بعد از چند بار تماس تلفنی هم، موفق نمی‌شویم یکدیگر را پیدا کنیم. می‌گویم قرارمان ورودی نواب، ایوان باب اسلام، مقابل گنبد طلا. این را گفتم و اطمینان داشتم گم‌شدن در این مکان، معنایی ندارد و هیچ‌چیز از دید امام رضا (ع)، پنهان نمی‌ماند.

روایت آقای گزمه از برکاتی که امام رضا (ع) به زندگیش داده است/ نگاه امام رضا (ع) روی زمین ماست
زمان مطالعه: ۳ دقیقه

در پسِ هر سادگی، داستانی نهفته است؛ روایتی که چشم سر، گاه از دیدنش ناتوان است.
درست مثل آن روز گرمی که در محل کار میزبان آقای گزمه و همسرشان بودم. کسی که اگر نبود، شاید این سخاوت مداوم هم نبود!
راحت پیدایشان نمی‌کنم. خانمی قدبلند، چهارشانه و درشت‌اندام که روی زمین بی‌تکلف نشسته و زیارت‌نامه می‌خواند.
سلام که می‌کنم، بلند می‌شود. آقای گزمه هم از کمی آن‌طرف‌تر، با پیراهن سفید تمیزی نزدیک می‌شود. دختری زیبا با چشم‌های رنگی هم همراهشان است. سوگند فرزند آخرشان.
تعارفشان می‌کنم داخل اتاق برای گفت‌وگو. صندلی‌ها را از پشت میز بیرون می‌کشم و همین‌طور که با دست اشاره می‌کنم بنشینند، بعد از حال و احوال، سریع می‌روم سر اصل مطلب، چون همه چیز برایم عجیب است: لطفاً بگوئید چه شد؟
یه تُن گندم حجم قابل‌توجهی است! چرا این‌همه، آن هم به طور مستمر؛ در قبال چه چیز نذر امام رضا (ع) می‌کنید؟
زن و شوهر با هم می‌خندند و آقای گزمه می‌گوید: «در قبال چی؟ مگه چیزایی که تقدیم می‌کنیم به آقا، برای خودمونه؟»
زن لبخند می‌زند و با اطمینان می‌گوید: «ما هرچی داریم از امام رضاست، هرچی داریم، برای خود آقاست.»
از آنها می‌پرسم: مگر نذر به این بزرگی، بدون دلیل هم می‌شود؟
مرد، جواب می‌دهد: «آبجی دلیل از این بزرگ‌تر که حال دل‌مون خوبه؟ خودم و خانواده‌ام در سلامتیم؟ دلیل از این بزرگ‌تر که برکت و سرسبزی زمین‌مون رو خود امام رضا تأمین می‌کنه؟ ما نمک غذامون رو هم از خودش می‌خواییم. قربون نام آقاجانم برم.»
برایم از سرخس می‌گویند؛ جایی که زمین‌های کشاورزی‌اش به دو بخش تقسیم می‌شود. یک قسمت شبیه مازندران، پربار، مرطوب و سرسبز و بخشی دیگر درست شبیه بیابان؛ خشک، بی‌آب، بی‌بار و بی‌برکت!
آقای گزمه، با اطمینان می‌گوید: «نگاه امام رضا (ع) روی زمین ماست. خودش برکت داده و می‌ده.»

وقتی حضرت آبروداری می‌کند
برایمان از اولین نذرشان، تعریف می‌کنند. قرار بوده گندم را بیاورند، اما هنوز یک قسمت از زمین شخم نخورده که دستگاه کمباین خراب می‌شود. قول داده که بار را تمام‌وکمال بفرستد و حالا ناچار است فقط گندم‌های جمع‌شده را ارسال ‌کند. همان موقع از امام رضا (ع) می‌خواهد که آبرویش را، بخرد.
با زحمت، تماس می‌گیرد که یکی از اهالی محل بیاید بار را با وانت به حرم برساند. راننده وانت، وقتی گندم‌ها را می‌بیند، می‌گوید: «یه کیسه‌ از این گندم‌ها رو برای کبوترهام برمی‌دارم» و ناذر رویش نمی‌شود چیزی بگوید...
اما وقتی گندم‌ها به حرم می‌رسند و وزنشان می‌کنند، حیرت‌زده می‌ماند؛ وزن محموله یک تن و سی کیلو است! درحالی‌که هم یک قسمت زمین اصلاً برداشت نشده و هم یک کیسه از گندم‌ها برای کبوترهای آقای راننده رفته!
با لبخندی از رضایت، می‌گوید: «آقا آبرو خرید. نه‌تنها کم نیومد، بلکه بیشتر هم شد.»
اما گندم تنها نذرشان نیست. هر سال، چند رأس بره هم نذر می‌کنند. هر بره‌ای که خاص‌تر باشد، همان را برای امام رضا (ع) کنار می‌گذارند. می‌گوید: «به بار همه بره‌ها سفید بودن، یه دونه فقط مشکی بود. همونو نذر کردیم.»
یا بار دیگر، یکی از بره‌هایی که نذر شده بود، کمی بعد بیمار می‌شود. اما آقای گزمه، بی‌هیچ نگرانی در دلش می‌گوید: این نذر برای تو بوده آقا، خودت شفا بده... و بره، رفته‌رفته، مداوا می‌شود و تقدیم امام رضا (ع).
یا در همین نذر اخیرشان، وقتی بره را برای ذبح می‌برند، وزنش را که می‌کشند، تعجب می‌کنند: هشتاد و پنج کیلو و نیم! بره‌ها معمولاً چهل و پنج یا نهایت پنجاه کیلو می‌شدند. اما این بره چندهفته‌ای، بی‌سروصدا، بی غوغای خاصی، تبدیل شده بود به بره‌ای که وزنش تقریباً دوبرابر قبلی‌ها، بود.
خانم گزمه می‌خندد و می‌گوید: «به ظاهرش نمی‌اومد این‌قدر سنگین باشه. خودمونم باورمون نمی‌شد.!»
و همهٔ این‌ها را، با دلی سرشار از اطمینان، لطف و برکت امام رضا (ع) می‌دانند. از برکت همان آقایی که معتقدند نمک غذایشان را هم باید از ایشان خواست...

از دعای خیر پدر تا مالی پر برکت

برایمان تعریف می‌کنند که هر سال، از بهترین محصولشان نذر می‌کنند و هیچ‌وقت وسوسه نمی‌شوند آن را بفروشند. حتی وقتی در شرف خرید ماشین مدل‌بالاتری بودند، از خیرش می‌گذرند و با همان ماشین معمولی، نذر را می‌آورند و هنوز هم ترجیح می‌دهند، به‌جای ماشین لوکس سوارشدن، کمک ماهانه‌شان را به زوج‌های جوان بدهند.
از آن آدم‌ها هستند که برایشان «لبخند مردم»، بیشتر از ماشین گران‌قیمت یا خانهٔ بهتر ارزش دارد. شاید این دلِ بزرگ، از دعای پدرآ مده باشد؛ پدر سالمندی که به‌تمامه از او مراقبت می‌کنند و ‌معتقدند از دعای اوست که درهای بسته، باز می‌شود.
آقای گزمه بغض می‌کند و در آخر، جمله‌ای می‌گوید که تمام این سخاوت را خلاصه می‌کند: «ما می‌خوایم خدا بهمون مال زیاد و بابرکت بده، اما در کنارش دلِ بخشیدن هم بده. وگرنه مالِ بی خیر، چه فایده‌ای داره!؟» و من به این فکر می‌کنم که ارزش حقیقی، نه در نمایِ مال که در صفایِ دل خلاصه می‌شود.

منبع: آستان نیوز

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha