«آن روز صبح او مرا بوسید و گفت: مادر! دوستت دارم و از خانه بیرون رفت. یک ساعت بعد به من خبر دادند پسرم را با شلیک گلوله کشتهاند»؛ این روایت مادر پسر نوجوانی است که روز سهشنبه هفته گذشته در حومه غربی پاریس کشته شد. مرگ «نائل» جوان 17ساله الجزایری اصل با شلیک مستقیم پلیس، فرانسه را دستخوش اعتراضات خشن و آشوبی فراگیر کرده است. دستکم ۲هزار نفر طی روزهای اخیر در ناآرامیها بازداشت و هزاران خودرو به آتش کشیده شده است.
هر چند برخی، اتفاقات اخیر فرانسه را شورش جوانان احساسی و برخی هم آن را محصول قانون سال ۲۰۱۷ میدانند که به پلیس اختیار عمل بیشتری برای استفاده از سلاح گرم میدهد، با این حال به نظر میرسد ریشه وقایع را باید مقداری عمیقتر و از زوایهای مرتبط با خوی استعمارگرانه حاکمیت در این کشور دانست، موضوعی که از قضا ریشههای تاریخی عمیقی نیز دارد.
آتش و خشمی که فرانسه در آن میسوزد محصول ترکیب چند واقعیت تاریک با قابلیت انفجار بالاست. نوجوانان و جوانان طبقه فرودست که عمدتاً مهاجر و رنگینپوست هستند، احساس میکنند این رخداد میتوانست بهراحتی برای آنان اتفاق بیفتد. مسئله، نژادپرستی سیستماتیک و خشونت بسیار بالای پلیس فرانسه است. تا جایی که پلیس این کشور را حداقل در میان پلیس کشورهای اروپایی مشهور کرده است. آفریقاییتبارها و مسلمانان، هدف اصلی این رویه تهاجمی هستند. نکته دیگری که نقشی ریشهای دارد سابقه استعماری فرانسه بهخصوص در آفریقاست؛ زخمهای استعمار فرانسه هنوز محو نشده است.
تمدنی بنا شده روی خون
رسانههای فرانسوی چند سال پیش، از وجود بیش از 18هزار جمجمه پرده برداشتند که در «موزه انسان» در پایتخت فرانسه نگهداری میشوند. این جمجمهها، متعلق به نیروهای مقاومت الجزایر است که در قرن نوزدهم توسط استعمارگران فرانسوی کشته شدند. از سال ۱۸۳۰ تا ۱۹۶۲، فرانسویهایی که امروز مخالف خشونت و تروریسم و افراطیگری شدهاند، کشور مسلمان الجزایر را به اشغال خود درآوردند و جنایاتی را مرتکب شدند که حتی فکر کردن دربارهاش نیز مو به تن آدم سیخ میکند. در طول این ۱۳۲سال، بیش از نیمی از مردم الجزایر(بیش از 5میلیون نفر) به دست فرانسویها به قتل رسیدند. از جمله جنایات صلحدوستان، مدافعان حقوق بشر و مبارزان با خشونت، سر بریدن رهبران دینی، فرماندهان مقاومت الجزایر و فرستادن سرها به پاریس بود! این سرها برای نشان دادن افتخارات فرانسه در موزه تاریخ طبیعی «موزه انسان» به نمایش عموم درمیآمد تا بیانگر تمدن، فرهنگ و هنرنمایی فرانسویها باشد.
باغوحش انسانی در قلب دنیای مدرن!
چشم آبیهای همیشه مدعی البته در زمینه نقض حقوق بشر سابقه درخشانی دارند! بهطور نمونه همزمان با بالا گرفتن اعتراضات در فرانسه، دو شب پیش فیلمی منتشر شد که در آن، معترضان با حمله به یک باغوحش، حیوانات را آزاد کرده و انتشار فیلمهایی از این واقعه نشان میدهد کل شهر پر از شیر، بز و گورخر شده است. این شرایط به نظر بسیار انسانیتر از چندین دهه پیش غرب وحشی است. در مقام مقایسه با این رخداد نباید از یاد برد تنها چند دهه پیش، در اوایل قرن نوزدهم میلادی، اروپا پر شده بود از باغوحشهای انسانی که در آن، بومیان آفریقایی در یک کارناوال [نمایش سیار] برای عابران و رهگذران به نمایش درمیآمدند.
براساس گزارش نیویورک تایمز، اعتراضاتی هم به روند این باغوحشها و همنشین شدن انسان با حیوان در قفس اعلام شد. یک کشیش سیاهپوست به نام «جیمز اچ گودون» ضمن زیرسؤال بردن این نوع رفتارها خطاب به اروپاییها اعلام کرد: « نژاد ما [سیاهپوستها] بدون برگزاری نمایش در قفس با میمونها هم به اندازه کافی افسرده است». این نوع از باغوحش انسانی بعدها هم ادامه پیدا کرد. در آگوست2005 باغوحش لندن، انسانهایی پوشیده با برگ انجیر به نمایش گذاشت و در سال 2007، باغوحش آدلاید استرالیا، مردم را در محوطهای که سابقاً میمونها در آن قرار داشتند، جا داده بود. این انسانها روزانه بازدید میشدند.
یکی از منتقدان اروپایی با اشاره به این موضوع، در نقد تاریخچه فرهنگی اروپا مینویسد: «نژادپرستی در فرهنگ ما عمیقاً نهادینه شده است. بردگی مردم آفریقا و پاکسازی قومی بومیان آمریکا محصول امپریالیسم استعماری است که منجر به رشد فزاینده نژادپرستی میشود که اثرات آن تا امروز هم وجود دارد». به نظر «باغ اروپا» که جوزف بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا از آن دم میزد بیشتر واقعیات آن رو میشود. بورل ۲۱ مهر ۱۴۰۱ در افتتاحیه مرکز دانشگاهی دیپلماسی اروپا در شهر بروژ بلژیک در اظهاراتی نژادپرستانه که واکنشهای بسیاری به دنبال داشت، گفته بود: اروپا یک باغ است، این باغ بهترین ترکیب از آزادی سیاسی، چشماندازهای اقتصادی و انسجام اجتماعی را دارد. بقیه دنیا واقعاً باغ نیست. بیشتر نقاط جهان، جنگل است و جنگلها ممکن است به باغ حمله کنند.
بحران «جورج فلویدی» فرانسه
با این تفاسیر عبدالسلام بشاغا، معاون پارلمان الجزایر درخصوص اعتراضات در فرانسه معتقد است این یک حادثه گذرا نیست بلکه انفجار سیاسی است که جامعه فرانسه و مهاجران سالها از آن رنج میبردند. روزنامه گاردین هم کشته شدن نائل را محصول نژادپرستی نظاممند در فرانسه و بهویژه تشکیلات پلیس و چندین دهه غفلت از رسیدگی به آن ارزیابی کرد. این رسانه آورده: فرانسه با بحران جورج فلوید (سیاهپوست کشته شده به دست مأمور سفیدپوست پلیس آمریکا) مواجه است». تعداد موارد خشونت پلیس فرانسه هر سال بیوقفه در حال افزایش است. بسیاری از فرانسویها که از نسل مهاجرت پسااستعماری میآیند، این ترس همراه با خشم را درون خود حمل میکنند که حاصل چند دهه بیعدالتی است. جنایات پلیس ریشه بسیاری از قیامها در فقیرترین مناطق شهری فرانسه را تشکیل میدهد. همانطور که مارتین لوترکینگ (رهبر جنبش مدنی سیاهپوستان و رهبر جنبش مبارزه با تبعیض نژادی) بهدرستی گفت: «شورش، زبان ناشنیده است».
باید منتظر جنگ داخلی در فرانسه باشیم؟
به گزارش سازمان مدافع حقوق بشر، در فرانسه، مردان جوان سیاهپوست یا کسانی که اصالت آنها متعلق به شمال آفریقاست، ۲۰ برابر بیشتر از بقیه مردم تحت بررسیهای هویت پلیس قرار میگیرند. عبدالباری عطوان، تحلیلگر مسائل سیاسی با انتشار یادداشتی در روزنامه الکترونیکی رأیالیوم با اشاره به این موضوع نوشت: فرانسه یکی از بزرگترین مراکز نژادپرستی و اسلامهراسی در قاره اروپاست و قتل این پناهنده الجزایری، فقط خشم فروخورده مردم فرانسه را منفجر کرد. او ادامه میدهد: پناهندگان بهویژه مسلمانان در فرانسه با توهینهای بسیاری روبهرو هستند و به عقاید مذهبی آنان اهانت میشود و دولت فرانسه به بهانه دروغ «آزادی بیان»، برای توهینکنندگان فرش قرمز پهن میکند.
عطوان در نهایت در توصیهای به مقامات پاریس مینویسد: کوتاهترین مسیر برای بازگشت آرامش به فرانسه، اعتراف جدی به اشتباه، تلاش برای تغییر سیاستها و مواضعی است که در حمایت از اسلامهراسی و تبعیض نژادی است، وگرنه این کشور به سمت جنگ داخلی حرکت خواهد کرد. فرانسه باید هر چه سریعتر اشتباههای خود را جبران کند. کشته شدن یک پناهنده فقط جرقهای بود تا فتیله بشکه خشم مردمی روشن شود.
نظر شما