سرزمین من بارها جوانه زدنهای مدام و قد برافراشتن نهالهای سبز اینچنینی را با چشمان خود دیده است.
و حالا یک بار دیگر جوانههای نوعدوستی و همدلی در واپسین روزهای بهار، در این سرزمین، نهالی پر از شکوفههای امید را میرویاند؛ نهالی که عطر ماندگارش دیر یا زود خواب را از دنیای متوهم آن سوی آب خواهد ربود.
شاید مقایسه روزهای دیروز و امروز و روایت بخشی از آنچه بر این خاک گوهرخیز گذشته و میگذرد بتواند این ادعا را برای نسل حاضر ثابت کند.
چراغ پشت جبهه همیشه روشن بود
شاید باورتان نشود اما درست در هیاهوی جنگ هشتساله؛ همان روزهایی که گاه و بیگاه رایحه سرب پس از فرود راکتها و خمسهخمسهها در خاکریزها میپیچید، یا وقتی آفتاب نزده، پس از بمباران میراژهای اف–۱، شطی از خون در کوچه پسکوچههای شهرها جاری میشد؛ یا آن روزها که پاترولهای خاکی روبهروی پلاکهای رنگپریده میایستادند تا خبر شهادت دردانههای وطن را میان خانهها پخش کنند؛ باز هم خیلیها با همین بذل نوعدوستی، سخاوت و همدلیهایشان به ریش جنگ و روزهای سخت آن میخندیدند.
به قول گلعلی بابایی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ دفاع مقدس، چراغ پشت جبهه همیشه روشن بود تا چراغ خط مقدم روشن بماند! یک نفر میشد سیده زهرا حسینی که در غسالخانه و مسجد همکاری میکرد. یک نفر میشد دختر بچهای دبستانی که شهید خرازی دربارهاش میگفت درمیان قوطیهای کمپوت یک قوطی خالی همراه با نامه فرستاده و گفته بود معلم از آنها خواسته نفری یک کمپوت برای رزمندگان تهیه کنند، اما قیمت همه قوطیها از پول خانوادهشان بیشتر بوده و این دختر دبستانی گوشه خیابان یک قوطی خالی پیدا میکند، آن را چندین بار میشوید و برای رزمندگان میفرستد و در نامه خود از آنها میخواهد هر بار خواستند آب بخورند از این ظرف استفاده کنند تا او هم احساس کند به جبهه کمک رسانده است.
سفرهشان خالی بود اما ظرف احساسشان لبریز از ایثار و گذشت؛ کافی است نگاهی به اقلام اهدایی مردم به جبهه بیندازید؛ چهار شیشه مربا، پنج عدد تخممرغ، یک کیسه برنج، 2هزار تومان پول، اهدایی فلان روستا. تازه جایی اقلام عجیبتری هم میشود پیدا کرد، مثل علوفه برای دام جنگزدهها! روایتی از آنهایی که از اطراف بستان، سوسنگرد و... رانده و در مکانهایی غیر از مکان اصلی خودشان مستقر شده بودند و حالا مردم برای دامهای آنها علوفه اهدا میکردند.
رضا غزلی، جانباز دفاع مقدس و از فرماندهان عملیات محمد رسولالله(ص) به نامهای از دختری نُهساله به نام زهرا اشاره میکند که در شرایطی سخت، برای رزمندگان غذا میفرستاد. نامهای که در میان رزمندگان دست به دست میچرخید و همه با دیدن آن تحت تاثیر قرار میگرفتند: «من زهرا نهساله، اهل بردسکن مشهد هستم. پدرم میخواست به جبهه بیاید، ولی تصادف کرد و مُرد. من شما رزمندهها را خیلی دوست دارم. پدرم نیز شما را دوست داشت. من برای اینکه بتوانم به شما کمک کنم، 93روز روزه گرفتم. من و مادر و خواهرم و برادرم غذا نخوردیم و آن را برای شما فرستادیم. من مقداری نان خشک و چند تا بادام برایتان فرستادم. من شما رزمندهها را دوست دارم. امیدوارم که این هدیه ناقابل ما را رد نکنید».
داوود امیریان، نویسنده آثاری مثل «رفاقت به سبک تانک»، «جام جهانی در جوادیه»، «گردان قاطرچیها» و «برادر من تویی» هم در جایی میگوید: آن روزها مردم برای کمک، اگر دو پتو در خانه داشتند، یک پتو را اهدا میکردند. کارگرها هم مقداری از حقوق خودشان را کمک میکردند.
ما هم با چرخهای دستی راه میافتادیم و کمکهای مردمی را جمعآوری میکردیم و میآوردیم مسجد و بستهبندی میکردیم. هیچکس دست نمیزد و همه امانتدار بودند.
...و روایتهایی از امروز
روایت همدلی در روزهای جنگ تمامی ندارد؛ میشود از روزهایی گفت و نوشت که مردم، اتاقهای میهمانشان را به زیرزمینها منتقل کرده بودند. از لحظههای پر اضطراب شنیدن صدای آژیر قرمز و دور هم نشستنها در پناهگاه و خوراکیهایی که هر کسی آن را میآورد پایین و کنار هم میخوردند.
جنگ هشتساله ما از این روایتهای زیبا بسیار دارد، آیینه باید بود تا بشود تلألو آن را انعکاس داد.
حالا این روزها هم خیلیها آمدهاند تا با همدلیها و همدردیهایشان مرهم شوند بر تن مجروح شهر و مردمش.
نگاهی به چند نمونه از آنچه در کف خیابان میگذرد یا مروری بر صفحات مجازی بعضیها میتواند شوق همزیستی را در میان این عده برایمان بیشتر کند.
سلامتی شما آرزوی ماست
سید مؤید علویان، معاون پیشین وزارت بهداشت و فوقتخصص بیماریهای گوارش و کبد برای نشان دادن همراهیاش با مردم بهتازگی استوری کرده است: «در شرایط حاضر که کشور عزیز ما مورد هجوم رژیم صهیونیستی قرار گرفته که ممکن است سبب اختلال در ارائه خدمات به بیماران شود، بدینوسیله تمام بیمارانی که پرونده دارند و داروهای آنها در حال اتمام است و نمیتوانند برای ویزیت مراجعه کنند میتوانند نام داروهای خود، کد ملی و نوع بیمه داروهایشان را ارسال کنند تا در سیستم بیمه بدون پرداخت وجه انجام شود. سلامتی شما آرزوی ماست».
دکتر حسین نجفی، متخصص قلب هم برای کمک به مردم طرح ویزیت رایگان گذاشته و در صفحه خود نوشته است: «با توجه به شرایط غیرمتعارف کشور، تا آخر هفته مشاوره و ویزیتها آنلاین بدون دریافت هزینه انجام میشود. این کمک کوچکی است برای هموطنان عزیز».
من خلبانی خواندهام، من هستم
رضا رشیدپور، مجری سابق صداوسیما هم در فضای مجازی گفته است خلبانی خوانده و با یک بازآموزی دو روزه میتواند در هر مأموریت هوایی، پدافندی و... که نیاز به مهارت تخصصی نیست ولی حضور در آن برای دلاورمردان حرفهای و کارآزموده ریسک بالای جانی دارد به جایشان سربازی کند.
رشیدپور در توییتی دیگر از اعلام آمادگیاش برای اجرای برنامه در تلویزیون خبر داده و نوشته است: «پیشنهاد میکنم سریعاً برنامهای شبانه و زنده با محوریت تماسهای تلفنی مردم و شنیدن حرفهایشان، بهویژه همدلی با نسل زد و نوجوانان با حضور کارشناسان روانشناسی و جامعهشناسی از تلویزیون پخش شود. من آماده اجرای چنین برنامهای هستم».
علیرضا تاجدینی، یک شهروند و متخصص تهرانی هم با اشاره به ضرورت توجه به سالمندان، با انتشار پستی در فضای مجازی نوشته: «... با توجه به شرایط کنونی کشورم و اینکه بعضی از همشهریانم و پرستاران خانگی از تهران خارج شدهاند، از آنجایی که در زمینه نگهداری از سالمند برای کارهای یومیه (حمام و نظافت شخصی، تعویض سوند، پانسمان، زخم بستر و...) تجربیاتی دارم، چنانچه سالمندی را میشناسید که به این خدمات نیاز داشته باشد بنده در خدمتگزاری آمادهام».
طبرستان امروز یعنی پناهگاه دلها
عبدالله عبدی، روزنامهنگار مقیم ژنو هم در کانال تلگرامیاش مردم مازندران را خطاب قرار داده و نوشته است: «اکنون از دیار غربت و نه بهعنوان یک خبرنگار ساده که بهعنوان فرزندی از دیار مازندرانِ همیشه سرافراز، به عنوان یک طبری، یک برادر، یک فرزندِ همین خاکِ پاک، از شما مردم نجیب و کریمالنفس، به حرمتِ برکت شالیزار خواهش میکنم اگر خانهای دارید، اگر اتاقی دارید برای یک خانواده دلخسته بگذارید، نگذارید خالی بماند.
به نازلترین قیمت، یا اگر دلتان بزرگتر است، بیهیچ چشمداشتی، آن را در اختیار این عزیزان قرار دهید.
یادمان نرود…
طبرستان امروز یعنی پناهگاه دلهایی که از دل آتش به سمت ما آمدهاند.
بیایید کاری کنیم که وقتی تاریخ، روزهای تلخ این جنگ را مینویسد، نام مازندران را با آب طلا بنویسد؛ با نام انسانیت، با نشان جوانمردی، با مهر ماندگار مردمش».
و تو بعد چند جای دیگر از مردمی میخوانی که نوشتهاند درهای خانههایشان را بیمنت و رایگان در اختیار مسافران این روزهای سخت قرار دادهاند.
فیلم رایگان برای کودکان
پیشنهاد «فیلمنت» هم برای همراهیاش با مردم قابل تأمل است. این پلتفرم میگوید: این روزها که مردم عزیز ایران در معرض شدیدترین اضطرابها بهواسطه یک جنگِ تحمیلی هستند، کودکان سرزمینمان، آنهایی که نمیدانند جنگ چیست و دنیای رنگارنگ و معصومانهشان نباید به این فضای خشونتبار آلوده شود، بیش از همیشه نیاز به مراقبت و محافظت دارند. به همین منظور ما در فیلمنت تصمیم گرفتیم تمامی محتوای کودک خود را تا اطلاع ثانوی بهطور رایگان در اختیار همه مردم صلحطلب ایران قرار دهیم.
یک بانک خصوصی هم گفته است برای همراهی با شرایط هموطنان، جریمههای دیرکرد اقساط وامهای آنها بخشیده خواهد شد و مشتریانش میتوانند اقساط خود را تا پایان تیر بدون جریمه و بدون اینکه روی امتیاز اعتباری آنها تأثیری بگذارد، بپردازند.
آن سوی مرزهای این سرزمین
صدای همدلی ایرانیها که به آن سوی مرزها میرسد، آنها که سالهاست خباثت صهیونیستها را دیده و شنیدهاند نیز بهگونهای خود را در صف همدلی با مردم جای میدهند.
زینب بهرامی، دانشجوی ایرانی ساکن در ژاپن که کانالی به نام خودش دارد چند روز پیش با اشاره به آنچه این روزها در دانشگاه محل تحصیلش میگذرد، نوشته بود: «دوست ژاپنی مهدیه براش نوشته: من از خیلی قبل از جنگ، از اسرائیل متنفر بودم!
اینو این چندروزه بارها و بارها شنیدیم. هیچکس دلیلی برای حتی ترحم به اسرائیل نداره.
دوستان، همکاران و همکلاسیهای ما اینجا، بهخاطر وجود ما خیلی پیگیرانه اخبار رو دنبال میکنن و همه یکجوری میخوان این موضوع رو برسونن که دلشون با ایرانه. یه آدمایی امروز توی لابراتوار داشتن الجزیره رو پیگیری میکردن که حاضرم قسم بخورم هرگز اخبار بینالملل نگاه نکرده بودن!
کاش میتونستم انبوه پیامهای محبتآمیز دوستان و آشنایان ژاپنی (و البته دهها کشور دیگه) رو بگذارم.
دیروز همکاران خانم، اصرار کردن بغلم کنن تا همدلیشون رو بهم نشون بدن! ژاپنیها که هرگز کسی رو بغل نمیکنن و حتی با اون افراط حمایت از اوکراین هم ندیدم تو جمعهای خودمونی چنین رفتاری با اوکراینیها داشته باشن!».
آری؛ همدردی را میشود با نوشتن نام وطن روی قرص نانی تکرار کرد، میشود عشق به آن را شبهنگام حین صدای تجاوز نظامی، با نواختن ویولون در خیابانهای تهران هدیه داد.
ایران با همین هماواییها زنده میماند و به حیاتش ادامه میدهد؛ درست همانطور که زندهیاد محمدعلی اسلامی ندوشن میگوید: «... یک نقطه مرموز در کل تاریخ ایران است و آن سِرّ بر جای ماندن او است. چگونه بوده که وقتی همه درها به رویَش بسته مینموده است، باز دریچه نامنتظری باز میشده که او بتواند خود را از طریق آن برهاند؟ چنین مینماید که هرگاه لازم میشده، او ادامه حیات ایرانیاش را به بهای گرانی میخریده.
این بهای شکیبایی در مصائب بوده است».
نظر شما