هرچه فکر میکنم یادم نیست مرد عرب فارسی حرف میزد یا کسی حرفهایش را ترجمه میکرد یا مستند دوبله شده بود. همانقدری یادم مانده که مرد، عرب بود و کنار رودخانه و از لابلای درختان رد میشد. داشت دربارۀ یک سنت قدیمی حرف میزد که در زمان حکومت صدام ممنوع بود اما عدهای و مخصوصاً علما مخفیانه به آن پایبند بودند. سنت زیارت اربعین با پای پیاده. آنها از لابلای نخلها، در سکوت و مخفیانه به سمت کربلا حرکت میکردند تا روز اربعین آنجا باشند و سنت جابر را به جا بیاورند. مستند برای زمانی بود که حکومت صدام برچیده شده بود و سنت پیادهروی اربعین داشت احیا میشد. آن وقتها هنوز زیارت اربعین یک سنت عراقی بود و به بقیۀ جاهای دنیا مخابره نشده بود.
یادم نیست اولینبار چه سالی بود که حضور ایرانیها در اربعین پررنگ شد. ولی یادم هست که روایتی خواندم از کسی که متأسفانه نامش را به خاطر ندارم. فیلمبردار یا مستندسازی که قرار بود برای اولینبار زیارت اربعین را به صورت زنده پوشش دهد. احتمالاً بعد از آن بود که این سنت بین ایرانیها هم باب شد. سنتی که سالبهسال پرشورتر برگزار میشود و تمرینی است برای زمان فرج. تمرینی برای زیست برادرانه.
عدۀ زیادی هم هستند که علاقه دارند در این زیست نفس بکشند اما شرایطش را ندارند. بعضیها هم جاماندههای لحظۀ آخری هستند. قصد رفتن دارند اما رفتنشان به سرانجام نمیرسد و تبدیل میشوند به جاماندههای اربعین.
ما ایرانیها ملت جوک و لطیفهایم و حتی برای جدیترین مسائل هم لطیفه میسازیم. حتی دربارۀ اربعین. البته به نظر شوخی و طنز است اما پشت ماجرا جدیت است:«چند ماه مونده به اربعین، از الأن کارهای اداریتون رو بکنید که هی ناله نکنید بگید ما جاموندیم»
یک فکت کاملاً منطقی. اما باید در نظر داشت همۀ جاماندهها درگیر مشکل اداری نیستند. بعضیهاشان گرفتاری خانوادگی دارند، بعضیها درگیر بیماری هستند و بعضیها مشاغلی دارند که مرخصی گرفتن برایشان امکان ندارد. و البته که این سفر از آن سفرهایی است که باید دربارهاش گفت:«تا یار که را خواهد و میلش به که باشد»
بعضی از این جاماندهها مرتب گله میکنند چرا آنهایی که راهی سفر شدند با انتشار عکس و فیلم در دنیای مجازی دل جاماندهها را به درد میآورند؟ پاسخ منطقی به این افراد این است که بهتر است شما صفحات مربوطه را دنبال نکنید؛ چون عدۀ زیادی مشتاق تماشای همین فیلم و عکسها هستند و دوست دارند حتی به صورت مجازی هم که شده این فضا را درک کنند. از آنجایی که عکس و فیلم حق مطلب را ادا نمیکند برخی به خواندن سفرنامههای اربعین پناه میبرند که حتی آنها هم به تنهایی حق مطلب را ادا نمیکنند. حق اربعین به جز رفتن و دیدن، ادا نمیشود.
چند وقت پیش در یادداشتی نوشتم که آدمها با توجه به سنوسال، جنسیت، زمان سفر، همسفرها و عوامل دیگر، همین مسیر مشخص را متفاوت درک میکنند و در سفرنامههای اربعین این تفاوتِ نگاه احساس میشود. اما با همین تفاوت نگاه هم سفرنامههای اربعین شباهتهای زیادی به هم دارند و ممکن است مخاطب بین کتابها حرف تازهای پیدا نکند.
با همین ذهنیت کتاب «بدو دجله بدو» اثر «معصومه صفایی راد» را دست گرفتم. با همان شروعِ مرسومِ سفرنامهها با مقدمهای دربارۀ مقدمات سفر. در ادامه به رسم اکثر زیارتهای اربعین نجف نقطۀ صفر ماجرا بود. و احتمالاً در ادامه عمودِ یک و «بسمالله مَجرها و مُرساها»
ولی نویسنده(همان راوی) و به قول خودش آقای همسفر قصد نداشتند به این زودی پا در مشایه بگذارند. زیارت و بازدید از وادیالسلام، بیتوته در نجف و کمکم درک این نکته که گویا این سفرنامه حرفهای تازهای دارد. مثلاً چند نفر از ما ایرانیها یا همانها که پا در مشایه میگذراند مقتدی صدر و پدرش را میشناسند؟ نه فقط به اندازۀ یک اسم. اینکه او چه کسی است و چه نقشی در جامعۀ قبیلهگرای عراق دارد:«سید محمد صدر بین ایرانیها کمتر شناخته شده است. او دنبال مرجعیت عربی بود. سالها استادان و بزرگان حوزۀ نجف ایرانی بودند و این باعث دورافتادگی بین حوزه و مردم جامعه شده بود و سیدمحمد برای جذب عراقیها و احیای حوزۀ عربی تلاش میکرد»
یادم نمیآید که قبلاً در سفرنامهای مرتبط با اربعین با اطلاعات سیاسی مواجه شده باشم. اطلاعات اجتماعی هم معمولاً مختص زیست اربعین است نه بیشتر. هرچه جلوتر میرفتم بیشتر با تاریخ و جغرافیا و فرهنگ مردم عراق آشنا میشدم و متوجه میشدم راوی فعلاً قرار نیست وارد مشایه شود و چه بهتر! مشایه را قبلتر روایت کرده بودند و بعدتر هم روایت خواهند کرد. اما چند نفر به خودشان زحمت میدهند بروند توی کوچه پسکوچههای عراق و آن چیزی که ما از عراق نمیدانیم را برایمان روایت کند؟ همین کشوری که چسبیده بیخ گوشمان و ما خیال میکنیم چون همسایه است همه چیز را دربارهش میدانیم. یا با خودمان میگوییم کشوری که سالها درگیر جنگ بوده و حالا یک لایه غبار رویش نشسته و همۀ تصاویری که از آن مخابره میشود شبیه یک کهنهبازار است چه حرف تازه و جدید و جذابی میتواند داشته باشد؟ انگار نه انگار که عراق زمانی مهد تمدن بوده و رمزورازهای زیادی در دل تاریخش وجود دارد.
به نظرم اکثر راویانی که راهی زیارت اربعین شدهاند از ابتدا قصد روایتگری نداشتند؛ اما بعد از سفر چیزی درونشان جوشیده و دلشان خواسته که آن را با دیگران به اشتراک بگذراند. اما معصومه صفایی راد به نیت روایت پا به این سفر گذاشته و با خودش قرار گذاشته چیزی بیشتر از برادرانهها و خواهرانههای مسیر را روایت کند. البته که هیچ روایتگری نمیتواند همۀ یک سرزمین را روایت کند؛ اما توقف، نگاه، گشتوگذار، جستجو، مکث و سختی به جان خریدنهای راوی، کتابِ بدو دجله بدو را با تمام سفرنامههای اربعین(حداقل آنهایی که من خواندم) متفاوت کرده:«بازارهای هفتگی هر شهر بهترین مقصد برای تماشای حال و هوای مردم شهر است. لابلای درشتی و آبداری میوهها میشد حال و هوای تازگی یک شهر را دید. جمعه بازار متنبی اما فصل میوه و سبزی نبود، جمعه بازار کتاب بود»
او با سرک کشیدن در قهوهخانهها، بازدید از مکانهای تاریخی، معاشرت با مردم و تجربه کردن موقعیتهای خطیر سفرنامهای ماندگار خلق کرده است. به علاوه اینکه او فقط آنچه دیده را روایت نکرده بلکه تاریخ و سیاست پشت هر پدیده را هم ضمیمه مشاهداتش کرده. تقریباً فقط یک پنجم پایانی این کتاب به بخش پیادهروی اختصاص دارد؛ اما همان حجم کم هم گویای واقعیت مسیر است. مسیری که دیگران روایتش کردهاند و روایتش میکنند.
نظر شما