۲۳ خرداد همان روزی بود که شیپور جنگ نواخته و دریچهای از آسمان روی زمینیان گشوده شد تا خداوند برگزیدگان خود را به آغوش بکشد؛ برگزیدگانی که هر کدام قصه خود را دارند و انگار خداوند آنها را تا اینجای زندگیشان کشانده تا پایان زیبای شهادت را برایشان رقم بزند.
شهید پاسدار مرتضی میثمی نیز یکی از این برگزیدگان است که خداوند قصهاش را در ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ در تهران به شهادت ختم کرد و به دست شقیترین افراد روی زمین کشته شد. او که متولد اول فروردین ۱۳۶۸ و عضو هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، چهار فرزند از خود به یادگار گذاشته و به دلیل علاقه زیادش به امام حسین(ع) نام پسر بزرگش را که سیزده ساله است، علیاکبر گذاشته بود. حانیه ده ساله، ریحانه هفت ساله و پسر کوچکش علیرضا که یک سال و نیم بیشتر ندارد، دیگر فرزندان این شهید دفاع مقدس ۱۲ روزه هستند.
تقدیری که موجب ازدواج شد
زهرا حقیقی، همسر شهید میثمی درباره چگونگی آشنایی خودش با همسرش گفت: از طریق یکی از دوستانم با همسرم آشنا شدم. پدر دوستم با پدرشوهرم دوست و همسنگر بودند. آنها ابتدا برای خواستگاری از دوستم به منزل آنها زنگ زده بودند؛ اما چون آن موقع دوستم خواستگار داشت و به او جواب داده بود، شماره منزل ما را برای خواستگاری به خانواده آقا مرتضی دادند. سپس تماس گرفتند و مراحل خواستگاری طی شد و با هم ازدواج کردیم. موضوع جالب این است در این مدت که ما مشغول آشنایی و خواستگاری بودیم، دوستم که شماره من را داده بود، ازدواجش سر نگرفت. انگار قسمت و تقدیر موجب شد ما با هم آشنا شویم و ازدواج کنیم. آن زمان که ازدواج کردیم، همسرم بیست ساله و دانشجوی افسری بود. من هم هجده ساله بودم.
وی افزود: به دلیل اینکه افراد نظامی و سپاهی گزینش شدهاند، اطمینانخاطری برایم بود که خط مشی همسرم مشخص است. این ویژگیها برایم بیشتر از سختیهای کار و زندگی با یک نظامی در اولویت بود؛ چرا که آن زمان من هم انقلابی و بسیجی فعال بودم.
حقیقی درباره ویژگیهای اخلاقی همسر شهیدش خاطرنشان کرد: همسرم خیلی خوشاخلاق و شوخ طبع بود. همیشه شوخیهایش را خیلی جدی بیان میکرد ولی طرف مقابل پس از چند ثانیه متوجه شوخی او میشد و میفهمید مطلبی که گفته، چقدر خندهدار است. شوخطبعی او در مکالماتش مخصوص خودش بود. شوخیهایش به گونهای نبود که بقیه را آزار بدهد و ناراحت کند یا خدای نکرده کسی را مسخره کند.
همسر شهید میثمی افزود: آقا مرتضی خیلی سادهزیست بود و به دنبال تشریفات و تکلفات نبود؛ بهعنوان مثال برای عروسیمان خودش موی سرش را اصلاح کرد و حمام رفت. حتی لباس دامادیاش را جلو آرایشگاهی که من رفته بودم، در کوچه پوشیده بود و به این بیتکلف بودنش افتخار میکرد. من هم تحسینش میکردم.
دنبال مقام نبود
وی با بیان اینکه همسرم اصلاً به دنبال پست و مقام نبود، مدتی فرمانده گروهان بود؛ اما مسئولیت را تحویل داد، اظهار کرد: خیلی آیندهنگر بود و برای زندگی برنامههای بلندمدت داشت. با وجود این هیچ وابستگی نسبت به دنیا و مسائل مادی نداشت؛ به طور مثال همه ابعاد یک خودرو خیلی لوکس را بررسی میکرد و علاقه داشت آن را بخرد و برای رسیدن به آن هم برنامهریزی میکرد؛ اما وابسته به آن خودرو نبود. ما یک زمان خودرو خوبی خریده بودیم. میگفت «این هم یک خودرو است. با بقیه خودروها فرقی نمیکند». خیلی وقتها خیالبافی میکردیم و به ونهای کمپر علاقه داشتیم. با همدیگر به نقشه داخل کمپر فکر میکردیم؛ اما به راحتی از همه این خیالات میگذشت و میگفت «این را هم بدست بیاوریم، در نهایت چه اتفاقی میافتد؟» و انگار با فکر داشتن آن ون کمپر لذتش را میبرد و به آن وابسته نبود.
حقیقی با بیان اینکه یک نکته خیلی شاخص در زندگی همسرم این بود که در لحظه زندگی میکرد و از همان لحظه لذت کافی را میبرد، گفت: اگر پولی داشت و مثلاً قرار بود برای بچهها اسباببازی بخرد، وقتی میدید بچهها آن را دوست دارند، برایش فرقی نداشت آن اسباببازی گران است یا ارزان و آن را میخرید.
روحیه لطیف شهید میثمی
همسر شهید میثمی با اشاره به اینکه همیشه صحبت اینکه شاید فردا نباشد و شهید شود، روی زبانش بود و ما انتظار این اتفاق را داشتیم، متذکر شد: همسرم تمام لذتهای دنیایی را چشید؛ از بزرگ شدن بچهها تا سفر رفتن و رستوران رفتن. وقتی پول داشت، برای یک بار همه که شده، بهترین رستورانها را تجربه میکرد. در عین حال هم هیچ وابستگی نداشت و اصلاً غصه آینده و گذشته را نمیخورد. به من هم میگفت بچهها را نگاه کن و از بزرگ شدنشان لذت ببر. چند سال بعد ریحانه و هانیه بزرگ شدهاند و این رفتارها را نمیکنند. بعد حسرت میخوری. آقا مرتضی خیلی احساساتی بود. بعضی وقتها از بزرگ شدن بچهها منقلب و چشمانش پر از اشک میشد.
وی با بیان اینکه همسرم با وجود نظامی بودن روحیه لطیفی داشت و عاشق طبیعت بود، افزود: در حیاط خانهمان یک باغچه کوچک داریم که آنجا را خیلی قشنگ درست کرده بود. با گیاهان صحبت میکرد و حواسش به رشد آنها بود. یک گیاه اگر جوانه میزد، دستم را میگرفت و به من نشان میداد یا میگفت «این گل را بو کن ببین چه عطری دارد و چقدر قشنگ است». وقتی از جاده رد میشد و ابرها و کوهها را میدید، به من میگفت «آنقدر این ابرها و کوهها قشنگ و زیبا هستند که از دیدن این زیبایی، روح آدم میخواهد از بدنش جدا شود».
حقیقی درباره آخرین دیدارشان گفت: روز آخری که همسرم به محل کارش رفت، ما با هم رفتیم. قرار بود خودرو را به من بدهد تا به خانه برگردم؛ چون عید بود و قرار بود با بچهها به خانه مادربزرگشان برویم. آن روز آقا مرتضی در مسیر خیلی از شهادت صحبت میکرد و از اینکه الان وقت شهادت است و تمام این چند سال خدمت و تلاشهایی که کردیم، برای این بود که با اسرائیل بجنگیم و او را نابود کنیم تا انشاءالله زمینهساز ظهور باشد و چه سعادتی بالاتر از اینکه نقشی در نابودی رژیم صهیونیستی داشته باشم. بعد گفت «اگر شهید شدم، به شما خبر میدهند؛ اما جنگ است و شاید با انفجار بسوزیم و شناسایی طول بکشد یا دیر به شما خبر بدهند. به همین خاطر اگر شهید شدم، روحم آزاد است و خودم به خوابت میآیم و خبر شهادتم را میدهم». همینطور هم شد و از همان شبی که همسرم به شهادت رسید، دلشورههای من شروع شد. الان زمان دقیق شهادت همسرم را متوجه شدهام؛ اما وقتی احوالاتم را مرور میکنم، متوجه میشوم از همان روزی که به شهادت رسید، دلشورههایم آغاز شد.
همسر شهید میثمی یادآور شد: آن شبی که همسرم شهید شد، اصلاً خوابم نبرد و تا صبح بیدار بودم. پس از چند روز این دلشوره زیاد شد حتی در بچهها هم این دلنگرانی را میدیدم. با خودم فکر میکردم که همسرم گفته بود اگر شهید شوم، به خوابت میآیم. آن موقع خبری از او نداشتم تا اینکه یک شب در حالتی بین خواب و بیداری، همسرم را دیدم. او با لباس دامادی از همان زاویهای که همیشه وارد خانه میشد، آمد و من هم طبق معمول به استقبالش رفتم و با هم صحبت میکردیم. سپس یک لحظه شمایلی از پیکر همسرم همانطور که شهید شده بود، دیدم. روی زمین افتاده و صورت و بدنش خیلی زخمی بود و دقیقاً با همان زیرپیراهنی که به شهادت رسیده بود، او را در خواب دیدم. وقتی از خواب بیدار شدم، نمیخواستم این موضوع را باور کنم و با خودم میگفتم چون به همسرم فکر میکردم، این خواب را دیدهام.
وی افزود: یکی دو روز پس از این خواب، به برادر همسرم خبر شهادت او را داده بودند؛ اما گفته بودند به خانواده چیزی نگویند تا مراحل شناسایی پیکرها طی شود و به مشهد بیاید؛ اما رفتارهای برادر همسرم خیلی مشکوک شده بود و با بچهها یک طور دیگری رفتار میکرد و آنها را بیشتر تحویل میگرفت. خانم برادرشوهرم هم به من گفته بود چند نفر از رفقای آقا رسول شهید شدهاند به همین خاطر خیلی به هم ریخته و گریه میکند. با خودم گفتم رفیق چقدر باید نزدیک باشد که آقا رسول آنقدر به هم ریخته است! آن روز که متوجه شدم، خانم برادرشوهرم دوباره به من گفت «آقا رسول خیلی ناراحت است؛ چون یکی از دوستانش که مثل برادر دوستش داشته، شهید شده و خانواده دوستش هم خبر ندارند. چند روز پیش شهید شده است». پرسیدم چند روز پیش شهید شده؟ و بعد متوجه شدم با آن خوابم تطابق دارد و شک کردم که همسرم شهید شده و به من چیزی نمیگویند.
حقیقی ادامه داد: دیگر نمیتوانستم خودم را کنترل کنم. پدر و مادر همسرم آن شب خانهمان بودند و من هر چند وقت چشمانم پر از اشک میشد. آقا رسول وقتی حال من را میدید، او هم خودش را کنترل میکرد تا کسی متوجه نشود. خانم برادرشوهرم به خانهشان که نزدیک خانه ماست، رفت تا بچهاش را بخواباند. من هم به بهانه خرید به خانه آنها رفتم و گفتم فاطمه خانم رفتار آقا رسول خیلی مشکوک است و من فکر میکنم آن رفیقش که شهید شده، واقعاً برادرش است. ابتدا منکر شد؛ اما من خیلی سماجت کردم و گفتم خواب شهادت آقا مرتضی را دیدهام. سپس گریه کردم و او هم نتوانست خودش را کنترل کند و تأیید کرد که همسرم شهید شده است.
تولدش میلاد امام حسین(ع) و تشییع او عاشورا بود
رسول میثمی، برادر بزرگ شهید نیز درباره آرزوی شهادت برادرش گفت: برادرم متولد اول فروردین بود و همیشه در خاطراتش و حرفهایش میگفت «خیلی دوست دارم مثل حاج قاسم سلیمانی و حاج محسن فخریزاده که هر دو نفرشان متولد اول فروردین بودند، شهید شوم». یک عکس سه نفره هم از خودش و این دو شهید آماده کرده بود که پس از شهادتش آن عکس را در تلفن همراهش دیدیم.
وی با بیان اینکه برادرم خیلی متواضع، خوشاخلاق و خندهرو بود و همیشه موقع احوالپرسی دستش را روی سینهاش میگذاشت، خاطرنشان کرد: او برای بچههای من عموی مهربان و دلسوزی بود. بعضی وقتها همسرم به من گلایه میکرد آنقدر درگیر کارهایت شدهای که آقا مرتضی دارد جور نبودنهای تو را میکشد و با بچههایت بازی میکند و برایشان اسباببازی میخرد. نمیدانستم این کارها را برای بچههایم انجام داده تا یک روزی من با بچههایش بازی کنم.
میثمی افزود: برادرم خیلی خانوادهدوست و خستگیناپذیر بود و اهمیت زیادی به کار میداد. او با مردم این زمانه زندگی میکرد؛ اما مثل خیلیها غرق فضای مجازی و زندگی روزمره نبود و دنیای لطیفی را برای خودش ترسیم کرده بود.
برادر شهید میثمی یادآور شد: زمانی که برادرم دبیرستانی بود، به دلیل شغل پدرم ساکن تهران بودیم و او در رشته ریاضی در مدرسه نمونهدولتی درس میخواند. چون دوست داشت در محیطی کار کند که خدمتش اثرگذار باشد، عضو هوافضای سپاه شد و به مبحث موشکی ورود کرد و مزد زحماتش را هم با شهادت گرفت.
وی با اشاره به ارادت زیاد برادر شهیدش به امام حسین(ع) گفت: آقا مرتضی در روز میلاد امام حسین(ع) در ماه شعبان به دنیا آمد و پیکرش هم روز عاشورا در حرم مطهر امام رضا(ع) در جمع عظیم و باشکوه زائران رضوی با ذکر یاحسین(ع) تشییع شد.
میثمی درباره چگونگی اطلاع از شهادت برادرش نیز یادآور شد: همکاران برادرم با من تماس گرفتند تا من را ببینند؛ اما فکر نمیکردم به دیدنم بیایند. وقتی به محل کارم آمدند، احوالپرسی گرمی کردند. پس از احوالپرسی، رفتم برایشان چایی ریختم و وقتی چایی تعارف کردم، دیدم زیرچشمی به همدیگر نگاه میکنند. متوجه شدم میخواهند خبری بدهند. آنجا دلم لرزید و استرس همه وجودم را گرفت. یکی از همکاران آقا مرتضی مقدمهچینی کرد تا خبر شهادت برادرم را به من بدهد. ابتدا گفتند حال برادرت خوب نیست؛ اما حدس زدم شهید شده و میخواهند این خبر را کمکم به من بدهند. خبر شهادتش را که دادند، بغضم ترکید. روزهای سختی بود. دو روز این خبر را پیش خودم نگه داشتم و به خانواده چیزی نگفتم؛ اما از شدت بغض و گریه سرم درد گرفته بود. به همین خاطر به همسرم گفتم و همسرم هم روز بعد به همسر برادرم خبر داد که آقا مرتضی شهید شده است.
محمدحسین میثمی، پدر شهید که خودش جانباز دفاع مقدس و پاسدار بازنشسته هوافضا است نیز گفت: ما آرزویمان این بود که فرزندانمان در سپاه خدمت کنند؛ چرا که من هم با علاقه و اعتقاد سپاه را انتخاب کرده بودم. بنابراین در خانه هم همان فرهنگ و تعاریفی که از این شغل با همه سختیهایش وجود داشت، جاری بود؛ چرا که در نهایت پاسداری به جانبازی یا شهادت یا بازنشستگی یک شغل کمدرآمد ختم میشود.
وی افزود: من از سختیهای شغلم در خانه صحبت نمیکردم؛ چرا که به پاسداری علاقه داشتم و بیشتر از ارزشها و خوبیهای پاسداری میگفتم. برای همین هم آقا مرتضی با وجود اینکه تحصیلات خوبی داشت و میتوانست در فضاهای کاری دیگری شاغل شود؛ اما پاسداری را با علاقه انتخاب کرد.
میثمی خاطرنشان کرد: توصیه من به پسرانم همیشه این بوده شغلی را انتخاب کنید که دینتان را در دنیا و آخرت حفظ کند و آخرتتان ختم به خیر شود. پاسداری نیز دفاع از نظام و انقلاب است، درآمد آن هم حلالترین درآمد به شمار میآید و انتهای آن هم به شهادت ختم میشود که فوز عظیمی است.
نظر شما