حجت‌الاسلام شیخ احمد کافی ازجمله مؤثرترین و محبوب‌ترین چهره‌های مذهبی سال‌های پیش از انقلاب اسلامی است که البته صدای ماندگارش این محبوبیت را سال‌ها بعد نیز تداوم بخشید.

آنکه یک عمر گفت مهدی‌جان
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

چهره‌ای که نقش پررنگی در احیای نام امام عصر(عج) در فضای جامعه داشت. اما تأثیر کافی صرفاً در حوزه فرهنگی‌مذهبی و زنده کردن نام امام زمان(عج) خلاصه نشد؛ بلکه او با مواضع سیاسی خود نقش پررنگی در همراه شدن توده مردم با انقلاب اسلامی داشت. به مناسبت سالروز درگذشت شهادت‌گونه او زندگی‌اش را مرور می‌کنیم.

استعداد خطابه و منبر

احمد کافی اول خرداد ۱۳۱۵ در مشهد به دنیا آمد. همنام پدربزرگش میرزا احمد کافی امامی، از علمای یزد بود که به قصد زیارت به مشهد آمده و ماندگار شده بود.
همزمان با دروس مدرسه، مقدمات حوزه را هم از پدربزرگش می‌آموخت تا مقارن با ۱۲سالگی به حوزه علمیه برود. ضمن دروس متداول حوزه، نبوغ خارق‌العاده‌اش در منبر و خطابه کم‌کم آشکار می‌شد. از همان دوران کودکی هم گاهی در جمع خانواده منبرکی می‌رفت و شیرین‌زبانی می‌کرد؛ اما به نوجوانی که رسید بر منبر مجالس هفتگی پدربزرگش که محفل انس برخی از علمای مشهد بود، می‌نشست و تحسین و تشویق آنان را برمی‌انگیخت. هنوز پانزده‌ساله نبود که در حرم مطهر رضوی دعای کمیل می‌خواند و مرثیه‌سرایی می‌کرد.
شیخ احمد هجده ساله بود که به همراه پدربزرگش برای ادامه تحصیل عازم نجف شد تا پنج سال در مدرسه سید بماند و پای درس بزرگانی نظیر آیات عظام خویی، حکیم، شاهرودی، راستی‌کاشانی و شهید مدنی زانو بزند.
در همان دوران، روزهای پنجشنبه با برخی طلاب و فضلای نجف همراه می‌شد که فاصله نجف تا کربلا را با پای پیاده از مسیر نخلستان طی کنند تا شب جمعه در کنار مرقد اباعبدالله(ع) باشند. هرجا برای استراحت می‌نشستند صدای گرم و جذاب حاج احمد بود که همه را متوجه مقصد می‌کرد و غلغله‌ای به راه می انداخت.به حرم اباعبدالله(ع) که می‌رسید، در صحن مطهر دعای کمیل می‌خواند و صبح فردا هم زائران با صدای او ندبه می‌کردند. هر شب و صبح جمعه، زائران حرم حسینی در صحن مطهر از نوای کافی بهره‌مند می‌شدند.

رقابت بر سر کافی

بیتوته در نجف و تحصیل دروس عالی برای کافی قدری نپایید، چون استادش شهید آیت‌الله مدنی استعداد او را در وعظ و تبلیغ دیده بود، نه بحث و تحقیق. بنابراین به توصیه استاد پس از پنج سال تحصیل، دروس خارج را ناتمام گذاشت و به ایران بازگشت.
ابتدا به مشهد رفت و پس از ازدواج، راهی قم شد تا ضمن استفاده از محضر اساتید حوزه علمیه قم، به صورت جدی‌تر قدم در راه تبلیغ دین بگذارد و مسیر موعظه و ارشاد را به‌طور تخصصی بپیماید.
اندک‌اندک آوازه منبرهایش به همه شهرها رسیده بود. حالا مردم شهرهای مختلف دعوتش می‌کردند؛ تا حدی که گاهی دعوت از کافی به رقابت میان شهرها، مساجد و هیئت‌ها می‌انجامید! اواخر سال ۴۲ بود که پس از مسافرت‌های متعدد تبلیغی به شهرهای کشور درنهایت با اصرار برخی از دوستانش در خانه‌ای استیجاری در تهران سکونت یافت تا علاوه بر منبر، با کارهای فرهنگی و اجتماعی هم شناخته شود.

سینماها و منبرها را با هم تعطیل می‌کرد!

گاهی روزی تا هفت‌هشت منبر هم می‌رفت. خطابه‌هایش البته به پای منبری‌ها و جمعیتی که گوش تا گوش مهدیه‌ها و حسینیه‌ها را برای شنیدن حرف‌هایش پر کرده بودند خلاصه نمی‌شد. بسیاری بودند که فرصت از دست رفته را با شنیدن نوارهای سخنرانی‌هایش جبران می‌کردند. نوارهایی که بارها و بارها کپی می‌شد و صدایش را از بلندگوی ضبط صوت‌ها به خانه‌ها می‌رساند.
فاضل کدکنی، از خطبای خراسان درباره‌اش می‌گوید: «وقتی منبر داشت، سینماهای شهر تعطیل می‌شد. منبرها را هم تعطیل کرده بود! خطبای دیگر هم می‌رفتند پای منبر ایشان...».
خطبه‌اش که داغ می‌شد نقبی هم به مسائل روز می‌زد، روایات دینی را با توصیفات زمینی می‌آمیخت و قصه ظالم و مظلوم را در شاه و ملت و اسرائیل و فلسطین تصویر می‌کرد. جشن‌های ۲هزارو۵۰۰ ساله شاهنشاهی را به نقد می‌کشید و در اجتماعات عمومی از امام خمینی(ره) به بزرگی یاد می‌کرد. حالا در کنار شریعتی مکلا، خراسانی‌ها خطیبی در لباس روحانیت هم داشتند که در جبهه‌ای دیگر علیه طاغوت می‌جنگید.

احضار، زندان، تبعید

کافی با وجود احضارهای مکرر به ساواک و بازداشت و تبعید، همچنان به خدمات دینی، ارشادی و تبلیغی‌اش ادامه می‌داد. دو سال پیش از درگذشتش به مدت دو سال به ایلام تبعید شده و آنجا هم به خدمات اجتماعی و فرهنگی پرداخته بود.
نخستین بازداشتش در سال ۴۱ و در جریان نهضت امام بود، به‌خاطر منبری که در روضه آیت‌الله قمی رفته و گفته بود: «بشر خودش را در زندان هارون‌صفتان بیندازد بهتر از این است که فردای قیامت خجل باشد. ائمه هدی(ع) هم همیشه گرفتار بودند...».
سال ۴۲ همزمان با حمله رژیم به مدرسه فیضیه ،حملاتش را متوجه شخص شاه کرد: «ای پادشاه تو چرا اختیار خودت را به دست اجنبی یعنی به دست آمریکایی‌ها داده‌ای؟»
سال بعد هم شاه را به فرعون تشبیه و برای امام به عنوان نایب امام زمان(عج) دعا کرده بود. دعایی که به زندان انجامید: «یک روز که از منبر پایین آمدم به من گفتند سوار ماشین جیپ شوم. این ماشین سواری ۶ماه طول کشید تا نتوانیم حرف‌هایمان را بزنیم!»
سال ۵۴ مستقیماً به کودک‌کشی اسرائیل تاخته بود: «خدایا به حق مهدی(عج) ریشه اسرائیلی‌ها را بکن، پیغمبر(ص) فرمود هیچ جمعیتی در دنیا به اندازه یهود، ما را اذیت نکرده و در حال حاضر هم همین‌طور است. مسلمانان درگیر یهودی‌ها هستند... در یکی از جنگ‌ها با مسلمانان ۵۴ طفل سه چهار ساله را سر بریدند».

مهدیه‌های کافی

شیخ احمد کافی به هر شهری می‌رفت به یاد امام زمان(عج) بنای مهدیه‌ای را پی‌ریزی می‌کرد و ده‌ها مهدیه در شهرهای مختلف با کمک اهالی ساخته شدند. مهدیه تهران را سال ۱۳۴۷ با کمک‌های مردمی در زمینی به مساحت ۴هزار مترمربع در منطقه امیریه تأسیس کرد.
علاوه بر تأسیس مهدیه‌ها کمک‌های مردمی را در راه‌های خیر دیگری هم مصرف می‌کرد؛ از ساخت مدارس و مساجد تا حمام، درمانگاه، خیریه و صندوق قرض‌الحسنه. با کمک مردم مشروب‌فروشی‌ها را می‌خرید و به کتاب‌فروشی تبدیل می‌کرد.
خیریه انصارالحجه(عج) که در تهران و همزمان با مهدیه تأسیس کرده بود، ۵هزار خانواده فقیر، از جمله خانواده زندانیان سیاسی را زیرپوشش داشت. همین بهانه‌ای شده بود برای آخرین تبعیدش به ایلام؛ به جرم کمک به خانواده مارکسیست‌های اسلامی!

آنکه یک عمر گفت مهدی جان...

نیمه شعبان سال ۵۷ برای واعظ مهدوی که با نیمه شعبان و توسل به مهدی موعود(عج) شناخته می‌شد متفاوت از سال‌های گذشته بود. رژیم به‌تازگی در تهران و شهرهای دیگر کشتار به راه انداخته بود و مردم عزادار عزیزانشان بودند. امام اعلام کرد امسال جشن نیمه شعبان نداریم و چراغانی نمی‌کنیم.
مهدیه کافی هم به تبعیت از امام چراغانی نکرد. قرار شد صبح جمعه نیمه شعبان، دعای ندبه‌ای قرائت شود و جشنی برپا نباشد.
ساواک اما این‌بار برخلاف هرسال به دنبال جشن باشکوه و چراغانی گسترده بود! روز قبلش شیخ احمد کافی را احضار کرد و چهار ساعت او را زیر فشار و هتاکی گذاشت که باید مهدیه را چراغانی کنی یا به ما تحویل بدهی تا چراغانی کنیم! شیخ زیربار نرفت و نمی‌خواست مجری فرمان ساواک باشد. درنهایت ترک پایتخت را به آذین‌بندی مهدیه و مخالفت با فرمان امام(ره) ترجیح داد.
همان شب به سمت مشهد به راه افتاد و سی‌ام تیرماه، مصادف با روز نیمه‌شعبان و ولادت حضرت مهدی(عج) هنوز به مشهد نرسیده بود که با تصادف متوقف شد. عاقبت این شعری بود که بر اعلامیه‌های ترحیم کافی نقش بست:
آن‌که یک عمر گفت مهدی جان... داد در روز عید مهدی، جان

شیخ را در آمبولانس کشتند

اعلام خبر درگذشت شیخ احمد کافی در تصادف رانندگی خیلی‌ها را به شک انداخت. شکی که شواهدی هم بعداً برایش پیدا شد. اینکه در تصادف پنج خودرو به هم می‌خورند و پنج نفر کشته می‌شوند، اما پسر کوچک کافی که روی زانوی پدر نشسته بود، سالم مانده بود. آمبولانس هم صرفاً مرحوم کافی را منتقل می‌کند و بعد اعلام می‌شود در آمبولانس از دنیا رفته‌است. پس از انقلاب هم اسنادی پیدا شد از مأموریت‌هایی برای قتل شیخ و نقل قول‌ها و اعترافاتی از عناصر ساواک به گوش می‌رسید که «شیخ را در آمبولانس کشتند...».

تشییع انقلابی

این چنین بود که مراسم تشییع و مجلس ختم به تجمعات و راهپیمایی‌های اعتراضی تبدیل شد: «پیکرش را از سمت جاده قوچان آوردند. جمعیت از میدان فردوسی تابوت را از خودرو بیرون آوردند و مردم سر و سینه‌زنان دنبال تابوت به راه افتادند. با هر قدمی تعداد تشییع‌کنندگان افزایش می‌یافت. نزدیکی‌های دروازه قوچان جمعیت بسیار انبوهی دنبال جنازه بودند و کم کم الله اکبرها به شعارهای تند انقلابی تبدیل شد».
فردای آن روز رسانه‌ها از بروز درگیری‌های شدید در جریان مراسم تشییع پیکر یکی از خطیبان مشهور خراسان خبر دادند که در نتیجه زد و خورد با پلیس دو نفر کشته و ۲۴ نفر مجروح شدند. این تنها مشهد نبود که با درگذشت شیخ احمد کافی ناآرام شد. مردم تهران، اصفهان، قم، بهبهان و... نیز در مراسم مشابهی علیه رژیم شعار دادند و مرگ احمد کافی را مشکوک دانستند.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha