ماجرا این است که بعضی از آدمها، که تعدادشان هم کم نیست، جزو دسته آدمهای شکنندهاند. من هم جزو همین دسته بودم و اگر نخواهم بگویم ریاست این دسته برای من بود، باید بگویم حداقل معاونتش را از آن خود کرده بودم! البته این را با افتخار نمیگویم، چون چندان چیز خوبی نبود.
از اسمش هم معلوم است که آدمهای توی این دسته، با هر چیز کوچک یا بزرگی، در معرض شکستن و فروپاشیدن قرار میگیرند. اما من، خواه ناخواه، مدت زیادی توی این تله جا خوش کرده بودم. تا اینکه تصمیم گرفتم سمت معاونت را واگذار کنم و از این دسته خارج شوم. برای این کار، اول از همه نیاز بود دیدگاهم تغییر کند، که البته کار سادهای هم نبود. من برای خروج از دسته، به این باور رسیده بودم که میتوانم هرچقدر که بخواهم غمگین و دلگرفته باشم؛ زیرا این جهان رخدادپذیر و سرشار از اتفاقات غیرمنتظره است. هر اتفاق و پیشامدی میتواند آدم را اندوهگین کند و برای آدمی که دغدغه زیستن دارد، بهانههای زیادی برای ناراحتی در این دنیا وجود دارد؛ امّا من باید توانِ عبور از ناراحتیها را داشته باشم و مراقب باشم که توی تلههای اندوه و غصه گیر نیافتم.
راههای مقابله با این تله به تعداد آدمهای روی زمین متفاوت است و هر کس نسخه مخصوص به خود را دارد و نسبت به افراد گوناگون، تغییرپذیر است. اما میتوانم چند تا از راهکارهایی که به کار میگیرم را لیست کنم. یکی از آنها این است که دربارهی فکرهای کوچک و بزرگی که توی سر دارم، احساس شرم و خجالت نمیکنم؛ آنها را یا مینویسم یا دربارهشان با آدمهای خبره حرف میزنم. بیشتر از اینکه فکر کنم، احساس میکنم. احساس کردن تجربه مستقیم و بیواسطه زندگی است! از تمام حواس پنجگانه خودم برای شناختِ دنیا استفاده میکنم. خودم به استقبالِ تجربهها میروم و به تجربههای دیگران بسنده نمیکنم. بنابراین بهتر میبینم، بهتر میشنوم، بهتر لمس میکنم، بهتر مزه میکنم و بهتر بو میکشم. ما زمانی میتوانیم پدیدهها را بهدرستی درک کنیم که بتوانیم از تمامِ توانمندیهایِ انسانیت بهره ببریم. یعنی بتوانیم از حواس، ادراک، حافظه و تجربیاتی که در زندگی داشتهایم، استفاده کنیم تا بتوانیم به گسترهی وسیعی از شناخت برسیم. در نهایت، هرچه شناخت عمیقتر شود، تیغهی چاقوی اتفاقات کندتر میشود و زخمی که میزند، سطحیتر است!
الهه ضمیری _ خبرنگار تحریریه جوان قدس
نظر شما