از شیوههای برجسته پیامبر اکرم(ص) در بیان حقایق عالی قرآن، بهرهگیری از نمادهای انسانی بود. زیرا جامعه آن روز، بهویژه در میان قبایل عرب، هنوز آمادگی پذیرش مستقیم آموزههای فراگیر اسلام – فراتر از مرزها و نژادها – را نداشت. پیامبر(ص) میکوشید مفاهیمی چون توحید و انسان کامل را، که از قومیت و جغرافیا فراتر میروند، به دلها نزدیک کند، اما با موانع روانی و فرهنگی فراوانی روبرو بود؛ مهمترین آنها، تعصب نژادی اعراب نسبت به غیرعربها بود.
از این رو، وقتی آیاتی با مفاهیم جهانی نازل میشد – مانند این آیه: «فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ»؛ (پس بهزودی خدا قومی را خواهد آورد که آنان را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند) – پیامبر(ص) برای پرهیز از برانگیختن حساسیتهای قومی، به جای تفسیر مستقیم، شخصیتی را معرفی میکرد که مظهر محتوای آن آیه باشد. چنانکه در مورد سلمان فارسی، دست بر شانهاش نهاد و فرمود: «این است و قوم او.»
این شیوه، تفسیری زنده و ژرف است، که آیه را از سطح کلمات به عرصه واقعیت میکشاند؛ انسان، خود آیینه معنای قرآن میشود، و حقیقت، از طریق او لمسپذیر میگردد.
اوج این شیوه تفسیری را در کربلا میتوان دید؛ جایی که گرد امام حسین علیهالسلام، گروهی از یاران برگزیدهاش گرد آمدند، که هر یک تجسمی زنده از مفاهیم قرآنی بودند:
برخی، آیات صبر و پایداری را به ظهور رساندند،
برخی دیگر، مظهر ایثار و جهاد شدند،
گروهی تجلی رضا و تسلیم بودند،
و کسانی چون علیاکبر علیهالسلام، جلوه آیهی وراثت ایمان بودند؛ چنانکه در قرآن آمده:
«الَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُم...»
(آنان که ایمان آوردند، و فرزندانشان نیز در ایمان پیروی کردند...)
هر یک از یاران حسین، آیینهای بودند که نور آیات را منعکس میکرد؛ آنان، پرتوی زنده از خورشید قرآن بودند.
و این چیزی بود که نه در بدر پدید آمد و نه در احد؛ چرا که در آنها، تردید و نفاق هم وجود داشت. اما در کربلا، تنها برگزیدگان خدا گرد آمدند؛ و از اینرو گفتهاند:
کربلا، تفسیر عینی قرآن بود.
نظر شما