موی سپیدتان، کتاب پر بهای تجربه هاست و سینه پر دردتان مالامال از آلام زندگی. گنج رنج های روزگارید و تقویم نانوشته عبرت ها.

می‌توانستم کارت معافیت سربازی هدیه بگیرم/ مراقب باشید جلوی میز قاضی نایستید!
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

حرف هایتان روشنی بخش راه زیست ما و چشم های کم سویتان، ستاره های شبستانِ زندگی ماست. دست های پینه بسته تان جغرافیای دردهای زمین است و چین های پیشانی تان تاریخ مرارت های روزگار.

در این مجال، در کلاس آموزه های زندگی تان، زانوی ادب، بغل می گیریم و خوشه چین باغ پر ثمر تجربه هایتان می شویم.

" برکت خانه"، بهانه ای است برای شنیدن حرف ها، تجربه ها و درد دل های شما. که به قول خودتان موی سفیدتان را در آسیاب سفید نکرده اید و چند پیراهن بیشتر پاره کرده اید. چشمه زلال حرف هایتان مثل خودتان گواراست؛ نوشیدنی و نیوشیدنی.

دوست نداشتم برای ارباب کار کنم

محمد علایی، نظامی بازنشسته است. می گوید: در خانواده ای ضعیف بزرگ شدم. پدر و مادرم بیسواد بودند و برای ارباب کشاورزی می کردند، اما من همیشه آرزو می کردم تابستان و تعطیلات مدرسه از راه نرسد چون دوست نداشتم همپای پدر و مادرم برای ارباب کار کنم.

تا نهم نظام قدیم درس خواندم و بعد از آن برای ادامه تحصیل باید به مدرسه ای در ۱۶ کیلومتری شهر خودمان می رفتم؛ اما چون خانواده ام به لحاظ مالی ضعیف بودند و توان پرداخت هزینه تحصیلم را نداشتند قید ادامه تحصیل را زدم و از آنجا به بعد ترجیح دادم همراه با پدر و مادر کار کنم تا کمک خرج خانواده باشم.

به سن سربازی که رسیدم، به دلیل اعتمادی که مردم به من داشتند یکی از مسئولان وقت پیشنهاد داد چنانچه به عنوان نماینده زمین هایش در شهر خودمان برایش کار کنم می توانم کارت معافیت سربازی را از او هدیه بگیرم.

پیشنهادش را قبول نکردم چراکه هم سربازی را یک وظیفه می دانستم و هم اینکه گرفتن چنین هدیه ای غیرقانونی بود. بنابراین به فکر استخدام در نیروی زمینی ارتش افتادم و همزمان با دوره سربازی برای استخدام در ارتش اقدام کردم.

با همه مدارک لازم به تهران رفتم اما به دلیل این که تعداد داوطلبان استخدام در ارتش به حد نصاب نرسید استخدام به سال بعد موکول شد و من به شهر خودمان برگشتم.

یادم می آید چقدر از طرف پدر و مادرم سرزنش می شدم چون تصور می کردند به دلیل ناشایست بودنم استخدام نشده ام. همانطور که گفتم آن ها بیسواد بودند و هیچ وقت از شهرمان بیرون نرفته بودند، به همین دلیل هم شناخت کمی از مسائل جامعه داشتند.

یک سال بعد با هدف ادامه مسیر رسیدن به هدفم، دوباره برای استخدام اقدام کردم و این بار قبول شدم. آن روزها، هدف برای جوانان خیلی مهم بود و برای رسیدن به اهدافشان تلاش زیادی می کردند.

با اولین حقوقم برای خواهرم جهیزیه خریدم

ابتدای ورود به ارتش تا چهار ماه حقوق نداشتیم چون باید در دانشکده درجه داری درس می خواندیم و انتخاب رشته می کردیم. من رشته مخابرات ارتش را انتخاب کردم و آن قدر خوب درس خواندم که نفر دوم رشته مخابرات شدم.

با اولین حقوقم که ۶۲۵ تومان بود، برای خواهرم جهیزیه خریدم. خواهری که بارها پدر و مادرم به دلیل فقر و نداری، به خواستگاران او جواب رد داده بودند.

حالا در سن ۲۵ سالگی به ازدواج و تشکل خانواده فکر می کردم. چون حقوقم به ۴۸۰۰ تومان رسیده بود و این رقم خیلی خوبی برای داشتن یک زندگی مشترک بود.یکی از همان روزها به جشن عروسی دوستم دعوت شدم. او دختری از فامیل خود را به من نشان داد و گفت اگر می خواهی ازدواج کنی او دختری متین و نجیب است. از آنجا که احترام بسیار زیادی برای پدر و مادرم قائل بودم به شهرمان برگشتم و موضوع ازدواج را با آن ها در میان گذاشتم.

آن ها گفتند اگر خودت به شناخت خوبی از این دختر رسیده ای و از پس هزینه های زندگی بر می آیی، ما هم موافقیم. خلاصه اینکه عروسی ما در کمال سادگی و بدون هیچ گونه تجملی برگزار شد. آقای اعلایی می گوید: خداوند به هر زندگی که در آن اسراف و تجمل نباشد، برکت می دهد.

و بعد ادامه می دهد: اولین خبر خوش در روزهای ابتدایی زندگی مشترک مان این بود که بدون هیچ ثبت نام یا اقدامی اعلام کردند که از بانک سپه ۱۸هزار تومان وام برنده شده ام.

حاصل ازدواج آقای علایی سه فرزند پسر و یک دختر است. او به فرزندانش توصیه کرده در کنار هنر و شغل آزاد، شغل دولتی داشته باشند چون حقوق کارهای دولتی آب باریکی است که هرگز قطع نمی شود حتی اگر زلزله و سیل بیاید و یا دنیا زیر و رو شود شغل دولتی سر جای خود باقی می ماند.

مراقب باشید جلوی میز قاضی نایستید!

به گفته علایی هر فردی که پشت سر قانون راه برود، جلوی میز قاضی نمی ایستد.اما متأسفانه بیشتر جوانان امروزی اینطور نیستند و قانون را دور می زنند و برای خود و جامعه دردسر ساز می شوند.

از طرفی صداوسیما، فیلم های خانگی و غیره اثرات بسیار بدی در رفتار و شیوه زندگی جوانان گذاشته است.

آقای علایی می گوید: هیچ چیز برای هیچکس باقی نمی ماند و همه چیز از آدم گرفته می شود جز خاک.

او همیشه از فرزندان خود راضی بوده و به آنان نصیحت کرده که اگر دستم را نمی گیرید پایم را هم نگیرید که مانع پیشرفتم نشوید.

سختی کشیدن های دوران جوانی پشتیبانی برای آینده خود فرد است. برای مثال اگر سختی های دوران جوانی ام نبود و خوب درس نمی خواندم و به فکر استخدام نبودم، امروز چه کسی می توانست هزینه ۴۰۰ میلیون تومانی عمل جراحی قلبم را پرداخت کند.

همان حقوق و بیمه به فریادم رسید وگرنه هزینه سنگین عمل جراحی ام را نه خودم می توانستم بپردازم و نه فرزندانم.

او با آوردن مثالی می گوید: بچه های امروزی خودشان را نمی بینند و نگاهشان به بچه های دیگر است. اگر خودشان را در آینه پدر و مادر ببینند می توانند از تجربیات آن ها درس زندگی بگیرند.

من آبگوشت نمی خورم!

آن روزها اعتبار پدر و مادر خیلی زیاد بود. یادم هست در کودکی یک روز که از تکرار آبگوشت خسته شده بودم با اعتراض به مادرم گفتم من آبگوشت نمی خورم! پدرم گفت ایراد ندارد صبر کن ما غذا بخوریم بعد برای تو غذا می آوریم.

با خود گفتم حتما نیمرو یا غذای دیگری برایم تهیه می کنند. صبر کردم تا غذایشان را خوردند. غذا را که آوردند دیدم دو قلوه سنگ را در کاسه آب گذاشته اند. پدرم گفت حالا این غذا را بخور!

آن روز مجبور شدم همان آبگوشت دستپخت مادر را نوش جان کنم و از آنجا به بعد هرگز برای غذایی که باید شکرگزارش باشم اعتراض نکردم.

چرا بچه دار نمی شوید؟

آقای علایی از آرزوی به دل مانده اش می گوید: فرزندانم سال هاست که ازدواج کرده اند اما هنور به فکر بچه دار شدن نیستند چون معتقدند برای بچه دار شدن وقت زیاد است.

شاید برای بچه دار شدن فرزندانم فرصت کافی باشد اما برای من دیر است و آرزوی دیدن نوه ها در دلم مانده است.

او از گرانی ها می گوید: گرانی را با صرفه جویی می شود تحمل کرد اما اجاره خانه و کرایه های سنگین را نمی شود با صرفه جویی جبران کرد و باید دولت فکری به حال مسکن مردم کند.

از نگاه این مرد با تجربه در حال حاضر بیشتر دعواهای خانوادگی بر سر گرانی ها و فشارهای اقتصادی است.

وقتی درباره تربیت فرزندان در دوره قدیم و دوره حاضر از او می پرسیم می گوید: قدیم ها بهتر بود چون والدین اعتبار بیشتری پیش فرزندان داشتند و اگر بر سر مسئله ای اختلاف بود آن را دور از چشم بچه ها حل و فصل می کردند اما حالا متأسفانه پدر و مادر در حضور فرزند با یکدیگر مشاجره می کنند و این موضوع احترام و اعتبار آن ها را کم می کند.

از طرفی تلویزیون و فیلم های خانگی بچه های امروزی را پر رو کرده است تا جایی که اصلا به حرف پدر و مادر توجه نمی کنند.

فرزندان امروز تنبل و پر توقع بار آمده اند. در کشورهای خارجی همین که بچه ها به سن ۱۸سالگی می رسند خودشان دنبال کار و کاسبی می روند اما در کشور ما حتی جوان ۳۰ ساله منتظر است از دست والدین خرجی بگیرد.

دوره قدیم حتی اگر سال های کمتری درس می خواندیم سواد بیشتری داشتیم اما حالا بسیاری از افراد حتی با داشتن مدرک لیسانس بیسواد هستند و حتی نوشتن با خط زیبا را بلد نیستند.

دوره ما خبری از انواع و اقسام مدارس غیر انتفاعی، غیردولتی و غیره نبود؛ غیر از مدرسه های دولتی، تنها یک مدرسه به نام مدرسه ملی متعلق به افراد ثروتمند بود که سال ۱۳۵۶ تأسیس شد. بنابراین بیشتر دانش آموزان از حقوق برابر برخوردار بودند.

آن زمان کلاس پیش دبستانی هم وجود نداشت و پدر و مادرها با فرزند خودشان خواندن، نوشتن و دیگر مهارت ها را در منزل تمرین می کردند. اما حالا به حدی خانواده ها گرفتار شده اند که پدر و مادر فرصتی برای آموزش به فرزندان خود ندارند و از سر اجبار باید آن ها را به کلاس پیش دبستانی بفرستند.

او به جوانان توصیه می کند: در حین تحصیل حتما به یادگیری یک حرفه یا فن بپردازند تا در آینده هنری برای کار کردن داشته باشند.

یادم هست از بچگی فرزندم را با هزینه ماهانه ۳۶ تومان به کلاس زبان فرستادم تا در کنار درس و تحصیل، هنر یاد بگیرد و حالا به گفته خودش درآمدش از مدرک زبان بیشتر از مدرک لیسانسی است که سال ها برای به دست آوردنش زحمت کشیده است.

آقای علایی می گوید: چه خوب است مدارس ما تا کلاس پنجم مهارت هایی مانند خواندن و نوشتن را آموزش دهد و از آنجا به بعد همه مدرسه ها، در قالب هنرستان فنی و حرفه ای باشند تا به بچه ها حرفه و شغل یاد بدهند و بچه ها بر اساس علاقه خود مدرک بگیرند.

چه می خوردید؟

آن سال ها بیشترین غذای ما آبگوشت بود که هفته ای دو یا سه بار این غذا را می خوردیم و برنج را تنها سالی یکی دو بار در روزهای عید مصرف می کردیم. درست هر ۶ ما یکبار پدرم گوسفندی را ذبح و گوشت آن را قرمه می کرد. یادم می آید ماست و تخم مرغ و نان و غیره هم محصول خانگی خودمان بود. بنابراین هر وقت از مدرسه به خانه برمی گشتم و پدر و مادر سر زمین های کشاورزی مشغول کار بودند، مقداری قرمه را با مشتی سبزی از باغچه خودمان لای نان خانگی می گذاشتم و با اشتهایی وصف ناپذیر می خوردم.

غذای نسل جدید متأسفانه از سلامت دور است چراکه یا فست فودی است یا غذاهای سوخاری و کنتاکی.

سماورمان هیچ وقت خاموش نمی شد

آقای علایی می گوید: مردم این زمانه به دلیل گرانی ها از ارتباطات و دورهمی می ترسند و از هم فاصله گرفته اند.

یادم می آید آن روزها در منزل ما سماور هرگز خاموش نمی شد از بس که در خانه ما رفت و آمد بود و همه دور کرسی جمع می شدیم و از من می خواستند برایشان کتاب امیر ارسلان نامدار را بخوانم.

به قدری این کتاب را در دورهمی های خانوادگی خوانده بودم که خط به خطش را حفظ کرده بودم.

حالا اما فامیل به جای دورهمی، از یکدیگر فیلم قرض می گیرند. آن هم فیلم های تخیلی که از واقعیت دور است و برای نسل جوان آموزنده نیست.

و توصیه ای برای نسل امروز

توصیه ام به نسل جوان این است که از تجملات، اسراف و چشم و هم چشمی بپرهیزند تا به خانواده و عزیزان شان روز به روز نزدیک تر شوند چراکه سلامت روحی و روانی در گرو ارتباطات سالم و صمیمی با خانواده، فامیل و دوستان خوب است.

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • سعید شریفی IR ۰۴:۲۷ - ۱۴۰۴/۰۵/۳۰
    1 0
    خیلی عالی و پر از آموزش بود.
  • علی اکبر عالمی IR ۰۰:۳۳ - ۱۴۰۴/۰۶/۰۸
    1 0
    درود و سلام بر استاد عزیزم آقای علایی بزرگ مرد برایت سلامتی و طول عمر با عزت ارزومندم
  • علی IR ۱۰:۲۸ - ۱۴۰۴/۰۶/۰۹
    1 0
    پاینده باشند دلیرمردان این کشور
  • مرتضی DE ۱۴:۵۶ - ۱۴۰۴/۰۶/۰۹
    0 0
    آقای علایی عزیز، از بزرگان نیک و درست روزگار در ایران هستند. عمرشون با عزت.
  • رضا DE ۱۴:۵۸ - ۱۴۰۴/۰۶/۰۹
    0 0
    خدا امثال ایشان را برای تمام مردم نگه دارد. چقدر زیبا و دلنشین صحبت کردند.