۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۸:۰۳
کد خبر: ۱۲۱۹۱۲

قرار بوده بهبود در یکی،‌ دو قسمت آخر سریال هم حضور داشته باشد اما این اتفاق نیفتاد. بااین حال هم خود احمدی و هم دوستداران سریال از حضور این بازیگر توانا در 6،5 قسمت ابتدایی رضایت داشتند.<BR>

اهالی هنر از پایتخت می گویند
زمان مطالعه: ۱ دقیقه

ایده آل: پای مهران احمدی که به «پایتخت» باز شد کلی خوشحال شدیم. می‌دانستیم او چقدر به تیم تنابنده- مهران‌فر می‌آید و حضورش حتما به دلنشین‌ شدن «پایتخت 2» کمک خواهد کرد. «بهبود» همان جنگلبان و برادر خانم نقی معمولی بود که تا قبل از نیمه‌های سریال در آن حضور داشت و در علی‌آباد ماند و با کامیون ارسطو همراه با گنبد و گلدسته‌ها راهی جنوب نشد. البته اگر بهبود با کامیون همراه می‌شد حتما یک سر کل‌کل‌های نقی- ارسطو را در دست می‌گرفت و این موقعیت‌ها به پربار شدن تم طنز سریال کمک می‌کرد. اتفاقا قرار بوده بهبود در یکی،‌ دو قسمت آخر سریال هم حضور داشته باشد اما این اتفاق نیفتاد. بااین حال هم خود احمدی و هم دوستداران سریال از حضور این بازیگر توانا در 6،5 قسمت ابتدایی رضایت داشتند.

 

قرار بود در قسمت‌های آخر هم باشم

چه شد که شما به تیم «پایتخت2» اضافه شدید و شخصیت بهبود شکل گرفت؟

پایتخت تجربه دوم من با آقای مقدم محسوب می‌شود. 2 سال پیش وقتی پایتخت یک پخش شد من از ساختار و فرم این سریال به شدت خوشم آمد و از دوستی‌ام استفاده کردم و به دوستان خودم احمد مهران‌فر و محسن تنابنده گفتم اگر قرار است «پایتخت 2» شکل بگیرد، من هم حضور‌داشته باشم. البته قرار بود من در قسمت‌های پایانی مجموعه هم باشم اما بنا به دلایلی این حضور منتفی شد.
به تغییر قصه ربط داشت یا مشکلات دیگری پیش آمد؟

ربطی به قصه نداشت. همه چیز طراحی شده بود اما بعد از لغو سفرم به مالزی، این اتفاق نیفتاد. اما من به دلیل حضور در همان 5،4 قسمت هم خوشحالم.

یعنی قرار بود شما در قشم هم باشید؟ فکر نمی‌کنید اگر بودید تعدد موقعیت‌های طنز بین شما، نقی و ارسطو جالب می‌شد؟

بله، بین آقایان تنابنده و مقدم هم صحبت شده بود و قرار بود این اتفاق بیفتد و من به همراه خانم نصرتی که نقش همسرم را بازی می‌کردند، حضور داشته باشیم اما خب به دلایلی نشد. من خودم از این قضیه خیلی ناراضی نیستم و فکر می‌کنم همان 5، 6 قسمت کارکردش برای من خوب بود.

محسن تنابنده در نشست خبری سریال می‌گفت نام‌های نقی معمولی و ارسطو عامل هم با هدف انتخاب شده‌ است. آیا پشت اسم «بهبود» هم فلسفه‌ای وجود دارد؟

من به این چیزها زیاد اعتقاد ندارم. این اعتقادات شخصی آقای تنابنده است اما به نظر من دوره این حرف‌ها تمام شده و صرف یک اسم تفکری در بیننده ایجاد نمی‌کند.

خود بهبود هم که یک جنگلبان بود و به نظر می‌رسید آدم بدی نباشد.

بهبود جنگلبان و آدم شریفی بود. در واقع تمام موقعیت و پوزیشن کاراکتر بهبود و داستان بهبود که از تماشاچی خنده می‌گرفت بیشترش به این دلیل بود که او آدم شریفی است و از ترس آبرویش ضجه می‌زد. بهبود نمی‌خواست شرفش زیر سؤال برود و آبرویش لکه‌دار شود. تمام این بالا و پایین رفتن‌ها باعث ایجاد موقعیت می‌شد.

آن اوورکت بلند و کلاه بهبود هم خیلی جالب شده بود. خودتان انتخابش کردید یا مربوط به نقش بود؟

نه، این دقیقا همان لباس جنگلبان‌ها بود. ماشین هم دقیقا ماشین جنگلبانی بود. از روز اولی هم که کارمان شروع شد این لباس و پوتین‌ها تن‌مان بود. زیر آن اوور هم 2، 3 تا لباس پوشیده بودم.

 

از راننده‌های شمالی حرف می‌کشیدم

از رسیدن به لهجه مازندرانی بگویید. ظاهرا 10 روز قبل از کارتان به شمال سفر کردید تا به لهجه برسید؟

بله، یکی از کارهایی که در ارائه نقش‌هایم مرا ملزم به انجامش می‌کند و جزو کاری است که باید انجامش دهم پیش‌تولید نقش است به طوری که باید برای من تقریبا هم ظرایف نقش دربیاید و هم به لحاظ روحی، ظاهری و فیزیک به آن شخصیت اضافه شود. یکی از اینها لهجه بود و من به همین دلیل زودتر به شمال رفتم. اولین کاری هم که انجام دادم این بود که آقای مهران‌فر و تنابنده 3،2 روز مشغول گرفتن تست از شخصیت فرعی داستان بودند و از حدود 300-200 نفر تست گرفتند. من هم از این دوستان تقاضا کردم همراهشان باشم و در تمام این مدت می‌نشستم و تست این افراد محلی را فقط نگاه می‌کردم. روزهای دیگر در بازار و سطح شهر بین مردم، راننده‌ها و... تردد داشتم و یکی، دو بار هم برگشتم تهران و عمدا با راننده‌های محلی برگشتم و در حالی که آنها نمی‌دانستند چه اتفاقی دارد می‌افتد با آنها حرف می‌‌زدم. اینجا بود که آکسون‌گذاری اتفاق افتاد.
حالا لهجه‌ای که شما روی آن کار کردید گلستانی بود یا مازندرانی؟

خب، قرار بود علی‌آبادی باشیم. راستش این تفاوت‌ها برای ما که دقت می‌کنیم مهم است وگرنه خیلی از مردم اصلا نمی‌‌دانند لهجه مازندرانی با گیلانی فرق می‌کند و اصلا به دردشان هم نمی‌خورد که بدانند. مادر من نیشابوری است و در فیلم «آدم» با لهجه نیشابوری حرف زدم اما خیلی‌ها فکر می‌کنند لهجه خراسانی یعنی مشهدی در حالی که بین لهجه‌های مناطق مختلف خراسان 50درصد هم شباهت وجود ندارد.

40 روز با سبیل نصفه

هرچند فیلمبرداری در زمستان انجام شد، اما با آن لباس‌ و پوتین کار سختی نداشتید؟

چرا، گاهی اوقات گرمم می‌شد اما این شغل ماست و قرار نیست به ما خوش بگذرد. به عنوان یک بازیگر قرار است وارد میدانی شوم و بجنگم. ما که به هتل نرفته بودیم. باید برای اینکه نقش دربیاید کار کنیم. از اول هم می‌دانستیم کار سخت است اما این خصوصیت کار ماست که نقش را دربیاوریم. مثلا آن سبیل‌ها روی صورت من نرمال بود؟ این سبیل‌ها 40 روز روی صورت من بود و با این ظاهر در شهر تردد می‌کردم. این سبیل نصفه و تقریبا فرم سبیل چارلی بود. اینها سختی شغلی ماست.

شما گفتید صحبت با لهجه شمالی و چپ کردن چشم‌هایتان کار سختی بود. این چپ کردن چشم‌ها برای نقش‌تان تعریف شده بود؟

من و آقای مقدم و تنابنده صحبت کردیم که یک چشم بهبود چپ باشد.

تیپ یا شخصیت

و این ویژگی به خنده‌دار شدن شخصیت کمک می‌‌کرد؟

به هر صورت قرار است تماشاچی را بخنداند. وقتی قرار است یک کار طنز انجام شود، قطعا این کار خصوصیات و طنازی خودش رادارد. اگر قرار باشد همه چیز جدی پیش رود دیگر طنزی وجود ندارد. درضمن من بعد از کار «مهرآباد» چیزی که از کاراکتر فیلم‌های کمدی درک کردم این بود که نقش طنز چیزی بیش از شخصیت است و به معنای مطلق کلمه تیپ هم نیست. در واقع شخصیتی است که تبدیل به تیپ ماندگار می‌شود. بارها شنیده‌اید می‌گویند فلانی تیپ چارلی را دارد و از قدیمی‌ترین تا جدیدترین بازیگران بعضی حرکات و رفتارها به تیپ برمی‌گردد. برای همین هم هست که از قدیم می‌گفتند بازیگری در ژانر کمدی جزو سخت‌ترین ژانرهای بازیگری است. همچنین باید بگویم وقتی هم مرز بین تیپ و شخصیت رعایت نشود، کار خراب می‌شود.

 

لحظه پرتاب سیب را دوست دارم

شما کدام پلان، سکانس یا قسمت سریال را خیلی دوست داشتید؟

راستش به نظرم آن لحظه‌ای که سیب را پرتاب می‌کنم لحظه خیلی جذاب و کمدی‌ای است که ناخودآگاه آدم را می‌خنداند و بی‌نظیر است. بعد از آن اصراری که می‌کردم تا در آن اتاق بخوابم و آنها می‌پرسیدند برای چی،خیلی خوب شده است. من خودم این صحنه‌ها را خیلی دوست دارم و هر وقت یادش می‌افتم خنده‌ام می‌گیرد. همچنین لحظه‌ای که تنابنده و مهران‌فر درباره اعتیاد من صحبت می‌کنند، خنده‌دار است. اینجا یک دیالوگ خیلی خنده‌دار وجود دارد که تنابنده می‌گوید بهبود مواد دودزایی در بدن خودش تولید می‌کند که خیلی جالب است.

حالا که از این پلان‌ها حرف می‌زنید یادمان می‌آید چقدر از این دست پلان‌های بامزه در سریال زیاد بوده است.

لحظه‌ای در سریال نبود که به نظرم اضافه باشد یا خوب یا کار کمدی نباشد. همه صحنه‌‌ها طنز خودش را داشت و با دقت و وسواس ثبت می‌شد. همه ما قبل از ضبط دورخوانی داشتیم و شاید برای یک سکانس یک دقیقه‌ای یک ساعت تمرین می‌کردیم. همیشه اتفاقات خوب با زحمت و پشتکار زیاد رخ می‌دهد و البته با آدم‌های متخصص.

آمده‌ام که بمانم

شما گفتید دوست ندارید نقش‌هایتان را تکرار کنید؟

نخیر، دقت کنید که این شخصیت ثابت است. من بهبود را با اسم دیگری تکرار نمی‌کنم، مثلا غلامرضا نمی‌شوم.

حالا واقعا جدی گفتید که باید نقش پررنگ‌تری در پایتخت3 داشته باشید؟

نه، اینکه شوخی بود اما قبلا هم گفته‌ام. من جوری خودم را به این خانواده وصل کرده‌ام که نمی‌توانند جدایم کنند و ما آمده‌ایم که بمانیم (باخنده).

کل «پایتخت» یعنی «من طربم، طرب منم»

فکر می‌کنید چرا مردم اینقدر «پایتخت» را دوست دارند؟

جواب خیلی ساده است. به‌دلیل وجود متخصصان در کار است. وجود بازیگران خوب، البته من خودم را قاطی نمی‌کنم چون بازیگر اصلی نبودم. حضور زنده، قابل باور و قانع‌کننده شخصیت‌ها در کار و هماهنگی با دکوپاژی که ساختار نمایش‌گونه دارد و شخصیت‌پردازی درست از سوی کارگردان، به علاوه داستان‌های به ظاهر ساده‌ای که معنای قابل تحسین دارد و کار خوب نویسنده‌هاست، همه و همه کنار یکدیگر جمع می‌شود تا کار خوب به وجود بیاید. از طرفی هیچ‌کس در کار حضور آرتیست‌گونه ندارد، مردم خودشان را به شخصیت‌ها نزدیک می‌دانند و ما بازای خودشان را در سریال پیدا می‌کنند.

شاید خیلی عجیب باشد اما هنوز «پایتخت 2» تمام نشده همه درباره سری سوم حرف می‌زنند و به شدت دنبال این هستند که ببینند «پایتخت 3»هم در راه است یا نه؟

دلیلش این است که مردم شادی کم دارند. همه ما به امید شادی زنده هستیم. من در نشست خبری سریال از حضور ناخودآگاه خیام حرف زدم اما شاید لازم نبوده که کسی آن را بنویسد! این حضور طرب‌آمیز خیام‌واری که در سریال موج می‌زند، موجبات شادمانی مردم را فراهم می‌آورد. در واقع «من طربم طرب منم» تمام سریال پایتخت را در برمی‌گیرد. این مردم دارند زندگی عادی‌شان را می‌کنند و به امید روزهای آینده می‌نشینند. در این میان روابط طرب‌‌گونه‌ای دارند تا بتوانند دل‌شان را خوش کنند. ما همه مشکلاتی در زندگی داریم و این مرارت و سختی در سریال هم بود به طوری که در هر قسمت اتفاقی می‌افتاد که می‌توانست منجر به سکته، بیماری، مریضی، بدحالی، دعوا، جنگ و کتک‌کاری شود اما شما می‌بینید گرفتاری‌هایی که در داستان‌ها به وجود می‌آید بعضی جاهایش تماشاچی را می‌خنداند. من قسمت آخر را مثال می‌زنم. مگر می‌شود ماشین آدم برود زیر آب و آدم بنشیند و بخندد؟ کمدی و طنز دقیقا این را می‌طلبد که انسان در اوج مشکلات و گرفتاری‌ها همه را به هیچ بگیرد و بخندد. مثلا برادر بهبود معتاد، دزد و خلافکار است و همین آدم می‌تواند 5 نفر از اعضای خانواده را بفرستد سینه قبرستان اما این واقعیت، طنز طربناکی برای تماشاچی ایجاد می‌کند و بیننده دوست دارد همراه شود تا مشکلاتش را نگاه کند.

آیــا پایتخـت3 ساخته می‌شود؟

به غیر از مردم عادی و اهالی کوچه و خیابان که تکه کلام‌های ارسطو و نقی مجموعه پایتخت مدتی است ورد زبان‌شان شده و با این جملات خوش می‌گذرانند، با گشتی کوتاه در میان اهالی هنر می‌شد فهمید سریال پایتخت گستره هواداران بسیار وسیعی دارد. هرچند انگار رسم شده که اهالی سینما و تلویزیون خیلی سخت از کار هم تعریف کنند و با این جمله که «متاسفانه ندیده‌ام» به نوعی با نگاه از بالا به پایین در مورد دیگر کارهای ساخته شده صحبت نکنند اما «پایتخت» آنقدر خوب بوده که حتی از جانب اهالی هنر هم نگاه‌هایی مثبت ساطع می‌کند. جالب اینکه بیشتر این فیلمسازان، فیلمنامه‌نویسان و... خیلی راحت نقاط مثبت سریال نوروزی محبوب مردم را برجسته می‌کنند و از کنار معدود نقاط منفی‌اش به راحتی می‌گذرند.


منوچهر هادی

ازدواج ارسطو بار طنزش را کم می کند

منوچهر هادی، کارگردان سینما و تلویزیون

ساخت چنین سریال جذاب و پرمخاطبی آن هم در آن زمان محدود کار آسانی نیست. فکر می‌کنم سری سوم سریالی که توانسته بالای 90-85 درصد مخاطب جذب کند را حتما باید ساخت. قطعا مخاطبان سریال پایتخت سرمایه‌های تلویزیون محسوب می‌شوند و باید از آنها حفاظت شود، بنابراین هرطور که شده باید از ساخت سری سوم مجموعه پایتخت حمایت کرد. در کشورهای دیگر هم مجموعه‌هایی داریم که 20-15 سال است در حال ساخت و پخش است. همچنین در کشور خودمان هم مجموعه کلاه قرمزی 16 سال است که هم در سینما و هم در تلویزیون پخش می‌شود و با اقبال مواجه است چون موفق عمل کرده، بنابراین پایتخت هم می‌تواند به عنوان یک مجموعه موفق ادامه داشته باشد به شرطی که برای ساخت قسمت سوم آن هم از ایده خوب و جذابی استفاده شود. البته محسن تنابنده اینقدر هوشمند است که برای نگارش فیلمنامه پایتخت بعدی هم سوژه‌ای را انتخاب کند که بتواند برای سومین‌بار مردم را پای تلویزیون بکشاند. قطعا آقای مقدم هم با شناختی که از مخاطبان تلویزیونی دارد می‌تواند باز هم طرفدارانش را حفظ کند. البته یک انتقاد هم به فیلمنامه برای نقش کاراکترهای زن قصه دارم. منظورم این است که کاراکترهایی که خانم رامین‌فر و حسن‌پور در سری اول سریال یا خانم لیندا کیانی در سری دوم مجموعه داشتند، شخصیت‌های منفعلی بود و بار اصلی قصه روی دوش کاراکترهای نقی و ارسطو باقی ماند، حتی خود بابا پنجعلی به غیر از تکه کلام‌هایی که بعضی وقت‌ها به کار می‌برد خیلی داستان را پیش نمی‌برد. طبیعی است سریالی صددرصد موفق خواهد بود که تمام کاراکترهای مجموعه تاثیرگذار باشند و هرکدام بتوانند به نحوی قصه را جلو ببرند. من فکر می‌کنم اگرقرار باشد سری سوم سریال ساخته شود، ارسطو حتما ازدواج می‌کند. البته فکر می‌کنم بار طنز شخصیت ارسطو بعد از ازدواج کم خواهد شد، چون اکثر اتفاق‌هایی که برای ارسطو می‌افتد، اتفاقاتی است که پیرو خاصیت عاشق‌پیشگی او پیش می‌آید اما حتما دوستان برای این ماجرا هم فکری می‌کنند. با آرزوی موفقیت برای سیروس مقدم عزیز، محسن تنابنده و به امید روزی که شاهد پایتخت3 باشیم.


محمد هادی کریمی

«پایتخت 3»؛ چرا که نه؟

محمدهادی کریمی، فیلمنامه‌نویس و کارگردان

متاسفانه من سریال پایتخت را ندیدم اما تعریف‌ها زیادی از آن شنیده‌ام. به نظر من وقتی سری اول و دوم این مجموعه موفق بوده چرا نباید سری سوم آن ساخته شود؟ من می‌گویم سازندگان این سریال نباید از ریسک کردن بترسند. شرایط آنها درست مثل سرمربی تیم قهرمان است که می‌خواهد استعفا بدهد و برود اما در این راه ترس چیز بیخودی است و این ترس بیمارگونه با ریسک بیشتر از بین می‌رود.

وقتی دو سری از یک سریال موفق بوده حتما سری سومش هم می‌تواند موفق باشد به شرطی که سوژه بکری را انتخاب کنند و همین صداقت را در ارائه شخصیت‌ها ادامه دهند.

حقیقت است که برای موفقیت چنین کارهایی نیاز به استفاده از تکنیک پیچیده‌ای نیست. من تیزر و آنونس سریال را که دیدم، متوجه شدم کار پیچیده‌ای نیست. همان دوربین روی دست کارهای قبلی بوده اما با چیزهایی که شنیدم رمز موفقیت سریال صداقت آن بوده است. مثلا من شنیده‌ام در بخشی از داستان یکی از شخصیت‌ها می‌خواسته کلیه اهدا کند اما بقیه نمی‌گذاشتند.این درست برعکس آن چیزهایی است که به صورت قراردادی و معمول در رسانه‌ها تشویق به انجامش می‌شود. این صداقتی که در کار وجود دارد آسیب‌شناسی رفتار ما ایرانیان است. به نظر من این کار اصلا کمدی نیست و یک جور آسیب‌شناسی رفتار ما است که می‌خواهیم مقابل غریبه‌ها خودمان را بزرگ نشان دهیم و وقتی خودمان به این آسیب‌شناسی می‌پردازیم از آن لذت می‌بریم. ما دوست داریم بگوییم چگونه ملتی هستیم و مطمئنا اگر این سریال پایتخت را یک خارجی می‌نوشت و می‌ساخت به ما برمی‌خورد اما چون از خودمان است به دل می‌نشیند.

از طرفی هرچیزی که در این سریال وجود دارد، خوب و بد، هیچ چیزی سفارشی و به فرموده نیست. ما ملت اینگونه هستیم، دوست داریم سر هم کلاه بگذاریم، پز بدهیم و... اما دل‌مان هم نازک است و نمی‌توانیم غم و غصه همدیگر را ببینیم. به نظر من تصویر واقعی و آسیب‌شناسانه‌ای که در سریال پایتخت وجود دارد باعث استقبال از آن شده و اتفاق عجیبی در آن رخ نداده است.

 

یـــار نارنجــی جونـــم

همیشه شنیده و دیده بودیم که برخی از آدم‌ها معروف ‌شوند اما آیا تا به حال شنیده بودید که کامیون‌ها هم مشهور شوند و روی قیمت‌‌شان برود؟ درست همانطور که قیمت عینک های«ری بن» مدل تام کروز در فیلم تاپ گان قدر و قیمت به مراتب بالاتری پیدا کرد، کامیون عبدالله عابدی هم حالا مشهور شده و اینطور که صاحبش می‌گوید باید قیمتش هم گران‌تر شده باشد! تعجب نکنید. اینها عین واقعیت است البته به روایت صاحب همان‌ کامیونی که تمام تعطیلات نوروز در سریال پایتخت مهمان خودمانی و بی‌رودربایستی هر شب خانه‌های مردم شد. گپ دوستانه ایده‌آل با عبدالله عابدی در نوع خود جالب توجه است. به خصوص که او زندگی خود را شبیه آنچه در پایتخت اتفاق افتاده می‌داند و البته از کامیونش بابت نقش‌آفرینی در این مجموعه تقدیر می‌کند!

کامیون من خاص است...

فکر می‌کنم انتخاب کامیون من برای سریال پایتخت به دلیل شرایط خاصی بود که داشت. معمولا کامیون‌ها گیربکس خوبی ندارند و راحت نمی‌توان آنها را به عقب و جلو برد. اما آقای مهران‌فر راحت می‌توانست دنده‌های کامیون مرا جابه‌جا کند. سقف کامیون من باز می‌شود و فیلمبردار می‌توانست دوربین را از بالای سقف به داخل ماشین وارد و راحت تصویربرداری کند. شیشه‌های 2 طرف کابین را هم می‌توان برداشت بنابراین دوربین از بغل ماشین هم می‌توانست راحت فیلم بگیرد.

کامیونم نقش اصلی است

قیمت کامیون در بازار آزاد امروز نزدیک به صد، صد و خرده‌ای میلیون تومان است. البته فکر می‌کنم اگر بخواهم کامیونم را بفروشم حتما به قیمت بالاتری از من می‌خرند. بالاخره کامیون من هم یکی از نقش‌های اصلی سریال پایتخت بود.

در کابین ماشین زندگی می‌کنیم

شاید باورتان نشود اما سریال پایتخت خیلی شبیه به زندگی شخصی من است. ما هر سال بهار با خانواده به مشهد می‌رویم. کف کابین ماشین فرش می‌اندازیم و پشتی می‌گذاریم درست مثل یک سالن پذیرایی بزرگ آن را می‌چینیم و چند روزی آنجا زندگی می‌کنیم. تعطیلات نوروز هم با کل قوم و خویش چند روزی به دل طبیعت می‌رویم و چند روزی در کابین کامیون زندگی می‌‌کنیم.

می‌خواهم قیدش را بزنم

نزدیک به 20 سال است که شغلم رانندگی اتومبیل سنگین است و 10 سالی است که همین کامیون را دارم. از شیراز بار می‌زنم و به تهران می‌آورم و از تهران هم به شیراز. البته در این یکی، دو سال اخیر تصمیم گرفته‌ام شغلم را عوض کنم چون از این همه جاده‌نوردی خسته شده‌ام. حاضرم هر شغلی داشته باشم جز رانندگی اتومبیل سنگین. طبیعی است بعد از 20 سال بالا و پایین کردن یک جاده روزی خسته شوی و دیگر بخواهی برای همیشه قید کامیونت را بزنی.

 

گلدسته ها را وقف مسجد کردیم

برای قصه سریال یک گنبد و گلدسته ساخته شد. قرار بود بعد از اتمام سریال آنها را به صاحب آن پس بدهند. مسجد محله ما مدت‌ها بود که ساخته شده بود اما گنبد و گلدسته نداشت. من به آقای مقدم پیشنهاد دادم این گنبد و گلدسته را به مسجد محله ما هدیه کند. ایشان هم از پیشنهادم استقبال کردند و اینطور شد که این گنبد و گلدسته‌ها وقف مسجد صاحب‌الزمان سعادت‌شهر شهرستان پاسارگاد شد.

خاطرات کامیون‌سواری

یادم می‌آید یک‌بار در گردنه هراز ترمز کامیونم برید، تصور کنید با 15تن بار ترمز ماشین از کار افتاد و هر لحظه امکان داشت به دره پرت شوم. کار خدا بود که ماشین ایستاد. از آن روز به بعد هم قدر کامیونم را دانستم و هم قدر زندگی را (می‌خندد). اما بهترین خاطره‌ای که در این 20 سال از کامیون‌سواری دارم، همان روزی است که گنبد و گلدسته را به محله ما آوردند که مردم جمع شده بودند و دست می‌زدند.هیچ‌وقت نمی‌توانم این نگاه شاد هم‌محله‌ای‌هایم را از یاد ببرم.

مردم با کامیونم عکس می‌گیرند

بعد از معروف شدن کامیونم هم اتفاقات جالبی افتاد مثلا از خیابانی رد می‌شدم که خانم و آقایی آمدند به من گفتند تو را خدا بگذار پسرم پشت فرمان کامیونت یک عکس بگیرد. من هیچ‌وقت به کسی نه نگفته‌ام و با روی خوش از طرفداران کامیونم استقبال کرده‌ام.
 

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha