این چیزی است که علیرضا عباسی در اغلب شعرهای دومین مجموعهاش «مرمت خوابهای کوتاه» بر آن پای میفشرد، و در هر شعر، از زاویهای متفاوت به آن میپردازد: (هر روز/ پیراهنم را اتو میکنم/ کفشها را دستمال میکشم/ زندگی اما/ مرتب نمیشود) و (همهچیز را تغییر میدهم/ جای تو اما در زندگی/ جابهجا نمیشود) و (مسکن دیگری در دهان میگذارم/ از پشت شیشه عینک/ به وطن نگاه میکنم/ مأیوس کننده است/ هیچ چشماندازی از پشتِ شیشهها زیبا نیست)، و در هر شعر، بخوبی نشان میدهد که در راستایِ تغییر محیط پیرامون و در نهایت جهان، تنها تغییر دهنده است که تغییر میکند، و دنیا، همان طور که بود، باقی میماند.
پیش از این مجموعه، مجموعه «پروانهای از متن خارج میشود» از علیرضا عباسی منتشر شد، مجموعهای که معتقدم در قیاسی جمالی، میتوان آن را از چند جهت بر این مجموعه برکشید، و یکی از این جهات، «شعر محور» بودن اغلب سرودههای مجموعه اول، در برابر «بند محور» بودنِ اغلب شعرهای بلند کتاب دوم است.
به عنوانِ نمونه میتوان از شعر شماره چهارِ این مجموعه، بند دوم را جدا کرد و به تنهایی از آن لذت برد: (خواب دیدهام/ نقاشیِ نیمهکارهای هستم/ که روزی با پرندهای کامل میشوم)، و یا سه سطر آخر شعر شماره پنجاه و سه را: (نگاه کن/ جهان پرندهای کوچک بود/ که از ما گذشت)، و آیا، در کنارِ پذیرفتنِ مخاطبپسندیِ برخی سطرها و تصاویر، نباید علت خاصیت گزینگویگی یافتنِ سطرهایی از یک شعر را، ضعفِ سطرهای دیگرِ شعر دانست؟ از سویی به نظر میرسد، میتوان همین بند محوری در شعرهای این مجموعه، و خاصیت گزینگویگیِ سطرها و تصاویری از آن را مبشر خواندنِ شعرهای کوتاه بیشتر و بهتر و نیز هایکوهایِ خوب از این شاعر دانست، چنانکه در این مجموعه نیز چند هایکوی خوب میبینیم: (تک درخت سوخته/ دشت تنها/ کلاغ سرگردان)
زبان را میشناسد اما...
علیرضا عباسی زبان را خوب میشناسد، اما در این مجموعه، گاهی متوجه سویههای توانمندی زبانی بوده و گاهی نبوده، مثلاً در شعر شماره 28: (کوچه/ پر از حروف کلاغهاست/ دهانم را با پنجره میبندم....) شاعر به سویههای معناییِ حرف «با» بیتوجه بوده، و تنها، وجه معناییِ «همزمانی» را ملاک قرار داده، در حالی که یکی از پرکاربردترین وجوه معناییِ این حرف، «توسط» است. اما میبینیم که در شعر شماره سه، «بای توسط» و «بای همزمانی» هر دو در تکمیل معنی سهیماند: (گاهی از من آدمبرفی میسازی/ و چشمهایم را/ با دکمههای پیراهنت میبندی) = (به وسیله دکمههای پیراهنت/ همراه با دکمههای پیراهنت).
یکی از ارکانِ اصلیِ عبارتهای تشبیهی، وجه شبه (موجود یا محذوف) است، و با تأملِ بیشتر متوجه میشویم که وجهشبه، اگرچه در مشبهبه «أعرف و أجلی» است، اما در ذاتی بودن آن برای مشبه و مشبهبه نباید تفاوتی قایل شد، مثل زیبایی که ذاتی گل و چهره معشوق، هردو است.
اما در مواردی که یک ویژگی عرضی، به عنوانِ وجهشبه یک عبارت شبیهی استفاده میشود، میبینیم که تشبیه، ظرفیت هنریِ بالاتری مییابد، مثل تشبیه عرق بر صورت معشوق به قطرات شبنم بر گل. در شعر علیرضا عباسی هم از این دست تشبیهات هنری بسیار میبینیم: (کبوترها گریختهاند/ از دستهامان/ که شاخههایی غمگیناند) و وجه شبه میانِ دست و شاخه غمگین، کبوترهایِ پریدهاند که از مختصات عرضیِ دست و شاخه میباشند.
در این مجموعه، گاهی سطرها و تصاویر زیبایی میبینیم که مثل بوتههای پیچک به خود میپیچند تا بالا روند، اما متأسفانه شاعر، در کنار آنها دیواری یا درختی برای بالا رفتن قرار نداده، لاجرم این سطرها و تصاویر، در حد دریافتهای ذهنی معلق باقی ماندهاند: (دور از تو/ به بیابانی میمانم/ که اهل هیچ وطنی نیست) آیا اهل جایی بودنِ بیابان، چیزی از بیابان بودنش میکاهد؟ (گوشماهیها/ به ستارههایی فکر میکنند/ که خاموش شدهاند/ اما نمیافتند) آیا هرچه خاموش میشود، به ناگزیر میافتد؟
(آدمها/ میتوانند نامهای عاشقانه باشند/ حروفی ساده/ در کنار هم) آیا در نامههایِ غیر عاشقانه، حروفِ ساده در کنارِ هم نیستند؟ از همین قبیل است اتفاقاتی که در برخی شعرهای این مجموعه میافتد، اما دلیلِ آنها مشخص نیست: (اشیا اما/ همچنان به شکستن فکر میکنند)، (مردی که در کوپه آخر نشسته/ در ایستگاه جامانده است)، (فکر میکردی/ دیواری فرو بریزد؟). اما در کنارِ همین بیدلیلیها، حسنِ تعلیلهای سنجیدهای هم در شعرهای این مجموعه میبینیم که ریشه در اندیشه منجسم و شکلیافته شاعر دارد: (بشر.../ پیراهن را اختراع کرد/ تا جای شلاق پنهان بماند).
مرمت خواب های کوتاه؟!
یکی از جلوههای توانمندیِ زبانی علیرضا عباسی، چه در شعرهای این مجموعه، و چه در شعرهای مجموعه پیشینِ او، توجه به کارکرد دوگانه افعال است، منتها عباسی در استخدام افعال در سویههایِ متفاوت، دو بارِ معنایی مختلف از یک فعل کشیده که بسیار متفاوت است با بازی کردن با فعل کشیدن (درد و نقاشی و فریاد و سیگار و...) که در دو دهه اخیر به ابتذال گراییده.
علیرضا عباسی بر خلاف آنچه مرسوم است، از جزء دومِ یک فعل مرکب (که بهمراتب راحتتر است) کار نکشیده، بلکه یک فعل ساده را به کار گرفته است: (چراغها را نگاه میکنم/ مثل چشمهای من میسوزند) که میدانیم سوختنِ چراغ و سوختنِ چشم، دو مقوله کاملاً متفاوت هستند.
مسأله دیگری که به نظر میرسد باید به آن پرداخت، ایرادی است که به نظرم به عنوان مجموعه وارد است: «مرمت خوابهای کوتاه»؛ و مگر خواب کوتاه نیاز به مرمت دارد، و سهم لذت مخاطب در وهله نخست، از این عنوان چیست، پیش از آنکه شعرِ مربوط به این عنوان را بخواند: شاید قسمتی از زندگی/ در پارگیِ چرت آدمها گم شده/ باید برای مرمت خوابهای کوتاه/ فکری کرد.
نظر شما