام علی بن موسی الرضا (ع) در هوا به گوش میرسد که:«إن کُنتَ باکیاً لِشَیء فَابکِ عَلَی الحُسَین».
خادمها صورتهایشان را توی دستهایشان پنهان کردهاند. از کتیبهها، خون میچکد و حرم چند نخل در میان صحنهایش کم دارد تا آدم خیال کند اینجا همان شهریست که از فراقش به گریه افتادیم.
حافظه این صحن و سرا، از مشایعت مردان خدا لبریز است. یک روز برای وداع با حاج قاسم پر از آدم بود، روز دیگر برای در آغوش کشیدن شهید جمهور و بعدتر میزبان تن بیجان شهدایی بود که زیر پرچم حسین (ع)، در قطعه شهدا، آرام میگرفتند.
اینجا، قلب اتحاد و آرامش ماست. آستان امن و آرامی که هربار با نگاه به پرچم سبزرنگ گنبدش با خود به یاد میآوریم که نصر و پیروزی با ماست و بعد دلمان آرام میگیرد که فتح نزدیک است و این مابین، کاظم بهمنی، چه خوب گفت: «مردم، علاج در وطن است». همان وطنی که زیر سایه سلطان توس، در انتظار فرج صاحب عصر، هرگز از مقاومت برابر زور و ظلم و نابرابری، پا پس نمیکشد.
نظر شما