۱۹ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۱:۳۴
کد خبر: ۵۹۲۴۶۳

پشت کانتر ایستگاه پرستاری ایستاده است... نه جواب سلامی، نه تَه لبخندی... اما حالمان زود ورق می خورد با دیدن خوشروترین اسفندماهی دنیا...!

زمان مطالعه: ۱ دقیقه

قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: سرمست می شویم همه مان... و زمان و مکان را از یادمان می برد دیدن این شاهزاده ی زیبا.

اشک ها بی اجازه می ریزند و آنقدر ذوق داریم که مُدام به هم تنه می زنیم؛ خواهرها و برادرها... این پسر خوابالو، فرزند برادرجان است... نوزادی که ما را نمی شناسد و جیغ های ریز شادمانه مان را با نگاهی نیمه باز دنبال می کند!

برای چهارمین بار، عمه شده ام... اما چقدر هر تجربه، تجربه ای به شدت مستقل است و در هر تولدی - احساس دوباره به دنیا آمدن - آدم را در بر می گیرد!

به قصد آوردن لیوانی آب برای گلی جان از جمع فاصله می گیرم و با همان پرستارِ بی لبخند، هم مسیر می شوم... خاطرجمع ام می کند از سلامتی مادر و پسر... و بی مقدمه می گوید: هنوز مادر نشده است!

از درد و دل ناگهانی اش جا می خورم و جواب می دهم دعا می کنم برایتان که مادر بشوید...

تلخ می خندد که نمی توانم مادر بشوم!

به آشوب چشمانش زُل می زنم و لیوان آب را تعارفش می کنم که با تشکر، رد می کند.

محکم تر از قبل می گویم بنظرم شما مادرید! مادر این همه دختر و پسر که اینجا اولین نگاه و لبخند شان را توی صورت شما می ریزند! به نشانه ها بی اعتنا نباش خانوم پرستار! بنظرم - مادربودن - عمیقاً شغل شماست. و هر کسی برایش این تقدیر فراهم نیست که در به دنیا آمدن موجودی، کمک کار باشد... شما فرشته ی نجات این همه کودک اید.

پی نوشت یک: وقت ترکِ بیمارستان، پرستاری مُتبسم بدرقه مان کرد!

پی نوشت دو: و خاله فراموشکاری داشت قربان صدقه تشنگی گلی جانش می رفت!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha