یک سو مویههای بیپایان پسران کارتال که در سال کبیسه آرزوهایشان فروچکیدند و در حسرت نایب قهرمانی سوختند و از سیلاب به سراب رسیدند و در سوی دیگر طغیان زندهرود و عطر نرگسهای مست آن سوی سیوسه پل. از آزادی تا نقش جهان، جهان مالامال از شرجی اشکهای کواکب شد تا در امتداد شب نگاه مشتاق پاتریس کارترون از کادر بیرون بزند و در انتهای اردیبهشت، سال برای زردها تحویل شد.
زیر سقف مام میهن فوتبال با همه کریه المنظریاش، چکهچکه چمنزار را آبیاری کرد تا معمای چشمهای مجتبی جباری در نصف جهان حل نشود و یحیی با خاطرات اسلومونشن در آسمان غبارآلود کارون سان ببیند و همپای نخلها شانه به شانه ابرهای ناشناس بساید.
از سیرجان تا انزلی و از آنجا تا یزد راه زیادی نبود، وقتی در رطوبت ۱۰۰درصد بندر، یاد قوی سپید در خیال خزر پیچید و تالاب دلتنگ سیروس آبای با نغمههای محلی پیله مازیار، لختی دست افشانی کرد و مرهمی بر زخمهای ناسور صیادان گذاشت. وقتی سیرجان خندید و کفشهای تارتار پشت درهای ورزشگاه شروع به آواز خواندن کردند تا مردمان سادهدل آن سوی کویر به عشق توپ چرمی روی سکوها دم بگیرند و ۹۰ دقیقه یادشان برود نان چقدر گران و جان چقدر ارزان است در بلاروزگار بی عاشقیت!
فوتبال با همه کراهت و سفاهت و بلاهتش، جل و پلاس دلتنگی را بیرون ریخت تا مردان ایلیاتی در فلکالافلاک با ساز و دهل دستافشانی کنند و به چهارخانه پیراهن تقدیر پناه برند. تا صدها کیلومتر آنسوتر در حوالی عمارت کلاه فرنگی بالرینهای یشمی ارابههای شادی را به حرکت وادارند و در شهر شاه طهماسب صفوی آخرین عکس یادگاری خود را با دربِ کوشک بگیرند. آری فوتبال با همه قساوتش، والس عصرانه پاپتیها را روی سکوهای خیس، چشمنواز کرد تا در ذهن و ضمیر خویش به این نیندیشند که ستارههای مقوایی عزیزشان با افزودن صفرها به حسابهای بانکی خود به گردگیری متبخترانه در میانه یک کارناوال هزار رنگ مشغولاند. پس اجالتاً مرثیهای برای ناکامان نشت کرده در تشت شوربختی و هلهلهای برای کامیابان هماغوشِ سطرها و چترها در انبوهی اردیبهشتِ خوش سرشت. تا بعد.
نظر شما