گندمها که خوشه ببندند و خوشهها که به خرمن بنشینند، یعنی تابستان از راه رسیده است؛ یعنی تیرماهِ تموز است؛ فصل فراوانی آب و محصول؛ وقت جشن خرمن؛ هنگامه یادکرد از پهلوانی اساطیری به نام «آرش»، که اگر نبود، آب و زمینی نداشتیم تا در آن گندم بکاریم.
در سرزمین باستانی «فراهان» در ایران مرکزی، جشن فرارسیدن تابستان، جشن خرمن کردن خوشههای گندم، اول تیرماه برگزار میشود؛ آن هم به گونهای متفاوت در آغاز «چله تَموز»؛ چلهای که تا دهم مردادماه ادامه دارد و گرمترین روزهای سال است.
ماهِ آرش
تیرماه، موعد گرامیداشت اسطوره آرش است؛ آرش شیواتیر که تیرش، زمینهای از دست رفته را به دامان مادر میهن برگرداند.
«... و تیر میرفت و باد از پی او. چندان سوار دشمن و دوست که در پس آن میرفتند، در مرز از آن بازماندند؛ کنار درختی تک، سترگ و ستبر و سالدار و سایهدار... و تیر میرفت؛ روز از پی روز و شب از پس شب. بندیان که آمدند، آن را در شتاب دیده بودند و گروگانها. آوارگان دشت به دیده خود باور نداشتند و هنگامه در آنان افتاد که از پشتههای ویرانه سر برآورند. و هر کس از آن میگفت، پدر با پسر، برادر با برادر و زن شویمند با شوی. و شور برخاست و افسانه تیر در دهانها افتاد از تیره به تیره، از سینه به سینه، از پشت به پشت، و تا گیهان بوده است این تیر رفته است...»
اسطوره آرش، اسطوره غیرت است و مردانگی؛ اسطوره ایثار و وطندوستی؛ و همین ایستادگیهاست که برکت و فراوانی را به ایرانزمین آورده؛ شاید از همین روست که پدران و مادران ما هم سرآغاز تابستان را موعد گرامیداشت اسطوره آرش میدانند.
«جشن تیرگان» هم جشن تیرانداختن آرش است از بلندای البرز؛ برابر با نخستین روزهای تیرماه.
در ایران کهن، جشنهای ماهیانه، جشنهای برابری نام روز و نام ماه، بودهاند. سی روز ماه، هر کدام نامی داشتهاند و از آن میان، 12 نام، نام ماههای سال بوده است. چنانکه مثلا فروردینروز، روز نوزدهم، اردیبهشتروز، روز سوم، و خردادروز، روزششم ماه بوده. تیرروز اما سیزدهمین روزِ ماه بوده و تیرروز از تیرماه (سیزدهمین روز تیرماه)، موعد جشن تیرگان.
اما تیرگان که تنها جشن برابری نام روز و ماه نیست؛ تیرگان، جشن گرامیداشت آرش شیواتیر هم هست و چنانکه هنوز در برخی از مناطق مرسوم است، این جشن در نخستین روز تابستان برگزار میشود؛ در بلندترین روز سال که به گونهای نمادین، بلندی مسافتی را یادآوری میکند که تیر آرش طی کرده است.
همزمانی تیرگان و آیین گرامیداشت آرش، نیز جشن آغاز تابستان، باعث شده هر کدام از این مراسم، در هر کجا که برگزار میشود، یادآور تیر و تیرگان و تابستان و آرش شیواتیر باشد.
صبح اول تابستانی
رسم است که اهالی فراهان، نخستین روز تابستان را در دامن طبیعت، در کنار چشمهها و قناتها بگذرانند. اهل خانه از روزهای قبل، مهیای جشن میشوند. آنها صبح «اول تُوِستونی» دیگ و پایه و بقچه و بندیل را بار ماشینها میکنند و راه میافتند سمت «زُلفآباد». زلفآباد، جشنگاه فراهانیهاست؛ کنار مزار «شازده احمد».
فراهان، شهر نیست؛ شهرستان است؛ منطقه است. شهر «فَرمهین» مرکز شهرستان فراهان است؛ مجدآباد کهنه، مجدآباد نو، زلفآباد و بُرزآباد هم دور تا دورش. همینها کنار هم، با چندین روستای دیگر، فراهان را شکل دادهاند. در این میان زلفآباد محل دورهمی فراهانیهاست؛ شهری تاریخی بنا شده به دست «ابودُلَف عِجلی» از کارگزاران حکومت عباسی در ایران؛ شهری که نیمی از آن، روی زمین بوده و نیمی، زیر زمین.
«ابودلف که یک تن از امرای بنیعباس است، چنانکه ذکرش در جای خود مسطور است، در اراضی فراهان بنام خود بنای شهری کرد و آنرا دَلفآباد نام نهاد... و در این زمان آنرا ذُلفآباد خوانند؛ و نیز بمحاذات این شهر، زمین را حفر کرد و شهری در تحت ارض آن آراسته داشت که همچنان مساجد و معابد و بازار و برزن و دور و قصور، همه با روی زمین برابر بود و از هر خانه چاهی به خانه زیرین حفر داد که سبب تموج هوا و ضیاء خانه زیرین باشد؛ و خط محیط این شهر که در تحت ارض است از سه فرسنگ کمتر نباشد...»
جشن آبپاشانک
از زلفآباد تاریخی، حالا ویرانههایی به جا مانده و بخشهایی از شهر زیرزمینیاش. امامزاده هم هست و قناتی که از صحن شازه احمد میگذرد. «جشن آبپاشانک» همینجا برگزار میشده و هنوز هم همینجا برگزار میشود.
مراسم، عملا از 31 خردادماه آغاز میشود. این سالها، جشن، یک دورهمی بزرگ است برای فراهانیها؛ همراه با بازاری بزرگتر که همه محصولات منطقه را به زلفآباد میآورد. همه آنهایی که چیزی برای فروش دارند از راههای دور و نزدیک خود را به زلفآباد میرسانند تا این بازار دیدنی را از دست ندهند.
تمام روز، بساط دیدن و خریدن و خوردن در زلفآباد به راه است. قدیمتر اما قصه فرق میکرده. خانوادهها در صحن امامزاده احمد و اطراف آن جمع میشدهاند و دیگ و پایه میچیدهاند و بنای آش و اشکنه میگذاشتهاند. کار دیگ و پایه که تمام میشده، آن وقت مردها و زنها فرصت میکردهاند دور هم جمع بشوند و خوش بگذرانند. کسی سرنا و دهلی میزده و اهالی چرخی میزدهاند و دستی میافشاندهاند.

ظهر، موعدی بوده که همه فراهانیها در زلفآباد جمع میشدهاند. آنوقت مردها با کاسههای مسی میپریدهاند توی آب قنات و آبپاشانک را شروع میکردهاند. زن و مرد، کسی نباید خشک، میمانده. آب، همیشه خدا، مایه روشنایی است و برکت؛ و تابستان بیشتر از هروقت دیگر. قدیمتر، قنات هم آب بیشتری داشته؛ آنقدر که اهالی فراهان بتوانند ساعتی روی هم آب بپاشند. حتی رسم بوده، پسرهای جوان، دختری را که به نامزدی انتخاب کردهاند خیس کنند و با این کار، انتخابشان را علنی کنند.
آبپاشانک که تمام میشده، اهالی خیس و خسته، میرفتهاند تا غذایی بخورند. جشن آبپاشانک، بعد از ظهر هم ادامه داشته.
فال کوزه
بعد از ظهر روز جشن، نوبت «فال کوزه» بوده؛ رسمی بین دختران جوان برای پیشبینی برآورده شده نیتها. نیتها عمدتا به ازدواج مربوط میشده و این که نام همسر آینده، چه میتواند باشد. یکی از دخترها کوزهای دهان گشاد میآورده و آن را از آب قنات پر میکرده تا سنت فال کوزه را برگزار کند. بعد از هر کدام از دخترها، چیزی در کوزه میانداختهاند، انگشتری شاید یا نشانهای دیگر. آنوقت یکی از آنها که دوبیتی بلد بوده، شروع میکرده به شعر و آوازخوانی. با خواندن هر دوبیتی، دختری که اجرای فال کوزه را برعهده داشته، دستش را فرو میبرده در آب کوزه و یکی از اشیای داخل آن را بیرون میآورده و به صاحبش برمیگردانده. اینطوری معمول میشده آن شعر، پاسخی به نیت او بوده که برآورده میشود یا نمیشود؛ نیز کلمات شعر، دستمایهای بوده برای خنده و خوشی و اینکه نام احتمالی همسر آینده را در آنها باید جستوجو کرد.
فال کوزه هنوز هم در آن سامان، سنت متداولی است؛ همچنان که جشن آبپاشانک، به صورت یک دورهمی بزرگ، هنوز هم بین فراهانیها مرسوم است. اول تیرماه، هنوز هم موعد جشن فراهانیهاست. آنها هنوز هم اول تابستانی، در زلفآباد جمع میشوند و رسیدن فصل محصول را جشن میگیرند؛ آن هم کنار آب قنات.
عکسها: علی کریمی/ ایرنا
نظر شما