به گزارش قدس آنلاین، جاویدی این بار هم به سراغ جهانی رفته که در آن تعلیق، بازیهای ذهنی و شخصیتهای پیچیده در مرکز توجه قرار دارند، اما لباس این قصه، تاریخی و برگرفته از حالوهوای ایران دهههای گذشته است. همین ترکیب معما و تاریخ، «شکارگاه» را از بسیاری از آثار مشابه متمایز کرده است.
سریال به ظاهر ماجرای حفاظت از گنجی مرموز و سرقتی پرخطر را روایت میکند، اما آنچه جذابیت اصلی داستان را میسازد، نه خود ماجراهای کلاسیک که شیوه جاویدی در ترکیب آنهاست.
کارگردان کوشیده روایت را بهگونهای پیش ببرد که تماشاگر در هر قسمت با معمای تازهای روبهرو شود و همین کنجکاوی عامل ادامه تماشا باشد. طراحی صحنه و لباس، فضاسازی تاریخی و انتخاب لوکیشنها نیز در خدمت همین هدف است؛ ایجاد محیطی رازآلود که بتواند معما را باورپذیرتر کند با این حال، وفاداری به تاریخ در این میان در اولویت نیست.
«شکارگاه» گذشته را بیشتر بهانهای برای ساختن فضایی پرتعلیق میبیند و همین مسئله میتواند برای بخشی از مخاطبان، سطحینگری و حتی نادیدهگرفتن دقت تاریخی به حساب آید.
در زمینه شخصیتپردازی، جاویدی همچنان نشان میدهد دغدغه اصلیاش خلق کاراکترهایی است که در مرز خاکستری خیر و شر حرکت میکنند. شخصیتهایی که بهراحتی نمیتوان درباره آنها قضاوت کرد و درست در لحظهای که مخاطب به آنها اعتماد میکند، وجه تازهای از ماهیتشان آشکار میشود. این رویکرد هم برای قهرمانان و هم برای ضدقهرمانان داستان صادق است.
از سوی دیگر، حضور پررنگ زنان در روایت از نکات مثبت سریال است. سیمین، ملوک و فروغ تنها مکمل مردان داستان نیستند، بلکه کنشهایشان مسیر روایت را تغییر میدهد و حتی در گرههای اصلی معما نقشی کلیدی دارند. این موضوع نگاه متفاوت جاویدی به جایگاه زنان در روایت تاریخی و معمایی را نشان میدهد؛ نگاهی که میتواند به غنای سریال بیفزاید.
با این همه، روایت سریال همیشه یکدست و روان نیست. در بخشهایی، تعلیق جای خود را به آشفتگی میدهد و نشانهها کمی دیر به مخاطب داده میشوند و همین باعث ابهام بیش از حد میگردد. همچنین برخی اپیزودها با ریتم کندی پیش میروند و صحنهها بیش از اندازه طولانی میشوند، در حالی که بخشهای دیگری از داستان با شتاب جلو میروند و اجازه پرداخت کافی به شخصیتها یا موقعیتها داده نمیشود. این عدم تعادل در ریتم، گاهی یکی از آسیبهای موجود به «شکارگاه» به شمار میرود.
موضوع دیگری که نمیتوان نادیده گرفت، به زبان و لهجه شخصیتها مربوط است. سریال تلاش کرده با انتخاب فضایی تاریخی، حالوهوای بومی ایجاد کند، اما نبود انسجام در گفتوگوها و تفاوت لحن بازیگران باعث شده جغرافیای روایت مبهم بماند. این مشکل در همان قسمتهای ابتدایی به چشم میآید و وقتی با دقت بالای طراحی صحنه و جزئیات بصری مقایسه شود، بیشتر به چشم میآید؛ چرا که هماهنگی میان صدا و تصویر از الزامات شکلگیری فضای تاریخی است.
از منظر بازیگری، ترکیب گروهی از چهرههای جوان و باتجربه نقطه قوت سریال است. بازیها عموماً کنترلشده و در خدمت فضا هستند، اما در برخی لحظات میتوانست پرداخت بیشتری داشته باشند. بهویژه در صحنههای احساسی، بخشی از بازیها به ورطه اغراق میافتد و از جنس واقعگرایانهای که جاویدی در فضاسازی دنبال میکند فاصله میگیرد. با این حال، توانایی کارگردان در هدایت گروه بازیگران و ایجاد هماهنگی میان نقشها، کمک کرده سریال از این نظر موفق ظاهر شود.
«شکارگاه» در مجموع اثری است میان دو قطب؛ از یک سو میکوشد تاریخی باشد، با نشانهها و ارجاعاتی به گذشته، و از سوی دیگر میخواهد سرگرمکننده بماند و تماشاگر را با معماها و کشمکشهای پیدرپی همراه کند. همین دوگانگی است که هم نقطه قوت و هم ضعف سریال به شمار میآید. اگر از زاویه سرگرمی و تعلیق به آن نگاه کنیم، اثری جذاب و کنجکاویبرانگیز است که میتواند مخاطب را تا پایان با خود همراه کند. اما اگر بخواهیم آن را جدیتر، از منظر دقت تاریخی یا انسجام زبانی بسنجیم، ضعفهایی در آن به چشم میخورد که مانع از تبدیل شدنش به اثری بینقص میشود.
نیما جاویدی با «شکارگاه» نشان داده همچنان مسیر تجربهگرایی را ادامه میدهد و جسارت ورود به ترکیب ژانرهای متفاوت را دارد. این بار او تاریخ را دستمایهای برای روایت معمایی کرده و تلاش کرده زبانی تازه در قصهگویی بیابد. نتیجه هرچند کامل نیست، اما گامی مهم در کارنامه کارگردانی است که همچنان میکوشد مرزهای آشنا را جابهجا کند.
نظر شما