در میان‌ بحران و جنگ، گروهی از مردم در تهران ماندند؛ نه برای تماشا، بلکه برای خدمت. آن‌ها نه فرمانده‌اند، نه سیاستمدار، نه قهرمان‌های روی جلد؛ آدم‌های عادی‌اند با دل‌های غیرعادی؛ دل‌هایی که هنوز بلدند شفقت را زنده نگه دارند.

ماندن برای سالمندان / سنگ‌تمام آدم‌های خوبی که تمام جنگ برای کمک به کهنسالان در شهر ماندند
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

این گزارش، روایت صداهای آرامی است که در میان هیاهوی جنگ، تصمیم گرفتند بمانند، دست بگیرند، پرستار بیابند، دارو برسانند، تنهایی‌های سالمندان را پر کنند، صدای مادری پیر را به دختر دورافتاده‌اش برسانند و... .

این گزارش، روایت کسانی‌ است که کشور را فقط با خاک نمی‌سنجند، بلکه با آدم‌هایش، با مسئولیتش و با رنجی که در سکوت جاری است، می‌سنجند.

روایت من از جنگ، خانواده و سالمندی ناتمام

شیرین رستگارپور، فعال فرهنگی، کودک جنگ است؛ کودکی که در خرمشهر متولد شده و بخشی از تلخ‌ترین روزهای تاریخ معاصر ایران را از نزدیک تجربه کرده است. خودش به ما می‌گوید در روزهایی بحرانی، من و خواهرم بدون همراهی پدر و مادرم از خرمشهر خارج شدیم. پس از خروج ما، دیگر امکان ترک شهر برای بسیاری فراهم نشد؛ آن‌ها یا به اسارت درآمدند و یا به شهادت رسیدند.

من در خانواده‌ای بزرگ شدم که به‌شدت از جنگ آسیب دیده بود. بخشی از اقوام ما در آبادان ساکن بودند و در میان آن‌ها نیروهای مردمی بسیاری حضور داشتند. ما شهدای زیادی تقدیم کردیم و آثار جنگ تا سال‌های سال در زندگی‌مان جریان داشت. هنوز نشانه‌های آن روزها را در رفتار و خاطرات پدر و مادرم که خود به‌عنوان داوطلب در جنگ ایستادگی کردند، به روشنی می‌بینم.

او ادامه می‌دهد: در خاطرات کودکی‌ام، سقوط، ناامنی، ترس و بی‌خبری از عزیزان نقش پررنگی دارد. به مدت دو ماه هیچ اطلاعی از پدر و مادرم نداشتم و نمی‌دانستم زنده‌اند یا نه. این تجربه‌های تلخ و تراژیک، شخصیت مرا برای همیشه شکل داد. ادعا نمی‌کنم انسانی آرمان‌گرا شده‌ام، اما بی‌تردید، این وقایع در تمام سال‌های زندگی‌ام با من همراه بوده‌اند. معتقدم انسان‌ها در مواجهه با چنین بحران‌هایی، یا به‌کلی فرو می‌ریزند و سرد می‌شوند، یا در دل آن رنج، شفقت را در وجود خود پرورش می‌دهند. من به‌دلیل آنچه تجربه کردم، بیش از هر چیز، به شفقت و درک انسانی ایمان دارم.

رستگارپور با بیان اینکه در خانواده ما، شفقت همیشه یک ارزش پررنگ و جاری بوده، می‌گوید: شاید به‌خاطر جنوبی بودنمان و شاید به‌دلیل سال‌هایی که زیر آوار جنگ، همزیستی، ازخودگذشتگی و درد را با هم تجربه کردیم. طبیعی بود در چنین شرایطی، هر جا فرصتی برای کمک و همدلی پیش می‌آمد، درگیر آن می‌شدم؛ حتی اگر بحث سالمندی هم در میان نبود، باز هم کنار کسانی بودم که نیاز به حمایت داشتند.

اما موضوع سالمندی برایم به‌گونه‌ای متفاوت معنا پیدا کرد؛ چون پدر و مادرم هرگز به سالمندی واقعی نرسیدند. آن‌ها درگیر پیامدهای جنگ باقی ماندند و همه آن سال‌های زنده‌ بودنشان یعنی تقریباً از ۱۳۵۹ تا اوایل دهه ۸۰، خود یک روایت مستقل از جنگ بود.

او می‌افزاید: پدرم کارمند بانک بود. در دوران جنگ، برای ایجاد سنگر و استحکامات، ناچار می‌شدند گاوصندوق‌های سنگین را جابه‌جا کنند. همان تلاش‌ها موجب آسیب‌ نخاعی شد که تا پایان عمر همراهش ماند. پیش از آن، ورزشکار فعالی بود و در تیم فوتبال شاهین آبادان بازی می‌کرد. مادرم ابتدا پرستار بود، بعد جذب اداره فرهنگ و هنر شد، اما با آغاز جنگ، دوباره به‌عنوان نیروی مردمی به فعالیت بازگشت و در هلال‌احمر کار می‌کرد. هر دو خیلی زود از دنیا رفتند. آن‌ها سالمند نشدند، چون جنگ و آثارش فرصتی برای رسیدن به آرامش و پیری برایشان باقی نگذاشت. نبود آن‌ها، بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت من است و نگاه من به سالمندی و مراقبت از دیگران، از همین تجربه‌ شخصی عمیق می‌آید.

حمایت از سالمندان نیازمند

این فعال فرهنگی خاطرنشان می‌کند: یکی از روزهایی که برای خرید رفته بودم، با جمعی از سالمندان مواجه شدم که با بن‌کارت‌های خود برای خرید آمده بودند اما سرگردان و درمانده بودند. این سالمندان آن‌قدر به کرامت خود پایبند بودند که حتی وقتی پیشنهاد کردیم برایشان کارت بکشیم و بعداً هزینه را دریافت کنیم، قبول نکردند. این وضعیت موجب شد احساس کنم با این روش نمی‌توانم واقعاً به آن‌ها کمک کنم. بنابراین در صفحه توییتر خود اعلام کردم قصد دارم در تهران بمانم و شخصاً به این سالمندان کمک کنم و همین پیام را در اینستاگرام نیز منتشر کردم. واکنش به این پست در اینستاگرام بسیار گسترده بود و درخواست‌های کمک فراوانی دریافت شد. خطاب اصلی من به خانواده‌هایی بود که در خارج کشور زندگی می‌کنند و به دلیل محدودیت‌های فیزیکی قادر به کمک مستقیم به خانواده‌های سالمند خود نبوده و نگران وضعیت آن‌ها بودند. پس از اعلام این موضوع، خواهرم نیز اعلام آمادگی کرد در این مسیر همراه من باشد و چند نفر از دوستانمان نیز با تماس گفتند می‌توانم روی آن‌ها حساب کنم.

او با بیان اینکه موارد متعددی از سالمندان نیازمند به من گزارش شد که هر کدام شرایط خاص و دشواری داشتند، اظهار می‌کند: از جمله پدر و مادری که به دلیل سرطان روده جراحی کردند و نیاز به تعویض روزانه پانسمان داشتند، اما پرستارشان دیگر کنارشان نبود.

همچنین خانمی با نقص حرکتی قصد داشت تهران را ترک کند، اما قادر به پیدا کردن خودرو مناسب برای جابه‌جایی نبود. مورد دیگر، پدر هشتاد ساله‌ای بود که در ساختمانی خالی از سکنه تنها مانده بود و پسرش با نگرانی و ناامیدی می‌گفت: «هر چه پول نیاز داشته باشید به شما می‌دهم، فقط لطفاً کمکش کنید».

ضرورت برنامه‌ریزی ملی برای مراقبت از سالمندان

رستگارپور ادامه می‌دهد: یکی از تجربه‌های بسیار خاص و عجیبی که با آن مواجه شدم، درخواست خانمی بود که دنبال مادرش می‌گشت. این خانم تا دو سال پیش همراه مادرش زندگی می‌کرد، اما به دلایلی مجبور به مهاجرت شده بود. ارتباطش با دو خواهر دیگرش که یکی در پاریس و دیگری در کانادا زندگی می‌کردند، چندان خوب نبود. دو سال پیش که این خانم مهاجرت کرد، یکی از خواهرانش پیشنهاد داد مادرشان را به خانه سالمندان بسپارند؛ پیشنهادی که این خانم آن را نپذیرفته بود اما چاره‌ای نداشتند.

دو ماه پیش، خواهرش از پاریس به تهران برگشته و مادرشان را به خانه سالمندان دیگری برده بود و از آن زمان این خانم هیچ اطلاعی از مادرش نداشت؛ حتی نمی‌دانست زنده است یا خیر. از من خواست مادرش را پیدا کنم تا بتواند صدای او را بشنود.

او درباره یکی دیگر از مواردی که با آن روبه‌رو شده، این‌گونه می‌گوید: این مورد مردی است که خود در کانادا معلم کودکان استثنایی است، اما مادرش در ایران تنها مانده است. پرستار مادرش نیز رفته بود و مادر به تنهایی زندگی می‌کرد و او در حال برنامه‌ریزی برای بازگشت به ایران بود. یکی دیگر از مواردی که به آن رسیدگی کردم، خانمی بود که دو پرستار داشت؛ یکی برای روز و دیگری برای شب، اما هر دو پرستار از تهران رفته بودند و او بدون مراقب مانده بود. من دو روز تمام درگیر پیدا کردن یک پرستار قابل‌اعتماد برای این خانم بودم که خوشبختانه موفق شدم پرستاری مطمئن و مناسب پیدا کنم.

رستگارپور درخصوص شجاعت سالمندان بیان می‌کند: این تجربه‌ها برای من بسیار جالب و درس‌آموز بود، چرا که بسیاری از سالمندان در این شرایط دشوار، بسیار محکم و مقاوم ظاهر شدند. در گفت‌وگو با هر یک از آن‌ها، ترسی از جنگ یا ناامنی مشاهده نکردم. بسیاری از آن‌ها با اطمینان می‌گفتند: «ما جنگ ایران و عراق را هم پشت سر گذاشتیم و بالاخره این وضعیت هم تمام می‌شود». بیشتر سالمندانی که با آن‌ها در ارتباط بوده‌ام، از مشکلات حرکتی رنج می‌برند و این موضوع یکی از دغدغه‌های اصلی آن‌ها بود. همچنین، بیشتر نگرانی این عزیزان مربوط به تأمین مایحتاج روزمره بود؛ بسیاری نگران تمام شدن منابع مالی‌شان برای خرید منزل، دارو و نیازهای ضروری دیگر بودند و توانایی مالی لازم را برای این موارد نداشتند.

این فعال فرهنگی با تأکید براینکه مراقبت از سالمندان باید یکی از برنامه‌های ملی کشور باشد و با جدیت و دقت بسیار اجرا شود، اظهار می‌کند: اما متأسفانه در حال حاضر چنین شرایطی وجود ندارد و این حوزه به‌درستی مدیریت نمی‌شود. در روزهای ابتدایی جنگ، احساس می‌کردم کودک جنگ‌زده و آواره درونم دوباره زنده شده است. بسیار عصبی بودم و تمایل نداشتم با کسی صحبت کنم. مدام به ذهنم می‌آمد که باید وسایلمان را جمع و فرار کنیم، اما به خودم گفتم من آن آدم نیستم که در ۵۰سالگی کشورم را ترک کنم. برای همین تصمیم گرفتم در کشورم بمانم و به جای فرار، خدمت کنم. باور دارم هر کسی می‌تواند در هر شرایطی نقشی مؤثر ایفا کند و من می‌خواستم سهم خودم را در کمک به هموطنان، به‌ویژه سالمندان و آسیب‌دیدگان از جنگ، ایفا کنم.

همدلی با خانواده‌های مهاجران در روزهای بحران

یک عکاس ساکن تهران هم به خبرنگار ما می‌گوید: من از روز اول در تهران ماندم، از آنجا که خودم در مقطع کارشناسی‌ارشد مهندسی شیمی به ایتالیا رفته بودم، خیلی خوب درک می‌کنم آدم‌هایی که خارج کشور زندگی می‌کنند، در چنین شرایطی چه اضطرابی درباره خانواده‌شان دارند؛ به‌خصوص وقتی صحبت از پدر و مادر سالخورده باشد. در همان روزهای ابتدایی جنگ، در شبکه‌های اجتماعی نوشتم اگر کسی خارج کشور است و نگران والدینش در ایران، به‌ویژه در تهران، من می‌توانم کمک کنم و به آن‌ها سر بزنم. واقعیت این است نسل دهه 60، پدر و مادرهایی دارند که امروز اغلب بالای ۶۰ یا ۷۰ سال سن دارند. خیلی از آن‌ها در تهران تنها مانده‌اند و نیاز به مراقبت دارند. پیام من در توییتر و اینستاگرام دست‌به‌دست شد. خیلی‌ها از داخل ایران اعلام آمادگی کردند که در این مسیر همراه شوند و خیلی از افرادی که خارج کشور بودند هم با پیام‌هایی سرشار از قدردانی، نگرانی و همدلی، از این اقدام حمایت کردند.

او در ادامه می‌افزاید: بخشی از کارهایمان با انتشار استوری در شبکه‌های اجتماعی شروع شد؛ جایی برای اعلام نیاز. مثلاً در مقطعی شیرخشک در داروخانه‌ها پیدا نمی‌شد و ما تلاش کردیم از هر راهی آن را تهیه کنیم و به دست خانواده‌هایی برسانیم که به آن نیاز فوری داشتند. در کنار این، به سالمندانی سر زدیم که در خانه تنها مانده بودند. برای برخی موادغذایی بردیم، برای برخی فقط خبری گرفتیم تا بدانند کسی به فکرشان هست؛ به‌ویژه در شرایطی که تلفن‌ها قطع شده بود و دسترسی به اینترنت هم به‌سختی ممکن بود.

یکی دیگر از چالش‌هایی که سالمندان با آن روبه‌رو بودند، موضوع جابه‌جایی بود. برخی سالمندان نیاز فوری به جابه‌جایی داشتند اما به دلیل کمبود آمبولانس و نبود وسایل مناسب، امکان انتقالشان وجود نداشت. ما تلاش کردیم در حد توانمان، راه‌هایی پیدا کنیم تا این جابه‌جایی‌ها انجام شود؛ با هماهنگی، با همراهی داوطلب‌ها یا حتی با خودرو شخصی.

کمک‌های داوطلبانه، وظیفه انسانی نه قهرمانی

این عکاس توضیح می‌دهد: یکی دیگر از مواردی که با آن روبه‌رو شدیم، وضعیت یک مرد سالمند حدود هشتاد ساله بود که دچار سکته مغزی شده بود. تنها کسی که در آن لحظات بحرانی کنارش بود، همسر سالخورده‌اش بود. خانواده‌شان هرچقدر با اورژانس تماس گرفته بودند، پاسخی دریافت نکرده بودند و آمبولانسی به محل اعزام نشده بود. ما تلاش کردیم این موضوع را از طریق شبکه‌های اجتماعی منتشر کنیم تا صدای این خانواده شنیده شود. فردی که با این خانواده در ارتباط بود، موفق شد با یک پزشک صحبت کند و پس از پیگیری‌های متعدد، بالاخره اورژانس به محل اعزام شد. در این میان، با آمبولانس خصوصی هم تماس گرفته شد، اما پاسخ آن‌ها این بود که انتقال بیمار به بیمارستان خصوصی نیاز به حداقل ۱۰۰میلیون تومان هزینه دارد؛ مبلغی که طبیعتاً از توان بسیاری از خانواده‌ها خارج است.

وی خاطرنشان می‌کند: شخصاً این کارها را نه به‌عنوان اقدام خاص یا قهرمانانه، بلکه به‌عنوان وظیفه‌ای انسانی انجام دادم. معتقدم وقتی شاهد چنین شرایطی هستیم، طبیعی‌ترین واکنش یک انسان این است که وارد عمل شود. خیلی‌ها همین حالا هم در حال انجام چنین کارهایی هستند. شخصاً علاقه‌ای ندارم روی این اقدامات مانور رسانه‌ای داده شود؛ تنها در حدی که بتواند دیگران را به همراهی و همدلی تشویق کند، کافی‌ است.

به‌نظر من آنچه در شرایط فعلی از همه مهم‌تر است، دسترسی به ارتباطات، به‌ویژه اینترنت است. ما میلیون‌ها ایرانی خارج از کشور داریم که تنها راه ارتباطی‌شان با خانواده‌هایشان، اینترنت است. در شرایطی که اضطراب و نگرانی بسیار بالاست، قطع یا محدود کردن اینترنت به‌جای آنکه امنیت ایجاد کند، صرفاً اضطراب و بی‌خبری را افزایش می‌دهد. انتظار زیادی نیست که دست‌کم امکان ارتباط حداقلی میان خانواده‌ها حفظ شود؛ اگر اقدام اساسی‌ قرار نیست انجام شود، حداقل صدای آدم‌ها را از هم دریغ نکنیم. این، ابتدایی‌ترین نیاز انسانی در بحران است.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha