غلامعلی اسماعیل‌زاده یکی از آزادگان ۸ سال جنگ تحمیلی در پاسخ به این پرسش که «انگیزه‌تان از رفتن به جبهه چه بود؟» می‌گوید: برای انقلاب و کشورمان به جبهه رفتم.

از کوره‌های آجرپزی تهران تا اردوگاه موصل
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

ایران؛ کشوری که قدرت نظامی‌اش چند وقتی است حیرت جهانیان را برانگیخته و معادلات ابرقدرت‌ها را بر هم زده، مدیون مردان و زنان زیادی است؛ از جمله مردان و زنانی که هشت سال با از خودگذشتگی توانستند بدون امکانات خاصی وطن را با چنگ و دندان حفظ کنند و وجبی از خاک آن را تسلیم مستکبران عالم نکنند.


آزادگان جنگ هشت ساله تحمیلی نیز از این دسته افراد هستند؛ کسانی که دوری از خانواده را در کنار شکنجه‌های وحشیانه رژیم بعث طاقت آوردند؛ اما از آرمان‌های خود دست نکشیدند.


غلامعلی اسماعیل‌زاده یکی از این آزادگان است که از روستای دولت‌آباد تربت‌حیدریه پس از سه ماه حضور داوطلبانه با وجود اینکه معاف از سربازی بود، به سربازی رفت و ۸۸ ماه اسارت را تجربه کرد. او که متولد تیر ماه ۱۳۴۲ است و هنوز هم در روستای دولت‌آباد زندگی می‌کند، آبان سال ۵۷ با معصومه پایسته ازدواج کرد که حاصل این ازدواج چهار پسر است.


اسماعیل‌زاده که در زمان مبارزات انقلابی مردم، بیشتر در کوره‌های تهران کار می‌کرده و اطلاع دقیقی از فعالیت‌های انقلابی در این روستا ندارد، می‌گوید: پس از پیروزی انقلاب با همسرم به مشهد رفتم و در آنجا خانه گرفتم. در منطقه گلشهر مشهد ساکن شده بودیم و در بسیج محله برای گشت‌ شبانه ‌نام‌نویسی کردم. آن موقع هوا سرد بود. روزها بنایی می‌کردم و یک شب در میان هم در گشت شبانه بسیج فعال بودم. ۶ ماه به همین منوال گذشت. بهار و تابستان به تهران رفتم و در کوره‌های آجرپزی آنجا کار ‌کردم. پاییز و زمستان همان سال به دولت‌آباد برگشتم و فعالیتم را در بسیج ادامه دادم. در گشت شبانه بسیج فعالیت می‌کردم و روزها هم برای کارهای بسیج کمک حالشان بودم. آن موقع محمد رنجبر مسئول بسیج روستا و شهید رضا فیروز هم عضو بسیج دولت‌آباد بود.


این آزاده هشت سال دفاع مقدس می‌افزاید: سال ۶۰ پسر اولم جعفر سه ماهه بود که برای حضور در جبهه در بسیج دولت‌آباد ‌نام‌نویسی کردم و ۲۰ نفری از روستا با اتوبوس برای آموزش ۴۵ روزه به بیرجند رفتیم. سپس به دولت‌آباد برگشتیم و چهار، پنج روز بعد راهی جبهه شدیم. به جبهه که رسیدیم، همه در تیپ ۲۱ امام رضا(ع) بودیم؛ اما هر کس در یک سمتی مشغول شد و از هم جدا شدیم. چند روزی در اندیمشک بودیم و سپس به خط مقدم رفتیم و در عملیات‌ فتح‌المبین کمک آرپی‌جی‌زن بودم. نیم ساعتی با عراقی‌ها درگیر بودیم و سپس عقب‌نشینی کردیم و به اهواز برگشتیم. در این مرحله ۴۵ روز در جبهه حضور داشتم و پس از آن به دولت‌آباد برگشتم.


او در پاسخ به این پرسش که «انگیزه‌تان از رفتن به جبهه چه بود؟» یادآور می‌شود: برای انقلاب و کشورمان به جبهه رفتم. آن ۶ ماهی که در دولت‌آباد بودم، بیکار نماندم. به برداشت چغندر و کار بنایی مشغول بودم. آن زمان کار زیاد بود و مثل الان نبود که کار کم باشد. آن موقع من کفیل دو برادر کوچک‌ترم شدم و از سربازی رفتن معاف بودم؛ اما چون وظیفه خودم می‌دانستم، در زمان جنگ به سربازی رفتم. پس از اینکه به جبهه رفتم، برادر نوجوانم کار می‌کرد و در خانه نبود؛ اما برادر کوچک‌ترم با همسرم زندگی می‌کرد و همه کارهایش روی دوش او بود.

اگر جلو همسرم را بگیرم، مدیون انقلاب می‌شوم


معصومه پایسته، همسر این آزاده نیز درباره اینکه با وجود داشتن فرزند کوچک، اجازه داد همسرش به جبهه برود، می‌گوید: من به خانه پدرم رفتم و پدرم به من گفت «تو بچه کوچک داری. نباید به همسرت اجازه بدهی به جبهه برود». من پاسخ این حرف پدرم را ندادم؛ اما در دلم گفتم «من اجازه می‌دهم؛ چون جنگ است و باید همه بروند. اگر من جلو همسرم را بگیرم، مدیون انقلاب می‌شوم». به همین خاطر مانع او نشدم و وقتی گفت می‌خواهم به جبهه بروم، گفتم «برو اشکالی ندارد».


او می‌افزاید: سه ماه از رفتنش به جبهه می‌گذشت و من با بچه کوچکی که داشتم، قالی می‌بافتم. دختر خواهرم پیش من آمده بود تا تنها نباشم و با هم قالی می‌بافتیم. پس از سه ماه که شوهرم از جبهه آمده بود، خجالت می‌کشیدم با او دست بدهم.


پایسته با بیان اینکه آن موقع من مادر نداشتم و شوهرم پدر نداشت، مادر شوهرم بعد از فوت همسرش ازدواج کرده بود و پدرم هم با یک خانم دیگر ازدواج کرده بود، یادآور می‌شود: همسرم وقتی شش ساله بود، پدرش فوت کرد و در خانه عمویشان بزرگ شدند. برادر وسطی در خانه پدربزرگش بزرگ شده و برادر کوچک‌تر هم تا وقتی همسرم ازدواج نکرده بود، در خانه عموی دیگرش زندگی می‌کرد.

مانور تبلیغاتی حزب بعث با سربازان سالم ایرانی


اسماعیل‌زاده در ادامه صحبت همسرش، درباره مرحله دومی که به جبهه می‌رود، می‌گوید: ۶ ماه پس از آنکه از جبهه برگشتم، برای آموزش خدمت سربازی با ۱۵ نفر دیگر از دولت‌آباد به مدت سه ماه به لویزان تهران و سپس به لشکر ۲۱ حمزه در منطقه شرحانی رفتم. پس از دو ماه که در جبهه بودم، برای مرخصی به دولت‌آباد رفتم. بعد از اینکه به جبهه برگشتم، عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه و شرحانی آغاز شد. برای این عملیات دو ماه در تنگه ابوقریب بودیم. شب عملیات به یک کانال بزرگ رفتیم که خودرو هم از آن عبور می‌کرد. از کانال که خارج شدیم، درگیری با عراقی‌ها آغاز شد. پس از یک ساعت درگیری محاصره شدیم و عراقی‌ها از پشت سرمان آمدند و ما را به اسارت گرفتند. غلام محمد کریمی و کریم کرامت از دوستانی بودند که با من اسیر شدند.


این آزاده جنگ تحمیلی ادامه می‌دهد: همان ابتدا که به سمت عراق رفتیم، یکی از بعثی‌ها از من به زبان عربی سؤالی پرسید و من چون عربی بلد نبودم، جوابش را ندادم. او من را حسابی کتک زد و کنار تانکر آب نگه داشت و گفت یک پا و دو دستت را بالا نگهدار. حدود یک ساعت و نیم من را در همان وضعیت قرار داد، سپس ما را سوار کامیون کردند. پس از اینکه وارد عراق شدیم، ما را به یک روستای کردنشین بردند. در آنجا سربازها را جدا کردند و ما را پشت یک کامیون گذاشتند. شبانه راه افتادیم و وقتی چشم باز کردیم، دیدیم در صدا و سیمای بغداد هستیم. ما را به گروه‌های ۶-۵ نفره تقسیم کردند. به‌صورت پراکنده در حیاط صدا و سیمای عراق ایستادیم. گفتند می‌خواهیم با شما مصاحبه کنیم. برای ما ساندویچ آوردند و به خاطر تبلیغات حزب بعث، از ما فیلم‌های زیادی گرفتند. سپس یکی یکی ما را به اتاق بازجویی بردند و خودمان را معرفی کردیم.


او خاطرنشان می‌کند: یک ساعت پس از مصاحبه و پخش آن، همه در دولت‌آباد متوجه شدند ما اسیر شده‌ایم و بعدها فهمیدیم صدایمان از رادیو پخش شده است. دوستم محمد لطفی به خانواده‌اش خبر داده بود که من اسیر شده‌ام و آن‌ها هم خبر اسارتم را به همسرم دادند.

نه همسرم بچه‌ها را می‌شناخت و نه بچه‌ها پدرشان را


پایسته درباره وضعیت خودش در زمان شنیدن خبر اسارت همسرش اظهار می‌کند: وقتی خبر اسارت همسرم را دادند، یک بچه ده ماهه داشتم و ۶ ماهه هم حامله بودم. خیلی زندگی برایم سخت شده بود. اقوام خیلی پیشم می‌آمدند و از من دلجویی می‌کردند. مادرشوهرم از گیل‌سرا آمد پیش من و خیلی ناراحت بود.


همسر این آزاده می‌افزاید: پسر ده ماهه‌ام پس از اینکه خبر اسارت همسرم را دادند، بی‌دلیل خیلی گریه می‌کرد و انگار از اسارت پدرش خبر داشت. اقوام و آشنایان هم می‌آمدند و پسرم را نگه می‌داشتند.


او با بیان اینکه وقتی می‌خواستم نامه‌ای ارسال کنم، به تربت‌ می‌رفتم و دو فرزندم را خانه خواهرم می‌گذاشتم و تا ظهر به دولت‌آباد برمی‌گشتم، ادامه می‌دهد: با سوادی که در حد نهضت داشتم، نصف نامه را خودم می‌نوشتم و بقیه‌اش را صلیب سرخ می‌نوشت و سپس بدون پاک، نامه را ارسال می‌کردم. همسرم نزدیک هشت سال اسیر بود و وقتی برگشت، نه او بچه‌ها را می‌شناخت و نه بچه‌ها پدرشان را می‌شناختند.

۱۳ شبانه‌روز زندگی در «شپش‌خانه»


این آزاده هشت سال دفاع مقدس درباره وضعیت خود در اسارت پس از آن مصاحبه تبلیغاتی می‌گوید: پس از مصاحبه ما را که ۲۸ نفر بودیم، به زندان بغداد بردند و در یک اتاق کوچک زندانی کردند. در آنجا به سختی می‌توانستیم کنار هم بنشینیم. ۱۳ شبانه‌روز ما را در آن اتاق نگه داشتند. در این مدت تنها نان‌هایی به اندازه دو انگشت دست را جلو ما پرت می‌کردند و اگر هرکس به این وضعیت اعتراض می‌کرد، او را بیرون می‌بردند و سرش را در سطل‌های آب داغی که در محیط گرم شده بود، فرو می‌بردند. اسیران قبلی اسم آن اتاق را «شپش‌خانه» گذاشته بودند.


اسماعیل‌زاده با بیان اینکه پس از آن ۱۳ روز ما را به یک زندان بزرگ بردند که در آنجا مکانی برای اجابت مزاج نبود، می‌افزاید: موقع ورود به آنجا کوچه وحشتی از سربازانی که با کابل و چوب و چماق ایستاده بودند، ایجاد کردند و با کتک به استقبال ما آمدند. ما در اردوگاه ۲ موصل بودیم که شکنجه‌گاه سازمان اطلاعات عراق است.


او یادآور می‌شود: ما زیاد شکنجه نشدیم؛ اما گروه‌های بعدی را که وارد اردوگاه می‌شدند، پیش از پیاده شدن از اتوبوس، خیس می‌کردند تا وقتی در کوچه وحشت آن‌ها را کتک می‌زنند، درد بیشتری داشته باشد.


این آزاده جنگ تحمیلی با بیان اینکه سه سرباز ار اعراب خوزستان هم با ما اسیر شده بودند که صحبت‌های عراقی‌ها را ترجمه می‌کردند، خاطرنشان می‌کند: پس از چند روزی صلیب سرخ به اردوگاه آمد و کارتی برایم صادر شد و توانستم بعد از ۶ ماه دوری برای خانواده نامه بنویسم.

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha