«برکت خانه»، بهانه ای است برای شنیدن حرف ها، تجربه ها و درد دل های شما. که به قول خودتان موی سفیدتان را در آسیاب سفید نکرده اید و چند پیراهن بیشتر از ما پاره کرده اید. چشمه زلال حرف هایتان مثل خودتان گواراست؛ نوشیدنی و نیوشیدنی.
در این خانواده آرامش بود و آسایش
خانم ماهی احمدی، ۷۰ ساله از دوران کودکی اش برایمان می گوید: بچه شهرستان بودم و در خانواده ای با نماز و طاعت بزرگ شدم. نماز پدر و مادرم هرگز ترک نمی شد و من در چنین خانواده ای خیلی آرامش و آسایش داشتم.
یادم می آید ۷۰ بز داشتیم و با پدر و مادرم به صحرا می رفتیم تا بزها در دشت و دمن بچرند.
پدرم در کنار دامداری، کار کشاورزی هم انجام می داد. او حتی برای مردمی که خودشان باغ دار بودند از محصولات کشاورزی اش مقداری تعارفی می داد و گاهی که ما بچه ها اعتراض می کردیم در پاسخ مان می گفت: هر چه بیشتر از اموال خود ببخشی خداوند برکت بیشتری به مال و زندگی ات می دهد.
پدرم ۹۵ سال عمر کرد اما به قدری سلامت بود که هیچ دارویی حتی یک قرص هم مصرف نمی کرد و سرانجام بر اثر کهولت سن به رحمت خدا رفت.
عروس خجالتی
از ماهی خانم درباره ازدواجش می پرسم، پاسخ می دهد: تقریبا ۱۵ساله بودم که با پسرخاله ام ازدواج کردم. اینقدر خجالتی بودم که موقع عقد در اتاق انباری پنهان شدم.
عاقد در همان اتاق خطبه عقد را خواند و من که از خجالت سرخ شده بودم به سختی «بله» را گفتم.
بعد از ازدواج برای شروع زندگی مشترک از شهرستان به تهران رفتیم و پا به پای همسرم مثل یک مرد در کوره آجرپزی کار می کردم.
دستمان خالی بود و چیزی نداشتیم با این حال خستگی برایمان مفهومی نداشت و از کار عار نداشتیم.
سال ها تلاش کردیم تا بالاخره موفق شدیم در مشهد خانه ای کوچک بخریم.
پسرم بیکار است
خانم احمدی که حالا ۴ فرزند دارد از روزهای بچه داری اش می گوید: آن سال ها همسرم بنگاه معاملات مسکن داشت. بچه ها را با هم بزرگ کردیم و یکی یکی خانه بخت فرستادیم.
اما در روزهایی که باید یار و غمخوار روزهای پیری هم باشیم او مرا تنها گذاشت و به دیدار حق رفت و من ماندم و خدا.
ماهی خانم آهی می کشد و از مجرد ماندن فرزند آخرش می گوید: هر وقت حرف ازدواج را با پسر ۳۰ ساله ام پیش می کشم می گوید با دست خالی چطور می توان تشکیل زندگی داد؟
راست می گوید چراکه هر جا برایش خواستگاری می روم همان اول می پرسند کار پسرت چیست و چه شغلی دارد؟ چه بگویم؟ می شود به خانواده دختر گفت پسرم بیکار است؟!
بچه های شکرگزاری بودیم
او به روزهای زندگی مشترک با همسرش هم اشاره می کند و ادامه می دهد: با همه سختی ها و کمبودها اما در طول ۴۵ سال زندگی مشترک روزهای خوب و شیرینی در کنار هم داشتیم.
با ۷۰۰هزار تومان عروسی گرفتیم و با وسایل بسیار ساده مثل دو لیوان، دو بشقاب، دو قاشق و چنگال و یک دست رختخواب زندگی مشترک را شروع کردیم.
هرگز به خاطر ندارم که همسرم با حرفی یا رفتاری مرا رنجانده باشد یا مثلا از دستپختم ایراد گرفته باشد حتی اگر غذا باب میلش نبود یا سوخته بود.
هرگز معنی قهر را نمی دانستیم و گاهی اگر پیش می آمد که من از موضوعی ناراحت می شدم او با آرامش خود من را آرام می کرد.
ماهی خانم همیشه به دخترانش نصیحت کرده که با همسرانتان گشاده رو، مهربان و با احترام باشید. کاری نکنید که در آینده پشیمان باشید.
او دلیل از هم پاشیدن زندگی های امروزی را چشم و هم چشمی، حسادت و توقع زیاد می داند و ادامه می دهد: جوانان امروزی هر روز صبح که چشم باز می کنند همه امکانات برایشان فراهم است اما قدر نمی دانند و ناشکری می کنند.
ماهی خانم به دخترانش سفارش کرده که همیشه به جیب و دستمایه خودتان نگاه کنید نه به همسایه تان، تا به چشم و هم چشمی دچار نشوید.
بارها شده که یک تکه نان خالی با چای به عنوان صبحانه خوردم اما دستم جلوی دیگران دراز نشده و هر خواسته ای را تنها از خدای بی نیاز درخواست کردم. یک وقت داخل کیفم هیچ پولی نیست و یک وقت جیبم پر است. زندگی همین است، پستی و بلندی و کمی و کاستی دارد بنابراین باید با کم و زیادش ساخت.
آن روزها مثل الان نبود که فرزندان چشم و هم چشمی داشته باشند و حتی حاضر نباشند لباس همدیگر را بپوشند. ما چند خواهر لباس های یکدیگر را تا زمانی که سالم و اندازه مان بود نوبتی می پوشیدیم و بچه های شکرگزاری بودیم.
این در حالی بود که بهترین روغن زرد، شیر بز، تخم مرغ و نان خانگی و همه محصولات سالم جزو تغذیه مان بود.
خانم احمدی از دوران جوانی اش می گوید که برای شستن لباس سر جوی آب می رفته و برای تهیه نان مجبور به تهیه خمیر و پختن نان بوده است و بعد ادامه می دهد: جوان های امروزی ناشکرند، با اینکه نسبت به قدیم، امکانات زیادی در دسترس دارند.
بنابراین ناشکری ها و قدر نشناسی، چشم و هم چشمی و توقعات زیاد موجب شده که زندگی های امروزی چندان پایدار نباشد و از هر خانواده ای که بپرسی بین فامیل شان یک یا چند مورد طلاق اتفاق افتاده است.
نظر شما