در دوران هشت سال دفاع مقدس آنچه در وسط معرکه دیده می‌شد، تنها مردانی بودند که راحتِ زندگی را ترک کرده و پای در مسیر هجرت برای دفاع از دین و وطن گذاشته بودند؛ اما در واقعیت، همه ماجرا در صحنه خط مقدم جبهه خلاصه نمی‌شد.

قصه ایثاری که ایران را نگه داشت
زمان مطالعه: ۵ دقیقه

به گزارش قدس خراسان، در دوران هشت سال دفاع مقدس آنچه در وسط معرکه دیده می‌شد، تنها مردانی بودند که راحتِ زندگی را ترک کرده و پای در مسیر هجرت برای دفاع از دین و وطن گذاشته بودند؛ اما در واقعیت، همه ماجرا در صحنه خط مقدم جبهه خلاصه نمی‌شد؛ زیرا پس از پایان جنگ، زنان زیادی همچنان در حال جنگ بودند و از خواسته‌های خود برای مردانی که اکنون جانبازی را به‌ عنوان سوغات از جبهه آورده بودند، می‌گذشتند؛ زنانی که با رنج مردانشان سست نشدند و تا پایان بر عهدشان ماندند.
برای مرور قصه یکی دیگر از این دلیرمردان و همسرش که عنوان پرستاری از جانباز را دارد، به سراغ محمدحسن صارمی، جانباز ۷۰ درصد جنگ تحمیلی رفتیم. او که متولد ۱۳۴۳ روستای سهل‌آباد زاوه است، درباره نخستین اعزامش به جبهه می‌گوید: نخستین باری که به جبهه اعزام شدم، نوزده ساله بودم و برای سربازی رفتم. سال ۶۱ دوره آموزشی را گذراندم و ابتدای سال ۶۲ به کردستان رفتم و در تیپ ویژه شهدا مشغول به خدمت شدم و تا پایان سال ۶۳ هم در لشکر ویژه شهدا بودم.
صارمی یادآور می‌شود: عملیات‌هایی که در غرب کشور انجام می‌شد، با مشکلات زیادی از برف و سرما گرفته تا عبور از رودخانه، کوه و جنگل همراه بود. با وجود این الحمدلله عملیات‌ها با موفقیت انجام می‌شد. در یکی از عملیات‌هایی که زمستان ۶۳ در مرز سرو ترکیه انجام دادیم، ۲۹ نفر از اعضای گردان ما شهید شدند که در جمع این شهدا فرمانده و معاون گردان نیز بود. حدود ۱۴ نفر هم از کومله و دموکرات در این عملیات به درک واصل شدند.
این جانباز دفاع مقدس با بیان اینکه در نیمه سال ۶۲ با دخترعمویم، فاطمه صارمی که آن زمان دوازده ساله بود، ازدواج کردم و پس از اتمام سربازی‌ام، با سلامتی از جبهه برگشتم و سال ۶۴ مراسم عروسی را برگزار کردیم و به خانه خودمان رفتیم، متذکر می‌شود: دوباره در سال ۶۵ از طریق بسیج به‌عنوان نیروی داوطلب با کاروان بزرگی از تربت‌حیدریه به جبهه اعزام شدم و با عنوان گردان امام موسی کاظم(ع) و گردان امام رضا(ع) به لشکر ویژه شهدا پیوستیم، دوره آموزشی را گذراندیم و سپس در عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ شرکت کردم.

راکتی که شکمم را پاره کرد
او می‌افزاید: پس از عملیات کربلای ۴ که شکست خوردیم، نیروها را به‌گونه‌ای جابه‌جا کردند که انگار برای عملیاتی در کردستان آماده می‌شویم. به خاطر همین عراقی‌ها فکر کردند ما از آنجا رفته‌ایم و قرار است در جایی دیگر عملیات انجام دهیم. ۱۶ روز پس از عملیات کربلای ۴، عملیات کربلای ۵ در ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ آغاز شد. چند روز پس از آغاز عملیات، صبح ۲۵ دی ماه مجروح شدم. ۱۳ کیلومتری خرمشهر تا شلمچه آتشبار سنگین دشمن بود و از زمین و زمان آتش می‌بارید. من در میدان امام رضا(ع) شلمچه که اکنون یادمان شهداست، ایستاده بودم و ۱۰۰ متر با خاکریز عراقی‌ها فاصله داشتم.
با راکت هواپیمای عراقی که کنارم خورد، به سمت آسمان پرتاب شدم و سپس به زمین خوردم. دوستانم که از روستا با من به جبهه آمده بودند، پا و سرم را گرفتند و من را برگرداندند. در همین هنگام نفسم قطع و وصل می‌شد و دیدند شکمم پاره شده و مقداری از روده‌ها و اعضای بدنم بیرون ریخته است. خودم به همراه دوستم آقای قرائی روده‌ها و دیگر اعضا را داخل شکم گذاشتیم و دوستم شکمم را محکم با چفیه بست. چشمم به دیگر رزمندگان افتاد و دیدم خیلی‌ها بر اثر بمباران هواپیمای عراقی شهید و مجروح شده‌اند و کاری از دستم برنمی‌آمد.
صارمی ادامه می‌دهد: در ۶ کیلومتری خط مقدم بیمارستان صحرایی برپا شده بود. دوستانم من را سوار آمبولانس کردند و به آنجا بردند. در آن موقعیت تنها چشمانم باز و بسته و نفس‌هایم قطع و وصل می‌شد. دوستم آقای قرائی برای اینکه همراه من باشد، به پشت آمبولانس خودش را چسبانده بود. در مسیر هم موشک و خمپاره زیادی شلیک می‌شد؛ اما به جاده اصابت نکرد. به بیمارستان که رسیدیم، لباس‌هایم را قیچی کردند. دکتر از دوستم پرسید چرا در شکم این رزمنده خاک و گل است؟ دوستم به دکتر گفت: «وقتی مجروح شد، روده‌هایش را جمع کردیم و نمی‌توانستیم کار دیگری انجام دهیم». شکمم را شست‌وشو دادند و پانسمان کردند و من را به بیمارستان شهید بقایی اهواز بردند. آنجا شکمم را جراحی کردند، کلیه‌ام را که ترکش خورده بود، از بدنم خارج کردند و ترکش‌هایی را که به سر و پایم از سمت چپ بدنم اصابت کرده بود، بیرون آوردند.
این جانباز جنگ تحمیلی با بیان اینکه روز بعد من را با هواپیما به بیمارستان قائم(عج) مشهد منتقل کردند، می‌گوید: به خاطر اینکه تعداد مجروحان در بیمارستان زیاد بود، من را هفت شبانه‌روز در راهرو بیمارستان گذاشتند و اتاق خالی نداشتند. با وجود اینکه حالم خوب نبود و گاهی از هوش می‌رفتم و به هوش می‌آمدم، از صحبت‌هایی که در آن حال می‌شنیدم، متوجه شدم کسانی را که امید زیادی به زنده ماندنشان نبود، در راهرو بیمارستان نگه می‌دارند.

سخت‌تر از جنگ، پرستاری همسرم از من در زمان جانبازی بود
او یادآور شد: پس از هفت روز من را به اتاق‌ بردند و یادم است سؤالاتی پرسیدند و جواب آن‌ها را دادم. کم‌کم به خانواده‌ام خبر دادند که من مجروح شده‌ام. برادرم در نهمین روزی که من در بیمارستان قائم(عج) مشهد بستری شده بودم، برای عیادتم به مشهد آمد و روز بعد پدر و مادر و همسرم را به مشهد آورد. برادرم به آن‌ها گفته بود مجروحیتم سطحی است و مشکل حادی ندارم، در حالی که به خاطر ترکش‌هایی که در نخاعم بود، فقط سرم و دستانم تکان می‌خوردند و وزنم از ۶۶ کیلو به ۳۵ کیلو رسیده بود؛ چون توان غذا خوردن نداشتم و داروهای زیادی به من می‌دادند. گاهی در روز ۲۴ تا آمپول به من تزریق می‌کردند.
صارمی با بیان اینکه پس از بهبود یافتن شکمم، از کمرم عکس گرفتند و متوجه شدند ۱۰ ترکش به کمرم اصابت کرده، می‌افزاید: پزشکان گفته بودند عمل سختی است و باید برای درمان به آلمان بروم؛ اما به‌خاطر اینکه قرار بود از بیت‌المال در این زمینه هزینه شود، راضی به رفتن نبودم. دکتر اعتمادرضایی پیشنهاد داد: «به امید خدا اگر جانباز راضی باشد، من این عمل را انجام می‌دهم». برای اینکه تجربه‌ای برای دکتر باشد و پول بیت‌المال خرج نشود، رضایت دادم و الحمدلله ترکش‌هایی را که در نخاع بود، با موفقیت درآوردند.
این جانباز دفاع مقدس با بیان اینکه سخت‌تر از جنگ، پرستاری همسرم از من در زمان جانبازی بود، ادامه می‌دهد: دو ماه که از این جراحی گذشت، به روستا برگشتم و سختی‌های زندگی از اینجا برای همسرم که ۱۶ سال بیشتر نداشت، آغاز شد. کار سخت پرستاری از پانسمان زخم‌ها تا بردن به آزمایشگاه و فیزیوتراپی به دوش همسرم افتاد. آن پنج سالی که توان حرکت کردن نداشتم، برخی از روی دلسوزی به او می‌گفتند «شوهرت قطع نخاع شده و دیگر امکان بچه‌دار شدن نیست و اصلاً خوب نمی‌شود». همسرم در پاسخ به این صحبت‌ها می‌گفت: «خودمان خواستیم به جبهه برود و وظیفه ما بود که از کشور دفاع کنیم. اگر شوهرم نمی‌رفت، شاید عراق بلاهای بدتری را به سر ما می‌آورد و کشور نابود می‌شد. او خوب می‌شود و اگر خوب هم نشود، من تا آخر با او می‌مانم».

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha