من یک دهه شصتیام. سال ۶۰ به دنیا آمدم. سالهای کودکیام در جنگ گذشت. هفت سال اول زندگی که بعدها فهمیدم چقدر در شکلگیری و رشد شخصیت فردی و اجتماعی انسانها اهمیت دارد برای من و امثال من در جنگ سپری شد. ما جنگ را با گوشت، پوست و استخوانمان حس کردیم. جنگ و التهاباتش درون ما حک شد و هیچ وقت هم پاک نشد. همه ما آدمهای آن دهه الان چهل و اندی سالههایی هستیم که حتما یک نقطه مشترک داریم و آن هم این است که زندگی را میدان جنگی میدانیم که باید در این میدان همواره مبارزه کنیم؛ نبرد پشت نبرد، و دو نقشی که همیشه آن را بازی میکردیم؛ پیروز و شکستخورده.
این روزها خاطرات جنگ آن سالها در ذهنمان زنده شد. ما جنگ ندیده نیستیم! موشکهای زیادی دیدهایم. از دو روز گذشته که ایران وارد شرایط جنگی شد و طلوع خورشید ایران رنگ خون به خود گرفت، اخبار جنگ فراگیر شد. تعداد شهدا و زخمیها که بروزرسانی و منتشر میشود دوباره آن سالها با همه جزییاتش در ذهنم تداعی شد. من شدم همان کودک چند ساله که هنوز عدد سنش دو رقمی نشده است. عکس کودکان شهید را که دیدم یاد خودم افتادم که شبها با بدنی تبدار مینشستم پشت در تا کِی پدرم از جبهه برگردد و میترسیدم چون فکر میکردم مثل دوستانم میشوم که پدرهایشان به جنگ میرفتند و دیگر بر نمیگشتند و خودم را به جای آنها تصور میکردم و دنیایی که برایم سیاه میشد.
از دو روز پیش که عکسهای کودکان شهید با لباسها و اسباببازی های خاکآلود منتشر میشود، کز کردهام گوشهای و یاد زمانی افتادم که مادرم و زنهای فامیل و همسایه میرفتند سالن مهران برای شناسایی پیکرهای شهدایشان. یاد زمانی افتادم که اسامی شهدا اعلام میشد شیون از خانه خانوادههای شهید بر میخاست. یاد حجلههایی افتادم که برای شهدای جوان زیر بیست سال میبستند؛ پسرکانی که باید پشت میزهای مدرسه و دانشگاه مینشستند و سرشان توی کتاب و قلمشان میبود اما به جایش رفتند جبهه و پیکرهای کوچکشان جلوی گلوله پرپر شد. یاد مادرانی افتادم که این پیکرهای مطهر را با صبر و آرامش عجیبی به خاک میسپردند. حالا من مادر شدهام؛ مادر دو پسر و احساس خاصی که لحظه به لحظه درونم شعله میکشید.
این چند روزه که ایران مورد هجوم نااهلان و ناکسان روزگار قرار گرفته من هم پرت شدم به آن سالها. گوشی به دست نگاه میکردم ببینم چه چیزی بین مردم فراگیر میشود آیا همسن و سالهای من هم حالی شبیه من را دارند ؟
از جملاتی که وایرال میشد، فهمیدم ما ایرانیها چقدر خاطره جمعی با هم داریم. خاطراتی که این وقتها از حافظهها و سینههایمان بیرون میریزد، روایت میشود و به این نقطه میرسیم که چقدر در مسیر سختی که با هم گذراندیم به همدلی و نقاط مشترک رسیدهایم. پستها را یکبه یک میخواندم . بسیاری از مردم خاطرات جنگ ۸ ساله را در فضای مجازی شِیر میکردند و به هم یادآوری میکردند اگر آتش جنگ شعلهورتر شود، آیا باز هم مثل همان سالها سینه را سپر دفاع از ایران میکنیم؟!
یک کاربر نوشته بود: «امروز وقتی موهای اون دختر رو دیدم که روی متکای صورتی غرق در خون بود، یاد وقتی افتادم که من ۴ سالم بود و با خانوادم رفتیم تا پیکر پدرم رو تحویل بگیریم. اون زمان کسی حواسش به من نبود و من بی هوا رفتم جلو. نمیدونستم با چی قراره مواجه بشم اما دیدم صورت زیبای پدرم که همیشه میخندید، متلاشی شده. روی صورت خونیش فقط چند دندون کج و معوج دیدم. هیچ کس به من نگفت: نرو! نبین! من بابای شهیدم را به وضوح دیدم و اون صحنه هیچوقت از ذهنم پاک نشد. زندگی برای من همین معنا رو گرفت که بابایی با صورت مهربان رو ازت میگیره و شهیدی با صورت متلاشی رو تحویلت میده! امروز با دیدن پیکرهای شهدا یاد آن سال ها باز برام زنده شد و من دعا کردم دیگه درگیر چنین جنگی نشیم.
یک پست معنادار دیگر را دیدم که نوشته بود: « همین الان اگه جنگ بشه، دوباره میری؟
_ «تو چی؟ »
_ «من ۷۰ درصدم حاجی، ۳۰ درصدش مونده هنوز! »
سربازی نوشته بود: «دشمن پا به خاک من بده روی قبر من باید پا بگذارد.»
دیگری گفته بود: «آره شاید دشمن بیاد توی کشور ولی باید از روی جنازه من رد بشه »
و پست دیگر «جوانان عزیزی که جنگ را درک نکردید!
دیشب که موشک ها در تلآویو زمین میآمد یاد روزهایی افتادم که موشکهای شرق و غرب در تهران، دزفول، اصفهان، خرم آباد و....فرود می آمد و صدها دانش آموز را در کرمانشاه و بروجرد قتل عام کرد و مردم در خیابان شعار می دادند: «موشک جواب موشک»، اما حکومت کاری نمیتوانست بکند و شرمنده و سر به زیر بود.
درود خدا بر تهرانی مقدم، حاجی زاده، قالیباف و...که امروز را رقم زدند»
هستم اگر تو باشی...
هر چه آتش جنگ بالا بگیرد اتحاد مردم ایران بیشتر میشود. این ذات مردم این خطه است که در همه لحظات حساس تاریخی که بر آنها گذشته و در برابر هجوم خارجی خودش را سپر هموطن دیگرش میکند. قرنهاست این خوی ایرانی خودش را نشان داده و حالا همه دنیا میداند ایران و ایرانی با هیچ بادی نمیلرزد، مثل درختی که ریشه در خاک دارد، میماند، سایهاش را میگستراند و از وطن و مردمش دفاع میکند.
از دو روز قبل همه ایران یکپارچه شد . حتی منتقدان هم در برابر حمله دشمن خارجی مردم ایران را به اتحاد و همبستگی ملی فراخواندند و هر ایرانی که درد وطن داشت و جانش از تیری که بر وطن رفته بود زخمی شده بود با هشتگ # ایران_ تو_ بمان_خانه_ما پیامش را منتشر کرد.
از همان ساعت ۳ بامداد ۲۳ خرداد در فضای مجازی همه پشت هم ایستادیم و اشک ریختیم برای هموطنان بیگناهی که مظلومانه به شهادت رسیدند.
ما جنگ ندیده نیستیم...
هنرمندان هم به حمله تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی به خاک ایران و کشتن مردم بی گناه واکنش نشان دادند.
این واکنشها از همان ساعات اولیه آغاز شد و تا لحظه تنظیم این گزارش کماکان ادامه دارد. عکسهای شهدا، عکسهای آوار و ویرانی خانهها و کوچهها توسط هنرمندان استوری و پست شد. کپشنها رنگ و بوی دیگری داشت. کسی از آنفالو شدن نترسید و همه یکصدا به ستایش دفاع از خاک پرداختند. به یکدیگر متذکر شدند کنار هم و متحد باقی بمانند و از مسوولان خواستند پاسخی در شان ایران و ایرانی به متجاوزان بدهد. شاعران اشعارشان و هنرمندان قطعههایی که رنگ و بوی وطن داشت را به اشتراک گذاشتند.
در میان عکسهای منتشر شده یک عکس توجهم را جلب کرد. عکسی که شرح روزگار ما بود. تصویری که آژانس تصویر «میدل ایست ایمیجز» از حمله موشکی به تهران منتشر کرد. عکسی از کتابهایی که در آوار روی هم ریخته شده بود و کتاب «زمین سوخته» رمان درخشان احمد محمود که واضح بود ؛ اثری درباره روزهای اول حمله عراق به ایران، وسط خرابیهای ناشی از حمله اسرائیل به ایران؛ انگار که تاریخ در تکرار تاریخ روایت شد.
ایران و ایرانی با غم از دست دادن فرزندانش که همچنان هم ادامه دارد مصمم به حفظ خاک و خانهاش چه حقیقی و چه مجازی دوشادوش یکدیگر ایستادهاند. اراجیف خصمانه کمرنگ شده است و به جایش ترانههای وطن شِیر میشود.
ما برای آنکه ایران/ گوهری تابان شود
خون دلها خوردهایم/ خون دلها خوردهایم
ما برای آنکه ایران/ خانه خوبان شود
رنج دوران بردهایم/ رنج دوران بردهایم......
نظر شما