وی از شاگردان برجسته علامه حسنزاده آملی است و از محضر استادانی مانند حضرات آیات سید عزالدین حسینی زنجانی(ره)، مرحوم آیت ا... بهاءالدینی ومرحوم آیت ا... میرزا هاشم آملی نیز بهره برده است.
این استاد فلسفه و عرفان، تاکنون کتابهای بسیاری در زمینه عرفان و فلسفه تدریس و شاگردان متعددی را تربیت کرده است.
به جهت اهمیت موضوع روح و وجود پرسشهای مختلف در اینباره، گفت و گوی مشروحی با وی انجام دادهایم که در دو بخش تقدیم خوانندگان گرامی میشود. بخش نخست این گفت و گو را در ادامه بخوانید.
حقیقت و ماهیت روح چیست و چه مقدار میتوان روح را شناخت؟
- اگر مراد از حقیقت و ماهیت، کنه ذات روح است، باید در پاسخ گفت نه تنها کنه و ذات روح برای ما مشخص نیست، بلکه کنه ذات همه اشیاء برای ما نامعلوم است و نمیشود معلوم باشد.
به قول ابن سینا: «وقوف بر حقایق اشیاء در قدرت بشر نیست و ما از اشیاء جز خواص و لوازم و اغراض چیزی نمیشناسیم».
از آنجا که کنه و ذات هر موجودی، پیوند خورده با کنه و ذات حق تبارک و تعالی و همان طوری که کنه ذات حق تعالی برای ما دست نیافتنی است، کنه ذات همه موجودات نیز برای ما دست یافتنی نیست.
آنچه که ما در مقام درک و شهود و مشاهده از آن بهره مند هستیم و به آن میرسیم معرفت یا شهود اسماء، تعینات، صفات، خصوصیات، خواص و ویژگیهای موجودات است نه کنه ذات آنها.
ابن سینا فلسفه را نیز عاجز از پی بردن به کنه و ذات اشیاء می داند، بنابراین هیچ یک از علوم این توانایی را ندارند و به کنه حقیقت هیچ شیء نمیتوان رسید و پی برد.
اما اگر مراد این است که ویژگیهای روح چیست، خاصیت، نشانهها و اثرش چیست در پاسخ میگوییم روح وقتی با انسان مرتبط میشود یک جور باید ویژگیها و آثارش بیان شود و وقتی جنبه ارتباطیاش با انسان لحاظ نمیشود و به طور کلی و مطلق مورد توجه است جور دیگر باید از آن سخن گفت.
مثلا در قرآن کریم آمده: «و از تو درباره «روح» سؤال مىکنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکى از دانش، به شما داده نشده است!» (اسراء/85)
این روح که مورد سوال است ارتباطی با انسان ندارد، بلکه مراد روحی است که در ادبیات قرآن حساب خاص خودش را دارد. مثلاً قرآن میفرماید: «فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان براى (تقدیر) هر کارى نازل مىشوند» (قدر/4) یا آیات دیگر که از روح سخن به میان آمده مانند «معارج/4 و نبا / 38 » که اینها ایجاب کرده برای افراد، سوال ایجاد شود این روح چیست؟ روحی که با فرشتهها در شب قدر نازل میشود چه نوع موجودی است؟ آن روحی که «نفخت فیه من روحی» است چه نوع روحی است؟ مردم سوالاتی از روح بپرسند و آیه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» نازل شود.
این روح ربطی به انسان بدین معنا که بگوییم روح حسن، روح حسین یا روح فلان شخص، ندارد.
گاهی مراد از روح، روحی است که مربوط به انسان است. در این مورد باید بگوییم «روح، حقیقت انسان است». قبل از اینکه بین جنین و آن روح کلی ارتباطی برقرار شود نمیشود گفت انسانی محقق شده است. یک موجودی است که حد و حدود اجسام بر آن صدق میکند، اما انسان بر آن صدق نمیکند، اما وقتی ارتباط بین روح کلی و جنین شکل گرفت اینجا به تعبیر قرآن، آفرینش دیگری رخ میدهد: (مؤمنون/14).
نمیشود به کنه و ذات این روح ـ که حقیقت انسان است ـ راه یافت، اما میتوانیم بگوییم این حقیقتی است که دارای درک و شعور است، میتواند از مبادی عالیه منفعل شود. حقایقی در آن منعکس شود. خودش میتواند منشأ فعلی قرار بگیرد؛ به اعتبار ما فوقش، منفعل و متاثر است، به اعتبار ما دونش، فاعل و مؤثر است.
این روح انسانی، حقیقتی است که هر حس و حرکتی و هر درک و شعوری و هر تاثیری به او بر میگردد.
وقتی آن نفخه الهی در این ماده صورت گرفت، جنبشی به وجود میآید و منشأ هر نوع درک و احساس در این ماده و بدن میشود.
روح، یک امر ماورائی و یک امر غیرمادی است، یعنی مجرد است. در عالم ماده اثر میگذارد، اما از سنخ ماده نیست چون ویژگیها، خصوصیات و آثار مادی در او نیست و با آن تطبیق نمیکند و همچنین آثار و خصوصیاتی که در او هست در ماده نیست.
اینها همه بیان خاصیت و آثار آن حقیقت است. شبیه بیانی که در روایات درباره عقل داریم: عقل چیزی است که با آن خداوند عبادت میشود و بهشت کسب میشود. این تعریف، تعریف ذات و کنه نیست، این تعریف به خاصیت، اثر و خواص است.
ما نمیدانیم کنه ذات عقل چیست، اما هر چه هست حقیقتی است که مایه عبادت خدا و مایه کسب بهشت است.
مسأله دیگر این است که گاهی روح گفته میشود و مراد نفْس ناطقه انسان است. برخلاف بعضیها که روح را همان نفس ناطقه میدانند، اما باید عرض کنیم روح از آن جهت که روح است، نفس نیست و نفس هم از آن جهت که نفْس است روح نیست. بله روح به اعتباری نفس میشود و نفس به اعتباری روح میشود و به تعبیر دیگر، گرچه یک حقیقت است و اعتبارات مختلف است، اما ما باید اعتبارات را در نظر بگیریم و نمیشود از اعتبارات غافل شد.
اگر جنبه تعلق، وابستگی، تأثیر و تأثر روح به بدن و جنبه تدبیر این بدن توسط آن حقیقت، مورد نظر باشد، به آن حقیقت، «نفس» میگوییم و اگر جنبه تجردی آن حقیقت مورد توجه بوده باشد گاهی تعبیر به روح و گاهی تعبیر به عقل میکنند. فلاسفه تعبیر به عقل میکنند و میگویند عقول و مفارقات و عرفا تعبیر به روح میکنند و میگویند ارواح. یعنی روح عرفانی، عقل فلسفی است. عقل اول را در عرفان به روح اعظم تعبیر میکنند.
در قرآن کریم آمده: «هر نفسی موت را میچشد»(عنکبوت/57) یک وقت، نفس را به معنای ذات میگیریم و یک وقت، نفْس را به معنای جنبه روحانی متعلق شده به بدن میگیریم، این نفس، موت را میچشد. یعنی بین آن حقیقت و بدن فاصله و جدایی میافتد که همان مرگ و موت نام دارد.
پس از مرگ هم نمیتوانیم حقیقت روح را بفهمیم؟
-فرقی نمیکند، رسیدن به کنه اشیاء مقدور نیست بعد از مرگ هم شناخت آثار، خصوصیات و ویژگیهاست، اما آثار و ویژگیهای بیشتری شناخته میشود و آثار آن نشئه، شناخته میشود.
آیا روح ترسناک است که عموم مردم از آن میترسند؟ مثلا میگویند در فلان خانه روح هست. آیا روح انسان میتواند پس از مرگ، دست از خانوادهاش و یا دیگران بر ندارد و آنها را اذیت کند؟
-بیشتر این ترسها از روح، به ذهنیت افراد بر میگردد. یعنی 99 درصد آنها به وهم افراد مربوط میشود. فرد که خودش از مردن میترسد و از آن واهمه دارد لذا آنچه به این مسأله مرتبط میشود برایش ترسناک میشود. تا دیروز در کنار این شخص زندگی میکرد با او انس میگرفت، رابطه عاطفی و غیرعاطفی داشت، مایه آرامشش بود حالا که از دنیا رفته، بشود منشأ شر و آزار؟ معنا ندارد.
اینها واقعیت وهمانی دارد. به کسی گفته بودند اگر بروی و در شب میخی به یکی از قبور در قبرستان بکوبی، فلان اندازه جایزه داری و آن شخص رفته بود این کار را با عجله انجام دهد میخ را اشتباها به لباسش که روی قبر افتاده بود کوبیده بود و موقع برخاستن لباسش گیر کرده بود و خیال کرده بود صاحب آن قبر او را گرفته و همان جا سکته کرده بود. اینها با توجه به ذهنیتها و طرز فکرها رخ میدهد. تخیلات، قصهها، افسانهها، فیلمها و ... نگرشهای نادرستی در افراد ایجاد میکند که منشأ ترس و اضطراب میشود. روح به هیچ عنوان ترس ندارد.
روح اشرار هم نمیتوانند آسیبی بزنند؟
- اشرار بعد از مرگ، به قدری گرفتار اعمال و رفتارها و خلقیات دنیوی خود هستند که نمیتوانند از این کارها بکنند. آنها دستشان باز نیست، در حبس هستند. گرفتارند، اسیرند.
روح، خوبش که خوب است و منشأ خوبیهاست. بدش هم خودش گرفتار و زندانی است و محدودیت شدیدی دارد.
بعضی وقتها در جاهایی کمبودهایی، ربایشهایی، جا به جاییهایی شاید ایجاد شود که نباید به روح ربطش داد. اولا باید دنبال عامل و سبب واقعی و اصلی بود.
در خیلی از موارد بعد از مدتی معلوم شده، توطئهای از جانب برخی نزدیکان بوده و برای اینکه رد گم کنند به روح نسبت میدادند و در برخی از موارد که احتمالش را رد نمیکنم نیروهایی هستند که در زندگی انسانها دخالتهایی میکنند، دست به شیطنتهایی میزنند. اما اینها ارواح انسانی نیستند. اینها ممکن است از جنها و شیاطین بوده باشند که باید در جای خود مورد بحث قرار گیرد. اما آثار مثبت را برخی از ارواح بر اثر علو درجه و بر اثر برتری رتبی که دارند میتوانند نسبت به این عالم دنیا و برخی افراد داشته باشند.
ادامه دارد . . .
نظر شما