در کاروان حسین علیهالسلام، جز «سلطان عشق» سروری نیست و هیچ صدایی از صدای «محبت» تواناتر نمیشود.
در این کاروان، پرچم دستورها بالا نمیرود و تابلوهای «حرام» و «حلال» نصب نمیشود؛ زیرا حرف اول و آخر را «عشق» میزند.
عشقی که میان امام و یاران، و میان بنیهاشم و فرزندان وفاداری، و میان دلهایی که چون قطرهای در دریا در حسین ذوب شدهاند، جاری است.
هر پیوندی در اینجا سرشار از محبت است: عشق میان برادر و برادر، میان رفیق و رفیق، و میان همگان و قلب حسین.
چه حکمی میتوان خواند، وقتی دلها خود فرمان در حرکتند؟ چه نهیای میتوان شنید، وقتی آنان خود ناهیان دائمیاند؟ بله، این اردوگاه، اردوگاه نماز و زکات است اما زکاتی از جنس جانها و دلها و خونهاست. چه پاکیزه است نفسی که در راه خدا فدا میشود، و چه خوشبوی است خونی که در راه حق ریخته میگردد!
در فرهنگ این کاروان، واژهای به «آب نور» نگاشته میشود: «اطاعت» ولی نه اطاعت از فرمانهای خشک، بلکه اطاعت از ندای دل.
یاران به حدی در امام خود فنا شدند که پیش از آنکه لحظهای سخن بگوید، خواست او را میفهمیدند و پیش از آنکه دستوری صادر شود، مقصودش را برآورده میساختند. امام حسین علیهالسلام دربارهشان فرمود: «هؤلاء القوم رأیهم رأیی» یعنی شنونده نبض او، ناظر ضمیر او، و روح آن بزرگوار، در روح آنان آرام گرفته است.
تأمل کن در شب عاشورا…
وقتی ظلمت شب پرده انداخت و وداع آغاز شد، حسین میان یارانش ایستاد و گفت: «این شب فرامتان را گرفته؛ آن را چون شتر سواری برگیرند.» و این را در حالی گفت که راه نجات میگشود، و مسیر فرار به آنان نشان میداد، و برایشان عذرها میشناساند، تا آنجا که افزود: «هر یک از شما دست مردی از اهلبیت مرا بگیرد…» اما آنان… نرفتند. زندگی آنان را فریفت، و مرگ را از آنان نترساند، زیرا برای جنگ نیامده بودند، و برای فنا در محبوب حضور یافته بودند.
آنها میدانستند این مسیر، نبرد نیست، بلکه موکب عبوری است به سوی دولت حق و سپس پاداش جاودانه بهشت؛ میدانستند امام نمیخواهد بجنگند، بلکه میخواهد محبت بورزند. این است منطق حاکم بر کربلا، و این است قاموس امام حسین علیهالسلام:
عشقی که پیش میتازد،
اطاعتی بیبار تکلیف،
محبتی که با خون تاجگذاری میشود،
و کاروانی که جانها در آن، چو پرندگان به سوی نور سپیدهدم پرواز میکنند…
بیآنکه دستوری در کار باشد، چون آفریده شدهاند تا بپرند.
نظر شما