ناگهان بُغضی از درونم برمیخیزد و گلویم را میفشارد، ناگهان نوشتهام را ناتمام میگذارم و از جا میپرم، ناگهان در سرسرای هُتلی در دوردست، خواب میبینم، ناگهان درختی در پیادهرو به پیشانیام میخورد، ناگهان ستارهها بر باغچهای فرود میآیند و تاب میخورند، ناگهان به روزی که آغاز کردهام چنان چنگ میاندازم که گویی هرگز پایان نخواهد یافت و هر بار تویی که پیش چشمم میآیی. افندی داشت ناظم حکمت میخواند و با چکامههای خراباتی، خودش را آرام میکرد.«آراپ» موزه معصومیت اورهان پاموک را با طمأنینه ورق میزد که لحظاتی با ما همکلام شد و کمی تا قسمتی محزون واژه دلتنگ بدرود را روی لبانش نشاند.
مردی که همیشه سهمی از قضا و قدر برای زندگیاش در نظر گرفته جدایی از کومه سرخ حکمتی داشت انگار که پس از چاقسلامتی گفت: «قسمت این بود که سفرم اینجا به پایان برسد و از محبت میلیونها هوادار بیادعا محروم شوم».
اما کارتال و همذاتپنداری با دوآتشههای سرخ در سطر واپسین یک نمایش ملودرام: «احترام و آرزوهای خوب من برای تکتک شما پابرجاست و آرزو میکنم در روزی دیگر و جایی دیگر دوباره یکدیگر را ملاقات کنیم و دوباره بر سر یک عشق مشترک با تمام توان بجنگیم که زمین گرد است و تنها کوهها بههم نمیرسند».
اما مقصد بعدی کجاست موسیو؟ مرد شصتوسه ساله نیشخندی زد و تصریح کرد: «در شرایط فعلی ترجیح میدهم کنار خانوادهام باشم و بر این اساس نه به فنرباغچه فکر میکنم و نه به پیشنهادهای باشاک شهیر و بورسا اسپور وقعی مینهم. همه باشگاهها قابل احتراماند، اما من در این برهه زمانی ترجیح میدهم کنار مرمره قدم بزنم و با یک فنجان قهوه ترک تمام خاطرات را هجی کنم».
و نظر اسماعیل درباره پرسپولیس ۱۴٠۴: «تیم با مهرههایی که جذب کرده و اقداماتی که انجام داده، امسال مدعی اصلی قهرمانی است و من شک ندارم در صورت حمایت تمامقد طرفداران، پرسپولیس دوباره بر ستیغ لیگ خواهد ایستاد و پرچمهای قرمز به رقص درمیآیند».
روز بهخیر و موفق باشید آقای کارتال. اینجا وقتی تابستان جادهها را بپوشاند، لختی در مقابل سرنوشت کلاه از سر برمیداریم و با چشمانی بسته رخسارتان را در ذهن ترسیم میکنیم. روزبهخیر پاشا.
نظر شما