در ایستگاه تاکسی لاهیجان، مردم با شنیدن نام شهید نیما رجب‌پور از داغ صدا و سیما گفتند و از ایستادگی در برابر اسرائیل.

روایت یک مسافر تاکسی از شهید ساختمان شیشه‌ای
زمان مطالعه: ۲ دقیقه

«می‌دونین از دوتا شهیدِ حمله‌ی اسرائیل به صدا و سیما، یکیش لاهیجانی بود؟»با شنیدن این جمله به جمعیتی که در ایستگاه تاکسی ایستاده بودند، نزدیک‌تر شدم.دخترِ جوانی که شالِ مشکی دورِ گردن داشت و باد، موهاش رو پریشان کرده بود، دستانش رو روی هوا می‌چرخوند و برای جمعیتی که منتظرِ تاکسی بودند، صحبت می‌کرد.

زنِ میانسالی که بقچه‌ی نانی در بغل داشت، رو به دختر کرد و پرسید: «نظامی بود؟»دختر، گوشی رو از جیبِ شومیزش بیرون کشید و عکسی رو جلوی صورتِ زن گرفت: «اینه حاج‌خانوم. بنده‌خدا سردبیرِ خبرِ شبکه‌ی خبر بود. تو محلِ کارش بود که صدا و سیما رو زدن.»دخترِ نوجوانی که موهای جلوی سرش سمتِ چپِ صورتش رو پوشونده بود، یک قدم جلوتر اومد و نگاهش رو به صفحه‌ی گوشی دوخت: «عه! نیما رجب‌پور لاهیجانی بود؟ همکاراش می‌گفتن خیلی خوش‌اخلاق و خنده‌رو بود، هیچ‌وقتم آزارش به کسی نمی‌رسید.»

دستی به موهاش کشید و ادامه داد: «دخترِ بزرگش تقریباً هم‌سنِ منه! خدا لعنت کنه اسرائیلو. شبکه‌ی من‌وتو که می‌گفت به مردمِ عادی کاری نداره، حالا کلی بچه‌ی بی‌گناه رو یتیم کرده!»دخترِ جوان، گوشی رو داخلِ جیبش گذاشت و انگشتانِ لاک‌شده‌ش رو مشت کرد: «منم همیشه فکر می‌کردم اسرائیل به ما کاری نداره، حالا که دیدم حتی از صدا و سیما هم که مصونیتِ جهانی داره نگذشته، دلم می‌خواد با همین دستام خفه‌ش کنم.»نگاهم روی دستانِ مشت‌شده‌ش خیره موند. این صحنه چقدر برام آشنا بود!یادِ خانم امامی افتادم که هنگامِ حمله‌ی اسرائیل، انگشتِ اشاره‌ش رو جلوی دوربین گرفت و با رجزخوانی، دشمن رو تحقیر کرد.

تصویرِ مادری که عکسِ کودکِ شهیدش رو در دست داشت، جلوی چشمام سبز شد: «این بچه‌ی منه که تو بمبارانِ دیروزِ تهران شهید شده! اسرائیلِ ملعون بدونه ما تا آخرین نفس پای کشورمون ایستادیم.»

روایتِ همکارِ شهیدِ رجب‌پور رو در ذهنم مرور کردم: «با این‌که خبرِ حمله به صدا و سیما رو از قبل به ما داده بودن، اما برای این‌که میدون رو خالی نکنیم و رژی رو نگه‌داریم، همراهِ نیما تا لحظه‌ی شنیدنِ صدای موشک موندیم.»حرف‌های همسرِ غیورِ شهیدِ رجب‌پور تو گوشم پیچید: «خوشحالم که همسرم تا دقیقه‌ی آخر ایستاد و جونش رو تقدیمِ رهبر کرد. کاش صدتا پسر داشتم و در لبیک به فرمانِ رهبر فدای انقلاب می‌کردم.»با این‌که بغض راهِ گلویش رو بسته بود، در جوابِ این سؤال که سفارشِ همیشگیِ همسرش چی بوده، تمامِ توانش رو در صدایش ریخت و با صلابت پاسخ داد: «آقای رجب‌پور همیشه می‌گفت: هرجا که در دوراهی موندی و نمی‌دونی کدوم راه درسته، گوش به فرمانِ رهبر باش.»

منبع: خبرگزاری فارس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha