آنان که یک روز در میانه راه زندگی از میان هزاران هزار شغلی که میتوان با هر کدام از آنها به رفاه نسبی و کنج عافیت رسید؛ اما لباس رزم و خطر را برمیگزینند، همان کسانی هستند که شهید سید مرتضی آوینی در وصفشان گفته است «شهید منتظر مرگ نمیماند. این او است که مرگ را برمیگزیند».
پاسدار و ارتشیای که رزم در راه دفاع از وطن را پیشه خود میکند تا انتهای ماجرا را دیده است؛ انتهایی که «عند ربهم یرزقون» میشود. این نکته را در کلام همه همسران شهدای نظامی میتوان دید که چگونه خود را برای این پایان باشکوه از سالها پیش آماده کردند و چه زیبا این اصحاب آخرالزمانی سپاه حضرت مهدی موعود(عج) جان شیرینشان را در راه اعتلای دین و وطن در دست گرفتند و نثار و ایثار کردند.
شهید سیدحسن حسینینژاد نیز از همان پاسداران میهنی است که از سالها پیش با برگزیدن لباس سبز پاسداری چشمانتظار لحظه دیدار محبوب بود و برای رسیدن به آن دست به دامان پاک مادر و همسرش شد تا آنها با رضایت کامل، دعایشان رسیدن او به آرزویش که شهادت بود، باشد.
زینب نظرزاده، همسر این شهید بزرگوار که در روزهای ابتدایی دفاع مقدس ۱۲ روزه به شهادت رسید، درباره ماجرای آشنایی و ازدواجشان میگوید: مادر همسرم در مشهد همسایه خالهام بود. یک روز در مورد ازدواج پسرشان با خالهام صحبت کرده بودند و خالهام من را به مادرشوهرم معرفی کرد. خرداد سال ۸۹ بود که خالهام درباره این موضوع با ما صحبت کرد؛ اما به دلیل اینکه من دختر کوچکتر خانواده بودم و خواهر بزرگترم هنوز ازدواج نکرده بود، پدرم مخالفت کرد. چند ماه گذشت و در شهریور خالهام دوباره این موضوع را پیش کشید و گفت «بگذارید با هم صحبت کنند. شاید قسمت شد و با هم ازدواج کردند». در همان شهریور ماه همسرم و پدر و مادرشان برای خواستگاری از من به شهرستان فردوس آمدند. پدرم پس از اینکه همسرم را دید، خیلی به او علاقهمند شد و موافقت ۱۰۰درصدی خود را اعلام کرد. نهم مهر همان سال عقد و ۲۳ آبان سال ۹۰ زندگی مستقلمان را آغاز کردیم.
او که همسرش دانشآموخته مهندسی مکانیک بود و در هوا فضای سپاه پاسداران خدمت میکرد، درباره ویژگیهای بارز همسر شهیدش بیان میکند: همسرم خیلی متدین و باغیرت بود و خیلی رهبر معظم انقلاب را دوست داشت. از همان نخستین روزهایی که ازدواج کردیم، همیشه از شهادت صحبت میکرد و میگفت «میخواهم به واسطه کمک به کشورم، عاقبتم به شهادت ختم شود».
اگر ۱۰ تا دختر داشته باشم، اسم همه را «فاطمه» میگذارم
نظرزاده با بیان اینکه همسرم خیلی مهربان و شوخطبع بود، در منزل برای بچهها آواز میخواند و شبها هم برایشان لالایی میگفت، خاطرنشان میکند: حاصل ازدواجمان سه دختر و یک پسر است؛ سیده زهرا سیزده ساله، محمد ده ساله، سیده فاطمه دو سال و نیمه و سیده فاطمهزهرا هم یازده ماهه است. البته ما او را در خانه ریحانه صدا میزنیم و اسم شناسنامهای او فاطمهزهرا است. این نامگذاری دخترها هم به دلیل ارادت زیاد همسرم به حضرت فاطمه(س) بود و میگفت «اگر ۱۰ تا دختر هم داشته باشم، میخواهم اسم همه آنها را فاطمه بگذارم».
همسر شهید سیدحسن حسینینژاد با بیان اینکه همسرم خیلی اهل طبیعتگردی و سفر بود و ما معمولاً سالی دو سه بار مسافرتهای زیارتی و تفریحی میرفتیم، درباره خاطرهاش از سفر راهیان نور میگوید: آن موقع دختر بزرگم یک ساله بود. همسرم وسط گلهای شقایق نشست و به من گفت «یک عکس شهدایی از من بگیر که اگر شهید شدم، این عکس را از من داشته باشی».
او درباره خاطرهای از مهربانی همسر شهیدش در سفر پیادهروی اربعین نیز اظهار میکند: در این سفر همسرم همه وسایل را در کولهپشتی خودش گذاشته بود و من ناراحت بودم و میگفتم «بیا وسایل را تقسیم کنیم یا هر کس وسایل خودش را بردارد تا شما خسته نشوید»؛ اما همسرم مخالفت میکرد و میگفت «نه نیازی نیست. شما فقط بیا و چادرت را بگیر. نمیخواهد وسایل را برداری».
نظرزاده میافزاید: همیشه به همسرم میگفتم اگر میخواهی لباست را اتو کنم که چروک نداشته باشد یا اگر لباسهایت کثیف شده، بگو تا بشویم؛ اما او چون نمیخواست برای من زحمتی ایجاد کند، هیچ وقت درباره کارهای شخصیاش از من کمک نمیگرفت و از من کاری نمیخواست.
همسر شهید سیدحسن حسینینژاد خاطرنشان میکند: فرزندان سوم و چهارممان با اختلاف سنی کمی به دنیا آمدند و همسرم برای نگهداری بچهها خیلی به من کمک میکرد. دخترم سیده فاطمه را پدرش میخواباند و برایش لالایی میگفت و من از بچه کوچکترمان که الان یازده ماهه است، نگهداری میکردم.
او درباره آخرین روزهای با هم بودنشان نیز میگوید: آخرین روزی که همسرم در منزل بود، همان جمعهای بود که جنگ ۱۲ روزه آغاز شد و خبر آن را صبح در تلویزیون دیدیم. همان روز به من گفت «ساکم را آماده کن چون شاید من به تهران بروم». من هم ساک همسرم را آماده کردم. فردای آن روز عید غدیر بود و با وجود اینکه همسرم سید بود، مراسم عید غدیر خانه ما کنسل شد و او برای مراسم عید به مسجد محلهمان رفت تا در طبخ شله مشهدی عید غدیر کمک کند. دوستانش تعریف میکنند که وقتی کارش تمام شد، به آنها گفته بود «کارم تمام شد و با اجازه من به خانه میروم». سپس به خانه آمد و با ما غذا خورد. ساعت ۵ صبح فردای آن روز من را صدا زد و گفت «ساکم را آماده کردی؟» گفتم «بله آماده کردم» و ساکش را به او دادم. به من گفت «وسایلم را جابهجا کن و در آن ساکی که اسمم رویش نوشته شده، بگذار». پس از شهادت همسرم یکی از همکارانش وسایل او را آورد و بیان کرد «از بین وسایل همه شهدا فقط وسایل شهید حسینینژاد را توانستم پیدا کنم و بیاورم». آن موقع فهمیدم با انتخاب ساکی که اسمش روی آن نوشته شده بود، میخواست پس از شهادت وسایلش به دست من برسد.
نظرزاده ادامه میدهد: آخرین لحظات دیدارمان همان صبح شنبه ۲۴ خرداد بود که همسرم را تا میدان آزادی مشهد که وعدهگاهش بود، رساندم. در مسیر درباره مسائل جنگ با همدیگر صحبت کردیم و من به او گفتم «جنگ است دیگر. ما هم که از کشته شدن و شهادت نمیترسیم و این آرزو و افتخار ماست؛ اما آدم دلهره دارد». همسرم پاسخ داد «نه اصلاً دلهره نداشته باش؛ چرا که برای ما و کشور هیچ اتفاقی نمیافتد و تا وقتی ما هستیم، هیچ اتفاقی نمیافتد». تا اینکه به میدان آزادی مشهد رسیدیم و با هم خداحافظی کردیم. همان شب با من تماس گرفت و گفت «من میخواهم بروم جایی و کار دارم» و خداحافظی کرد. این آخرین مکالمه ما بود و در نهایت بامداد دوشنبه همسرم به شهادت رسید.
اصلاً دلنگران شهادت همسرم نیستم
همسر شهید سیدحسن حسینینژاد با تأکید بر اینکه همسرم خیلی آرزو داشت برای پیروزی ایران کمک کند و در نهایت به شهادت برسد، یادآور میشود: هر وقت برای به دنیا آوردن فرزندانمان به بیمارستان میرفتیم، به من میگفت «لحظهای که در حال فارغ شدن هستی، گناهانت آمرزیده میشود و پاک میشوی. در آن لحظه برایم دعا کن که شهید شوم». زمانی که بچه دوممان به دنیا آمد، به من گفت «شما برای من دعا میکنی که به شهادت برسم؟» جواب دادم «بله دعا میکنم» و او گفت «نه تو از ته دلت برایم دعا نمیکنی، چون دوستم داری و نمیخواهی من شهید شوم، چون اگر شهید شوم تنها میشوی». گفتم «بله شاید به خاطر علاقه زیادی که به شما دارم، از ته دل دعا نمیکنم». پس از آن، زمان زایمان فرزندان سوم و چهارمم از ته دلم دعا کردم که همسرم به آرزویش برسد و به کشور کمک کند و این خدمت در نهایت به شهادت ختم شود.
او میافزاید: مادر همسرم هم امسال حج واجب مشرف شد و موقع خداحافظی، همسرم چند بار جلو مادرش را گرفت و از او خواست برای عاقبت بهخیری و شهادتش دعا کند. وقتی هم مادر همسرم از حج برگشت، همسرم به شهادت رسیده بود.
نظرزاده با بیان اینکه اصلاً دلنگران از دست دادن و شهادت همسرم نیستم؛ چون بالاخره باید چنین مردانی در میدان مبارزه با دشمن خارجی باشند تا وطن حفظ شود، تأکید میکند: این اتفاقها یک افتخار بزرگ برای ایران است که پس از غلط و دستدرازی که رژیم صهیونیستی به کشور کرد، مردانی مثل شهید حسینینژاد و شهدای دیگر جلو این دشمن ایستادند و خدا را شکر ایران آنقدر مردان غیرتمندی دارد که هیچوقت نمیگذارند هیچ بیگانهای به این کشور دستدرازی کند.
نظر شما