ششم محرم، در مسجد علی بن ابیطالب (ع) قشم، روز علمبندان است. مردها جمع میشوند، علم بلند فلزی را از پوش سبزش بیرون میآوردند، میبوسند و با انبوهی از پارچههای سبز تزیین میکنند. شامگاه ششم محرم، در مسجد علی بن ابی طالب قشم، «علم شمشیری» آماده شده تا روز هفتم، روی دستها به سفر برود.
تحفه شاه نجف
علم شمشیری، خودِ تاریخ قشم است؛ برای همین هم عجین شده با با دریا و دریانوردی. از پشت همین علم، میشود تاریخ جزیره را دید که نگین درشتی است در آبهای خلیج فارس. در همه هزارههای پیشین، خلیج فارس و جزیرههایش، شاهراهی بودهاند برای رفت و آمدهای دریایی. در هزاره اخیر علاوه بر همه آن سفرهای دور و دراز دریایی، سفر مشتاقان بیتالله الحرام از سرزمینهای آن طرف آب هم به آن اضافه شده است.
کشتیهایی که مسافران را از دوردستها به شبهجزیره حجاز میرساندهاند، دو دسته بودهاند. دستهای مسلمانان آفریقا را از «زنگبار» از راه دریای سرخ، به «بندر جده» میرساندهاند؛ و شمار دیگرشان هم مسافران فراوان شبهقاره را از راه خلیج فارس، با گذر از کنار بحرین، به بندرهای «قَطیف» و «جُبَیل» میآوردهاند و برمیگرداندهاند.
در یکی از همین سفرها، شماری از حاجیان «حیدرآباد» هند (که بعدها شد جزیی از کشور پاکستان)، موقع برگشتن از سفر حج، وقتی کشتیشان در قشم پهلوگرفته بوده تا آب و غذایی بار بزند، از این جزیره خوشآب و هوا خوششان میآید و ترجیح میدهند همانجا از کشتی پیاده بشوند و بمانند در این «هندوستان ایران». تاریخ جمعیت «حیدرآبادی»های قشم از این موعد نامعلوم، که احتمالا 900 سال پیش باشد، آغاز میشود. حیدرآبادیها، به همراه «مینابیها» جمعیت شیعیان قشم را میسازند. آنها، علم شمشیری را که از بارگاه «شاه نجف (ع)» به دستشان رسیده بوده و قرار بوده به حیدرآباد ببرند را همینجا در قشم، پیش خودشان نگه داشتند.
حیدرآبادیها، در دو سوی این جزیره خانه و زندگی ساختهاند؛ در خودِ شهر قشم در سمت شرقی جزیره، و در غرب آن در «باسعیدو». بخشی از آنها هم کشت و کاری فراهم کردهاند در جایی که حالا روستای «حَمیری» است.
«آیین علم شمشیری» آیین حیدرآبادیهای قشم است که در آن، همه قشمیها، حضور دارند.
راه بیابان در پیش
علم شمشیری، با آن هیبت شمشیرمانندش، با آن تیغه فلزی مشبک و ادعیهای که بر آن حک شده، و با آن عدد درشت 110 که نماد ابجدی نام متبرک «علی» (ع) است، هفتم محرم، ساعت 8 صبح، از مسجد علی بن ابیطالب (ع) بیرون میآید؛ جایی که قشمیها به آن، «منبر بالا» میگویند. علم، بر بالای دسته چوبی، پیشاپیش جمعیت به راه میافتد. جمعیت، نوحهخوان و سینهزنان از کوچهپسکوچهها میگذرد و در برابر آن، جوانها «گُور» میزنند؛ و این گور، ساز ساده جنوبیهاست. جنوبیها، صدفهای حلزونیشکل درشت را از دریا میگیرند و با آن، ساز گور را میسازند که ساز اعلان و اعلام است. در پیشاپیش هیأتها، صدای گور، بلند است تا اهالی بدانند که دسته عزا در حال نزدیک شدن است. عزادارهای حیدرآبادی، همراه با علم شمشیری، از خیابانهای شهر میگذرند و راه بیابان را درپیش میگیرند. «بیمارستان پیامبر اعظم (ص)» آخرین ساختمان شهر است. دسته عزا، کنار بیمارستان، دقایقی میماند و عزادارها برای شفای بیماران دعا میکنند؛ و بعد از آن قدم در بیابان قشم میگذارند.

راه، کویری است؛ خشک و بی آب و علف، با تکتک درختهای «کهور». مسیر دسته عزا، از کنار «چاه علیکَتّه» میگذرد. سابق که چاه، بوده و آبی داشته، عزادارها، کنار آن، گلویی تر میکردهاند و آبی به سر و صورت میپاشاندهاند. حالا هرچه هست، بیابان «ریغگدار» است و رملهای داغش. راه از کنار «چشمه آب شور» میگذرد و سبزی مختصر آن. میرود و میرود تا اندکاندک، خانههای روستای حمیری دیده میشوند و جمعیت مشتاقی که در روستای «حمیری»، منتظر رسیدن علم هستند.
عزادارها، که بیشتر از 10 کیلومتر راه را پیاده آمدهاند، حالا در سایه درخت کهوری کهنسال میمانند که مثل نقطه سبزی در دل خاکی بیابان جا خوش کرده است. میمانند و نفسی تازه میکنند. علم، تکیه داده میشود به درخت. جوانها گور میزنند و نوحهخوانها نوحه میخوانند. از اینجا تا حمیری، یک و نیم کیلومتر دیگر راه است.
چشمبهراه علم
طولی نمیکشد که شماری از حمیریها که به استقبال علم آمدهاند، به علم میرسند. علم، با اشک و آه، به حمیری میرسد. حمیریها همه سال، منتظر این روز هستند تا علم شمشیری به میهمانیشان بیاید. علم، برای آنها نشانهای است از شاه نجف. هر کدام از آنها حاجتی دارند و نذری؛ یا کودکی دارند که امسال به دنیا آمده و بناست تبرک پیدا کند با علم؛ یا بیماری دارند که چشم بهراه است تا علم برسد و دسته عزادارها برای شفا یافتنش دعا کنند.
علم شمشیری، برای ساعتی میهمان خانه حمیریهاست. آنها یا پارچهای بر علم میبندند یا پارچهای از آن باز میکنند و تبرکی، نگه میدارند برای خودشان. رسم دیگری هم هست. رسم است که با ظرفی، آبی بریزند روی تیغه علم، و در ظرفی دیگر آن آب را از زیر تیغه علم، جمع کنند. حمیریها باور دارند که به تبرک نام نامی حضرت علی بن ابیطالب (ع) است که «آبِ سَر شَدّه» میتواند شفابخش باشد.
در حمیری، افتخاری است که علم به خانه کسی بیاید. هر کس که بناست دقایقی میزبان علم باشد، دوست و آشناها را به خانه خودش میخواند تا در این ضیافت اشک و آه، همراهی کنند. اهالی، هر کدامشان خاطرههای فراوانی دارند از این اشک و آهها...
علم به مسجد «الغدیر» میرسد؛ به مسجد حمیری. مردم حمیری، همراه با دسته عزا جمع میشوند در مسجد. ظهر شده و وقت نماز است. نماز را که بخوانند و نوحهای بشنوند و سینهای بزنند، سفرهها پهن میشود و عزادارها مینشینند سر سفره سیدالشهدا (س). در حمیری رسم است که در روزهای عزا، غذایی خاص بپزند؛ غذایی شلهمانند با گوشت و برنج و نخود. عزادارها که پذیرایی بشوند، وقت برگشتن علم شمشیری است.
تا شام غریبان
علم، از همان بیابانی که به سفر رفته، برمیگردد و عصر، به قشم میرسد. حالا وقت آن است که علمهای دیگر قشم، به استقبال علم شمشیری بیایند. سه علم دیگر به استقبال میآیند؛ دو علم با نشان دست، که نماد حضرت امام حسن (ع) و حضرت امام حسین (ع) هستند به همراه علمی نیزهمانند، نماد حضرت عباس، علمدار دشت کربلا.
علمها به استقبال میآیند و در خلوتگاهی «سهراه آبشیرین کن» میرسند به علم شمشیری. حالا وقت آن است تا در حضور علمها، عزاداری اهالی قشم به اوج خودش برسد. مردها دور علمها حلقه میزنند و شروع میکنند به سینهزنی آشنای جنوبیها. برای ساعتی، سهراه آبشیرین کن، میشود صحرای کربلا.

پس از آن، علمها هر کدام برمیگردند به هیأت و حسینیه خودشان؛ علم شمشیری هم لابهلای جمعیت عزادار، کُند، راه میپیماید به سوی مسجد علی بن ابیطالب (ع).
زنهای قشمی رسم دارند که نقل و شکلات بپاشند روی علم. هر کس حاجتی داشته یا دارد، نقل و شکلات میپاشد روی علم و روی سر و صورت عزادارها.
خورشید روز هفتم محرم که غروب کند، علم شمشیری دوباره رسیده به خانهاش. علم، تا شام غریبان در مسجد، یا درپیشاپیش دستههای عزادار میماند و پس از آن است که دوباره قرار میگیرد در پوش سبزرنگش.
اهالی قشم باور دارند که تا همین سدههای اخیر، شام غریبان عزای حسینی که پشت سر میشده، علم، از چشمها ناپدید میشده و از راه دریا برمیگشته به بارگاه شاه نجف (ع). برمیگشته به همانجایی که از آنجا آمده، و میمانده تا محرمی دیگر. قصهای هم هست. ماهیگیر پیری با پسرش، شبی در دریا تور پهن کرده بودند تا سحرگاه، دست پر به خانه برگردند. نیمههای شب، پسر نوری را میبیند که از روی دریا، عازم خشکی است. نور را به پدرش نشان میدهد. پدر، میپرسد امروز چه روزی است؟ پسر میگوید: اولین روز محرم است. پدر میگوید: پس برای همین است که علم شمشیری دارد برمیگردد به قشم.
عکسها: ایرنا
نظر شما