یکی از مهمترین معجزات سیدالشهداء علیهالسلام که در کربلا تحقق یافت؛ و نه فقط در کربلا، بلکه در مسیر کربلا تا خود کربلا؛ این است که حضرت سیدالشهداء(ع) توانست تمام قرآن را بهصورت تفصیلی، عملی پیاده کند. یعنی میتوان گفت واقعه کربلا، تجلی عملی و کاملِ قرآن کریم بود؛ همه آیات، بدون استثناء، در این نهضت تحقق یافت.
برای تبیین بهتر این مطلب، لازم است افقی از برخی حقایق را خدمت شما بیان کنم، تا روشن شود این جریان عظیم که امام حسین علیهالسلام پدید آورد، چه جایگاه والایی دارد.
حضرت امام خمینی (قدس سره) بحثی دارند درباره «کتاب تکوین» و «کتاب تشریع». میفرمایند ما دو کتاب داریم: یکی کتاب تکوین است و دیگری کتاب تشریع. کتاب تشریع همان است که ما آن را کتابالله مینامیم، یعنی قرآن کریم. کتاب تشریع به معنای شریعت صرف نیست، بلکه یعنی کتابی که تدوین شده، نه کتابی که در عالم طبیعت و خلقت ساری و جاری باشد.
در مقابل، کتاب تکوین، کلّ عالم است. اما این عالم، وقتی بهتمامه «کتاب» خوانده میشود که «انسان کامل» در آن حضور داشته باشد. اگر انسان کامل در آن نباشد، کتاب ناقص است؛ بخش مهمی از کتاب تکوین، خودِ امام معصوم است. بنابراین، افق وجود امام، با افق عالم تکوین، و نیز با افق قرآن، یکی است.
حال سؤالی که پیش میآید این است: اگر کسی بخواهد مقدّس باشد، معیار سنجش قدسیّت چیست؟
اگر یک شیعه بخواهد به مرحلهای برسد که بتوان گفت این فرد یا این شیء مقدّس است، میزان و ملاک چیست؟
قدسیّت اشیاء و انسانها از چیست؟ قدسیّت هر چیز در این است که با کتاب تدوین (قرآن کریم) مطابقت داشته باشد. مثلاً اگر شیئی در حوزه کتاب تکوین قرار دارد، مانند یک درخت خرما، و دربارهاش در قرآن آیهای آمده که میفرماید: «وَنَخْلٌ ذَاتُ الأَکْمَامِ» این درخت خرما به همان میزان که با آیه تطبیق دارد، مقدّس میشود. چون با کتاب تدوین هماهنگ است.
هماهنگی گاه به اندازهی یک روزنهی باریک است – یعنی فقط پرتوی ضعیفی از کتاب تدوین روی آن افتاده – اما همان نیز، باعث قدسیّت نسبی آن میشود. مثال دیگر: زنبور عسل. چرا مورد احترام است ولی مثلاً پشه اینگونه نیست؟ چون در قرآن آمده: «وَأَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ» زنبور عسل به اندازهی این آیه، قدسیّت پیدا کرده است. آب نیز همینگونه است. خداوند میفرماید: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» یعنی هر چیز زندهای از آب است. بنابراین آب نیز دارای قدسیّت خاصی است. با این نگاه، وقتی دست به آب میزنیم یا آن را بیمورد مصرف میکنیم، در واقع به یک موجود مقدّس، بیحرمتی کردهایم.
حتی آن موجوداتی که ما معمولاً آنها را مزاحم یا موذی میدانیم – مانند حیوانات و حشرات، مثل عقرب، مار، یا موش – همه در نگاه کتاب تدوین، جایگاه و ارزش خاصی دارند.
البته قدسیّت برخی موجودات بیشتر است، مانند نان؛ چون با انسان سر و کار دارد. و انسان هم خود، مقدّس است، چراکه کلّ عالم در او جمع شده است. بین موجودات هماهنگی وجود دارد و این نکتهای است بسیار مهم و باید به آن توجه کرد. وقتی ما میگوییم پیامبر اکرم (ص) اهمیت دارد، دلیلش چیست؟ دلیلش آن است که توانست معجزهای بینظیر خلق کند. معجزه پیامبر چه بود؟ اینکه توانست علی (ع) را تربیت کند. خود پیامبر، مظهر کتاب تکوین بود، و توانست کتاب تکوین دیگری نیز بسازد – اما نه صرفاً به صورت انعکاس و شعاعی از خود، بلکه به شکل کامل. سلمان و ابوذر، شعاعی از آن کتاب تکوین بودند. اما علی (ع)، خود کتاب تکوین دوم شد.
به همین دلیل، بسیاری از مستشرقین (شرقشناسان) هنگامی که از پیامبر اسلام سخن میگویند و میخواهند حقانیت او را اثبات کنند، میگویند: همین که توانست علی را بسازد و او را پرورش دهد، برای اثبات حقانیتش کافیست. یعنی: علی، دلیل حقانیت پیامبر است. زیرا مردم پیامبر را بهخوبی نمیشناختند؛ در جنگها، در بلاغت، در سخن، او را آنگونه که باید نمیشناختند. اما علی را دیدند، شناختند، و درک کردند.
و وقتی پیامبر فرمود: «أَنتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی» یا در آیهی مباهله گفت: «وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ» که علی را بهعنوان «نَفْسِ پیامبر» معرفی کرد، یعنی این دو کتاب (پیامبر و علی) یکی هستند. پس، در اینجا میبینیم که
افق کتاب تدوین (قرآن کریم)= افق پیامبر = افق علی (ع) همه در یک سطح قرار گرفتند، در یک خط، و این مسأله بسیار مهم و اساسیست. اگر کسی با کتاب تکوین درگیر شود، در حقیقت با خداوند وارد جنگ شده است.
مثلاً در ماجرای جنگ جمل، آنها که مقابل علی ایستادند، در واقع با خدا جنگیدند. چرا؟ چون علی، محل ظهور و تجلی صفات قدسی خداوند بود: «الْمَلِکُ الْقُدُّوس» در علی متجلّی شده بود. تا اینجا رسیدیم به مقدمهای مهم برای ورود به اصل مطلب که مربوط میشود به سیدالشهداء، اباعبدالله الحسین علیهالسلام
امام حسین علیهالسلام توانست حرکتی ویژه و فوقالعاده را رقم بزند. حرکتی که در آن، نه تنها قرآن را در وجود خود تحقق بخشید؛ که مسلّم بود بلکه توانست قرآن را در میدان، قدم به قدم، اجرا و تقسیم کند.
یعنی از همان لحظهای که حرکتش را از مدینه آغاز کرد، میتوان تصور کرد که ورقهای قرآن یکییکی باز میشود، آیهبهآیه تطبیق مییابد: آیهی اول، دوم، سوم... تا اینکه به کربلا رسید. تا آن نقطه، حدود ۷۵ درصد از آیات قرآن توسط امام حسین بهصورت عملی پیاده شد. ۲۵ درصد باقیمانده را به حضرت زینب(س) سپرد؛ او هم آنها را عملاً پیاده کرد، هرچند نه در میدان جنگ، بلکه در عرصهی تبلیغ، خطابه، و ایستادگی. پس معجزه امام حسین علیهالسلام این بود که توانست قرآن را در کلّیتش، در زمین کربلا، به نمایش بگذارد. از اینرو، هم واقعهی کربلا مقدّس شد، هم زمینِ کربلا، و هم تمام آنچه در آن روی داد؛ چراکه همگی به یک چیز بازمیگردد: به قرآن کریم، که کلام خداوند است، و هر آنچه به آن متّصل شود، قدسی میشود و چه معجزهای بزرگتر از اینکه یک انسان بتواند تمام قرآن را در عرصهی عینی و عملی، پیاده کند؟ حتی پیامبر اکرم(ص) نیز چنین کاری را با این وسعت نکرد. ایشان در وجود علی (ع) قرآن را مجسّم کرد، ولی در یک شخص.
اما امام حسین، قرآن را نه فقط در خود، بلکه در یک حرکت جمعی، اجتماعی، تاریخی، نظامی، معرفتی، سیاسی، تربیتی و اخلاقی پیاده کرد. اکنون سؤال مهمی مطرح میشود: آیا میتوانیم ثابت کنیم که سیدالشهداء علیهالسلام تمام قرآن را در کربلا پیاده کرده است؟ بهویژه آیاتی که به آنها آیات مادر یا آیات اُمالکتاب میگویند. اینها آیات محوری قرآناند؛ آیاتی که اگر محقق شوند، سایر آیات نیز بهطور ضمنی تحت پوشش قرار میگیرند. مثل این است که شما یک شخصیت برجسته، مثل یک سیّد محترم را دعوت کنید؛ با دعوت او، کل مجموعه و همراهانش هم دعوت شدهاند. اگر آیات اُمّالکتاب در یک واقعه محقق شود، سایر آیات نیز – به تعبیر علما – «تَبَع» آن خواهند بود.
ما اگر بتوانیم نشان دهیم که:
آیاتی که دربارهی حضرت ابراهیم (ع) است، یا آیاتی که در شأن حضرت موسی (ع) آمده، همه در واقعهی کربلا ظهور یافتهاند، آنگاه میتوانیم بگوییم: بهترین و کاملترین تفسیر عملی قرآن را امام حسین علیهالسلام ارائه کرده است. و این نکته بسیار مهم است؛ چرا که تفسیر عملی قرآن، تأثیری عمیقتر و ماندگارتر از تفسیر لفظی و گفتاری دارد.
علما نیز گاهی برای تفسیر آیه، عملی انجام میدادند.
مثلاً برای تفسیر آیه وضو، وضو میگرفتند و میگفتند: ببینید! مراد آیه این است: «غَسلتان و مَسحتان» (دو شستن و یک مسح). اما امام حسین (ع) فراتر از این رفت. ایشان آیاتِ مربوط به: توحید و خداشناسی؛ نبوت و پیامبرشناسی؛ توبه، زهد، تقوا، شجاعت، شهادت و حتی سبکهای مختلف جهاد، برخورد با کودکان، زنان، دشمنان و اصحاب را همگی به صورت عینی و عملی در کربلا اجرا کرد.
هدف من این است که بتوانیم آیات اُمالکتاب را گردآوری کنیم؛ که در حال انجام آن هستم و سپس وارد جزئیات شویم. زیرا وقتی محورها روشن شد، جزئیات خودبهخود زیرمجموعهی آن قرار میگیرند.
آغاز حرکت امام حسین علیهالسلام از مکه، خود تجلیگاه نخست آیات تقابل حق و باطل است.
فرض کنید جماعتی پشتسر یک امام جماعت، نماز میخوانند. ناگهان یکی از بزرگان دین؛ یک مرجع وارد میشود، نگاهی میکند و نماز نمیخواند. مردم با دیدن این صحنه، متوجه میشوند که آن نماز باطل است، و نمازگزار، اهلیت ندارد. پس همه جدا میشوند.
امام حسین علیهالسلام نیز در عرفه، این کار را کرد. وقتی از حج جدا شد، یعنی گفت: ای مردم! آنچه شما در آن هستید، «حق» نیست. ایشان از مکه خارج شد، شب عرفه، سحرگاه. مردم میخواستند به لقای الله برسند. تصورشان این بود که لقای الهی در منا و عرفات است.
اما امام(ع) فرمود: «فَمن کانَ باذلًا فینا مُهجَتَه، و موطّنًا علی لقاءِ الله نفسَه، فلیرحل معنا» یعنی کسی که آمادهی فدا کردن جانش برای ماست، و تصمیم گرفته به لقای خداوند برسد، با ما بیاید. این همان تفسیر عملی آیات ولایت، برائت، موالات و دشمنی با باطل است. امام حسین(ع) با این حرکت، بخش عظیمی از آیات قرآن دربارهی «حق و باطل» را در همان اولین گام نهضت پیاده کرد. در ادامه، وقتی به منطقه تنعیم رسید، ماجرا جالبتر میشود.
روایت تنعیم از بحار الأنوار:
در این روایت، امام حسین به کاروانی از یمن برخورد که شترهای زیادی داشتند. ایشان فرمود: «مَن أحبَّ منکم أن ینطلِقَ معنا إلی العراق، فَلْیَفْعَل. وَفِیناهُ کِرَاهُ. و مَن أحبَّ أن یُفارِقَنا، فَلْیَأخُذْ مِنَ الکِرَاهِ بقدْرِ ما قَطعَ من الطریق.»
یعنی: هر کس دوست دارد با ما بیاید، بیاید؛ کرایهاش را کامل میدهیم. و هرکس نمیخواهد بیاید، به اندازهی مسیری که طی کرده، کرایهاش را دریافت کند و جدا شود. اینجا چند پیام بزرگ نهفته است:
امام، صاحب شترها شد؛ یعنی حکومت و فرماندهی را بهدست گرفت. در عین حال، با رعایت انصاف رفتار کرد: نه تحقیر، نه اجبار، نه سوء استفاده. آیهی: «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّین» اینجا عینیت یافت. و این نکته مهم است: امام حسین علیهالسلام میدانست که برخی گوش به سخن نمیدهند، اما اتمام حجّت کرد؛ چرا؟ چون قرآن میفرماید: «فَذَکِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّکْرَی، سَیَذَّکَّرُ مَن یَخْشَی، وَیَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی...» پس حتی اگر مردم نپذیرند، تو باید حجّت را تمام کنی. در همین تعامل کوتاه، دهها آیه مربوط به: تکلیف، انصاف، اختیار، حرمت مال، ولایت، برائت، مسئولیت، و غیره...در عمل پیاده شد.
در مسیر حرکت به سوی کربلا، امام حسین علیهالسلام با افراد مختلفی دیدار و گفتگو داشت:
با عبدالله بن مطیع عدوی، با فرزدق شاعر، با زهیر بن قین و سپس با حر بن یزید ریاحی و سپاه او در هر یک از این دیدارها، بخشی از آیات قرآن عیناً معنا شد. مثلاً در دیدار با فرزدق، وقتی پرسید: «حال مردم کوفه چگونه است؟» فرزدق با صراحت پاسخ داد: «قلوبهم معک و سیوفهم علیک» یعنی دلهای مردم با توست، اما شمشیرهایشان علیه تو.
امام(ع) فرمود: «فالحمد لله، قضی أمرٌ ربّنا، و نرضی بقضائه» یعنی: الحمدلله، آنچه خدا خواست، واقع شد؛ ما به قضای الهی راضی هستیم. اینجا آیات مربوط به رضا به قضا و قدر الهی در عمل تجلّی پیدا میکند. امام حسین(ع) با آرامش، با توکل، بدون اضطراب و تردید، مسیر حق را ادامه میدهد، حتی اگر همه دنیا علیه او باشد.
وقتی به سرزمین کربلا رسید، با سپاه حر مواجه شد. با آنها سخن گفت، با آرامش، ادب، منطق، حجت شرعی.
در همین برخورد، دهها آیه قرآن زنده شد: آیات مربوط به گفتوگو با دشمن؛ برخورد کریمانه با مخالف، رعایت حرمت حتی در میدان تقابل؛ دعوت به توبه، عذرپذیری، و هشدار به عاقبت باطل و بعد از آن، امام حسین در هر خطبه، موقف و مکالمه، آیات قرآن را نه با زبان، بلکه با رفتار و تصمیم و عمل خود تفسیر میکرد.
در واقع، میتوان گفت: نهضت امام حسین علیهالسلام از مدینه تا کربلا، تفسیر زندهای از قرآن بود. و اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم: کربلا، عینیت یافتنِ آیات قرآن در عرصه تاریخ است.
نظر شما