قدم‌ها که به نزدیکی حرم مطهر می‌رسند، صدای دختران نوجوان، بوی چای تازه ‌دم و تابلویی که روی آن نوشته شده «دختران امام رضایی میزبان شما هستند»، توجه زائران را جلب می‌کند.

موکب «حضرت نجمه»؛ جلوه‌ای از ارادت دختران دهه هشتادی به امام مهربانی
زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه

اینجا، در دل مجتمع دانشجویی امام رضا(ع)، موکبی برپا شده که نامش مثل صاحبش، آرامش‌بخش است؛ موکب حضرت نجمه (س).

درِ ورودی که باز می‌شود، فضایی وسیع پیش چشم، نقش می‌بندد؛ سالنی با بیش از ۶ هزار مترمربع مساحت که هر گوشه‌اش، به رنگی از خدمت‌رسانی، آراسته شده است. گروهی از نوجوانان با روپوش‌های هماهنگ، زائران را به سمت پذیرش هدایت می‌کنند، در حالی که از بلندگو صدای دلنشین دعا و زیارت‌نامه، می‌آید. اینجا همه‌چیز دخترانه است؛ از انتظامات گرفته تا پذیرایی و حتی رسانه.
۶۰۰ دختر نوجوان دهه هشتادی، از سی‌ویک استان کشور، با هزینه‌ی شخصی خود به مشهد آمده‌اند، تا میزبان بانوان زائر، باشند. هر کدامشان با لهجه‌ای متفاوت، اما با لبخندی مشترک، خستگی را از دل مسافران، دور می‌کنند.
موکب حضرت نجمه(س)، فقط یک اقامتگاه یا مرکز خدماتی نیست؛ یک شهر کوچک است که هر روز بیش از ۲۰ هزار نفر از کرامت رضوی بهره‌مند می‌شوند؛ از اتاق‌های اسکان و حمام و خیاطی گرفته تا کافه‌ نوجوان، پردیس کتاب، چایخانه، و فضای ویژه‌ی کودکان.
همه‌ی اینها به همت همین دختران نوجوان اداره می‌شود؛ دخترانی که ساده و صمیمی اما پرانرژی، نشان داده‌اند، خدمت به زائران امام رضا(ع)، سن و سال نمی‌شناسد.
رقیق‌ترین رشته‌ی نور از میان آفتاب‌گیر سبز رنگ نصب شده در حیاط عبور می‌کند و روی حوض، در وسط حیاط می‌تابد.
مادرها دستِ بچه‌هایشان را محکم نگه داشته‌اند؛ دختران نوجوان، راه را نشان می‌دهند. از همان اول، نظمِ بی‌ادعا خودنمایی می‌کند؛ تابلوهای راهنما، صف‌های کوتاه، و خادم‌هایی که قبل از آنکه چیزی بخواهی، یک «بفرمایید خواهرم» روی لب دارند. از اینجا سفر من شروع می‌شود؛ سفری که مثل خواندن یک رمان، فصل‌به‌فصل پیش می‌رود؛ از غرفه پزشکی تا کافه‌ نوجوان، از پذیرش تا کفشداری، از چایخانه تا غرفه‌های فرهنگی، از تیم نظافت تا خورشید خانه کودکان.
هر جا می‌روی، قصه‌ای منتظر شنیده‌شدن است.

پرده اول، پذیرش در موکب

از همان لحظه‌ای که وارد موکب حضرت نجمه(س) می‌شویم، گوشه‌ای گرم و صمیمی توجه ما را جلب می‌کند؛ جایی که لبخندها و نگاههای مهربانانه جریان دارد. این‌جا فائزه رضازاده از اعضای بی‌نهایتی مؤسسه جوانان ایستاده، آماده‌ استقبال از زائرانی که هر لحظه، وارد می‌شوند.
فائزه مسیر حضور خودش در این موکب را این چنین، توضیح می‌دهد: «یکی از دوستانم من را با دوره‌های بی‌نهایت آشنا کرد و از طریق اون با مؤسسه جوانان آستان قدس رضوی درگیر فعالیت‌های مختلف شدم. و حالا که در موکب حضرت نجمه(س) خدمت می‌کنم، باید بگویم خدمت در اینجا جز لطف آقا امام رضا(ع)، چیز دیگری نیست؛ واقعاً خودم کار خاصی نکرده‌ام، همه لطف ایشان بوده.»
از او در خصوص ماندگارترین خاطره خادمی‌اش پرسیدم و او به تصویر همبستگی میان خادمان اشاره کرد و ادامه داد: «در هر غرفه‌ای که سر می‌زنید، دختران دهه هشتادی با شور و ذوق کارهای مختلف انجام می‌دهند. این همبستگی و همکاری بین بچه‌ها واقعاً قشنگ است.
حتی زائران هم این مهربانی و رئوفی را می‌بینند و از آن صحبت می‌کنند. این همان خصوصیتی است که امام رضا(ع) به آن معروفند و خدا را شکر که ما خادم های موکب حضرت نیز، به همین خصوصیت شناخته می شویم.
فائزه در خصوص مسئولیتش در موکب، توضیح می‌دهد: «من در بخش پذیرش خدمت می‌کنم؛ پذیرش زائران عزیز، خوش‌آمدگویی و راهنمایی آنها. هر لحظه حضور زائر و لبخندشان برای ما انرژی و امید می‌آورد و ما را در مسیر خدمت، ثابت قدم نگه می‌دارد.»
وقتی از او می‌خواهم تصور کند یک دعای مستجاب پیش امام رضا(ع) دارد، پاسخ او کوتاه و دلنشین است: «اگر یک دعای مستجاب پیش امام رضا(ع) داشته باشم، قطعا اللهم عجل لولیک الفرج هست.»
این‌جا، در بخش پذیرش، هر نگاه، هر سلام و هر حرکت کوچک، نه فقط یک خدمت ساده، بلکه نمایشی از عشق، همبستگی و شور خدمتگزاری است.
زائران با اولین قدم وارده برموکب، این انرژی را حس می‌کنند؛ انرژی‌ای که پشتش هزاران لحظه کوچک و بزرگ تلاش خادمان جوان، پنهان است.

پرده دوم، خادمان سلامت

از راهروی موکب که می‌گذری، تابلو «پزشکی و سلامت» تو را به غرفه‌ای می‌برد که نظم و بهداشتش چشم را می‌گیرد؛ همان‌جا که زهرا بابایی از استان مرکزی، شهر اراک، با لبخندی آرام میان رفت‌وآمد خادم‌ها توقف می‌کند و با من از مسیر رسیدنش به اینجا می‌گوید: «ارتباطم با مؤسسه از یک تبلیغ و زیرنویس «بی نهایت شو» شروع شد. بعدش کشیده شد به فعالیت‌هایی توی خودِ مشهد و بعد در شهر خودمون ادامه پیدا کرد تا رسیدیم به موکب حضرت نجمه(س) و آرزوی خادمی‌مون محقق شد و خادم‌الرضا شدیم.»
می‌پرسم این رزقِ خدمت نزدیکِ حرم از کجا به شما رسید؟
بی‌درنگ جواب می‌دهد: «کسی که گداست هیچ‌وقت چیزی از خودش نداره؛ امام لطف کردن، امام خواستن. ماهایی که امانت‌دار محبت امام بودیم، ازمون دعوت کردن بیایم توی موکب مادرشون خدمت کنیم. هر جا نیاز داشته باشن ما هستیم؛ حتی اگه بچه‌های پزشکی لازم باشه بیان بخش نظافت کمک کنن… اخلاص توشون خیلی پررنگه. بیشترین چیز، عشق به امام رضاست؛ هر چی معشوق بگه، همون رو «چشم» می‌گیم.»
بابایی، حال‌وهوای غرفه و موکب را کمی بیشتر و با کلمات و تصاویر دقیقی توصیف می‌کند و می‌گوید: «حال‌وهوای موکب واقعاً پر از طهارته، پر از زیبایی. برای من بعد از اربعین امام حسین(ع)، جایی که می‌شه اون رزق رو عمیق‌تر حس کرد، همین موکب حضرت نجمه(س) بود. این همدلی خدام برای رضایت زائران حضرت رضا(ع) خیلی شیرینه؛ این‌که این‌همه عاشق دور هم جمع بشن تا خدمت کنن و عشقشون رو اثبات کنن.»
او که مشخص بود هنوز نوجوان است و تحصیلات خاص پزشکی ندارد، در خصوص فعالیت دقیقش در موکب می گوید: «من لیدر گروه پزشکی هستم؛ با این‌که تحصیلات پزشکیِ خاصی ندارم، بیشتر مدیریت، نظم‌دهی، انتظامات و منشی‌ها رو بر عهده دارم و چیدن نیروهایی که کمک‌های اولیه بلدند و دستیار پزشک هستند رو برای پزشکِ غرفه، فراهم می‌کنم.»
وقتی از او درباره آرزوی مستجابش پیش امام رضا(ع) رو می‌پرسم، کوتاه اما صریح؛ دو خواسته ای که بارها میان حرف‌های خادم‌ها هم تکرار می‌شود را بیان می‌کند: «ظهور امام زمان(عج)؛ و عاقبت‌به‌خیریِ همه‌ی جوون‌ها.»

پرده سوم، غرفه لاکچریِ موکب!

در گوشه‌ای از موکب حضرت نجمه(س)، فضای متفاوتی برپاست؛ جایی که روی تابلویش نوشته‌اند «کافه نوجوان».
اینجا خادمان نوجوان با انرژی و لبخند از هم‌سن‌وسال‌های خودشان پذیرایی می‌کنند. اما پشت این اسم ساده، ماجرایی پر از دل‌بستگی و تجربه‌های تازه نهفته است.
فاطمه خمسه از تهران، مسئول این غرفه است. او که بازهم از اعضای خانواده بزرگ بی نهایت است مسیر حضورش در این خادمی را این‌گونه روایت می‌کند: «من با مؤسسه جوانان آستان قدس رضوی در دوره‌ بی‌نهایت آشنا شدم. بعد از شرکت در برنامه‌های فرهنگی استانی، جزو بچه‌های بی‌نهایت همکاری تهران شدم. چند وقت پیش با من تماس گرفتند و گفتند: چون شما جزو بچه‌های بی‌نهایت هستید، می‌توانید برای سه چهار روز خادمی در موکب حضرت نجمه(س) بیایید.»
فاطمه، با شوق ادامه می‌دهد: «واقعاً نمی‌دانم این رزق خدمت امسال را چرا خدا قسمت من کرد، ولی همیشه اعتقادم این بوده که «ز آستان رضایم خدا جدا نکند.»
او، اضافه می‌کند: «شاید شروعش همان اعتکاف ماه رجب در تهران بود. آنجا خیلی دلم شکسته بود وآرزو می‌کردم یک روز خادم این موکب باشم. شاید همان دعاها بود که امروزمحقق شده ...»
او وقتی از حال‌وهوای موکب حرف می‌زند، به صحنه‌های ساده اما عمیقی، اشاره می‌کند: «این‌جا فقط خادم‌ها مشتاق نیستند، حتی زائرها هم با دیدن شور ما می‌پرسند چطور می‌توانند کمک کنند. یک بار دیدم کسی برای آب خوردن رفت، اما وقتی برگشت، یک سینی برداشت و برای چند نفر دیگر هم آورد. این خیلی فرق دارد با خانه، که شاید حتی برای یک لیوان آب هم از مادر کمک می‌خواهیم. همین چیزهاست که نشان می‌دهد موکب نجمه (س) فقط یک موکب نیست، یک مکتب است. آدم اینجا یاد می‌گیرد از خودش بگذرد و خیلی از راحتی‌ها رو کنار بگذارد.»
فاطمه خمسه، درباره‌ کار اصلی خودشان در غرفه هم می‌گوید: «این غرفه که به قول بعضی بچه ها غرفه باکلاسه موکبه توسط بچه‌های استان تهران اداره می‌شه.
نوجوان‌های دهه هشتادی که به اینجا می‌آیند، یک منو در اختیارشان گذاشته می‌شود ـ منویی که بچه‌های خود تهران طراحی کرده‌اند.
بعد از سفارش، مربی‌ها کنارشون می‌نشینند، با آن‌ها گپ و گفت می‌کنند، و گفت‌وگوهای صمیمی شکل می‌گیرد. وقتی سفارش آماده شد، همه دور هم می‌خورند و بعد با یک اندوخته و سوغاتی معرفتی از اینجا می‌روند.»
او اما در پایان حرف‌هایش، حال و هوای دلش را این‌طور خلاصه می‌کند: «اگر یک دعای مستجاب داشته باشم، فقط همین را می‌خواهم که هیچ‌وقت از زیر پرچم آل‌الله جدا نشوم. بزرگ‌ترین سعادت برایم این است که ائمه(ع) ما را رها نکنند و تا آخر نوکریِ نوکرهایشان باشیم.»

پرده چهارم، ما کفش می‌شویم تو تحویلمان بگیر!

در گوشه‌ دیگری ازموکب خوش حال و هوا، جایی که صدای قدم‌ها با آرامش در هم می‌آمیزد و جلوه ای از صفای خدمت همه جا را پر کرده، کوثر ماندگاری، از بندرعباس ایستاده است، آماده‌ پذیرش کفش‌های زائران و سپردن آنها به نظم و ترتیب.
کوثر خانم، داستان حضورش در این موکب را چنین روایت می‌کند: «چهار سال پیش با شماره پیامکی که در فضای مجازی منتشر شد، با دوره‌های بی‌نهایت آشنا شدم. کلاس‌ها و دوره‌ها را گذراندم و حالا هم در خدمت زوارم. همه‌ی این توفیق لطف خدا بود، بعد از آن هم دعای پدر و مادر که باعث شد امسال اینجا باشم.»
کمی که بیشتر حرف زدیم از ماندگارترین خاطره ثبت شده در ذهنش پرسیدم و او به فرار از روزمرگی و حس متفاوت حضور در موکب اشاره کرد و گفت: «قشنگ‌ترین چیزی که اینجا دیدم این بود که از روزمره گی‌های خودم جدا شدم. کاری که انجام می‌دهم کفشداری است؛ آره، کفش‌ها را می‌گیریم و با آنها سر و کار داریم. این تجربه، ساده، اما پر ازمعناست؛ هر جفت کفش که می‌گیرم، انگار بخشی از سفر زائران و تلاش آنها برای رسیدن به آرامش را لمس می‌کنم، این خیلی زیباست.»
دختر بندرعباسی موکب، با لبخندی به شعری که بالای غرفه اش نوشته شده بود اشاره می‌کند: «ما کفش می‌شویم، تو تحویلمان بگیر.»
وقتی از دعای این روزهایش در میانه خدمت پرسیدم نیز، پاسخ او انعکاس‌دهنده دلتنگی و امیدش بود: «دوست دارم از امام رضا سلامتی آقا امام زمان(عج) و تعجیل در ظهورشون رو بخوام، انشاالله.»
اینجا، در بخش کفشداری، هر کفش نه فقط یک وسیله‌ی معمولی، بلکه پیوندی بود میان خدمت، همدلی و لمس قلب زائران.
کوثر، با هر حرکت و هر لبخند، نشان می داد که کوچک‌ترین کار در موکب هم می‌تواند معنایی بزرگ داشته باشد؛ معنایی که قلب را سبک و روح را نزدیک‌تر به حضور امام رضا(ع) می‌کند.

پرده پنجم، به وقت چایی

کمی دیگر در میانه حیاط پر شور و نشاط موکب قدم زدم و چشمم به قسمت دیگری از موکب که گرمایی خاص داشت افتاد، جایی که صدای گفت‌وگوهای صمیمانه با عطر دلنشین چای آمیخته شده.
فاطمه سادات علوی از قزوین با دقت و مهربانی مسئولیت دم‌آوردن چای زائران و خادمان را بر عهده دارد.
از او داستان حضورش در موکب را پرسیدم و او نیز جواب داد: «منم مثل خیلیای دیگه از طریق دوره‌های بی‌نهایت با مؤسسه جوانان آستان قدس آشنا شدم و حالا اینجا هستم.
حال و هوای موکب خیلی قشنگ است؛ امسال بچه‌های خادم از همه نقاط کشور آمده‌اند و هر کس با خودش از امام رضا(ع) برای شهر خودش، نور سوغاتی می‌برد، و در کنار زائران، ما هم از نورآنها، بهره و لذت می‌بریم.»
فاطمه، با لبخندی از تواضع و شوق می‌گوید: «امام رضا(ع) همیشه به ما نزدیک‌اند و حالا که موکب مون چند قدمی حرمشون، نزدیک تر؛ و اگر توفیقی بوده که ما اینجا باشیم، قطعاً دعای خیر پدر و مادرم و لطف و کرم ایشان بوده، چون ما واقعاً لیاقتش رو نداشتیم.»
او مسئول درست کردن چایی در چایخانه موکب است؛ جایی که هر فنجان چای نه تنها نوشیدنی نیست، بلکه نشانه‌ای از خدمت صادقانه و آرامش زائران، است.
وقتی از دعای مستجاب او هم می‌پرسم، پاسخی ساده اما عمیق می‌دهد: «اگر یک دعا و درخواست داشته باشم، قطعاً تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) است.»

پرده ششم، غرفه بید مجنون و راه وصل

در گوشه‌ای دیگر از موکب حضرت نجمه(س)، آتنا بارات کوب، از استان یزد، با شوق و دقت مشغول فعالیت در غرفه‌ راه وصل است.
همان‌طور که قدم به قدم در میان این غرفه‌ها حرکت می‌کنید، می‌توانید شور و حال نوجوانان دهه هشتادی را ببینید که با تمام وجود، در حال خدمت و ایجاد فضایی فرهنگی و الهام‌بخش، هستند.
آتنا خانم هم داستان رسیدنش به این خدمت خالصانه، دوره های بی نهایت مؤسسه جوانان بود.
وقتی درباره حال و هوای موکب می‌پرسم، با هیجان و شعف می‌گوید: «همدلی و گذشتگی بین بچه‌ها واقعاً جذاب است. گاهی حین خدمت، بچه‌ها با چشمانی اشک‌آلود برای زائران کار می‌کنند و آن حال و هوای عجیب و شیرین را تجربه می‌کنند. برای من، این فضا یادآور تجربه اربعین و خدمت به زائران در آن سفر معنوی است، اما این بار، در مشهد، در نزدیکی امام رضا جان، با همون شدت و شور، این اتفاق می‌افتد.»
خادم یزدی موکب نجمه (س)، در خصوص نقش هایش در موکب هم توضیح می‌دهد: «اول در غرفه بید مجنون بودم، جایی که مربوط به توزیع و نشر کتاب است. ولی بعدش به غرفه راه وصل منتقل شدم، جایی که کار ما به صورت عملی نشر سبک زندگی توحیدی است. سعی می‌کنیم محصولاتی به زائرین تقدیم کنیم که، مثل قاب عکس، دفترچه یا وسایل شخصیشون، رنگ و بوی توحیدی بگیره تا یادآور ارزش‌ها و سبک زندگی توحیدی باشد.»
آتنا خانم هم، با همون لهجه شیرین یزدی خودش، پاسخ سوال دعای مستجابت را این طور می‌دهد: «اگر بخواهم یک دعای مستجاب پیش امام رضا(ع) داشته باشم، دعا می‌کنم همه جوون‌های دهه هشتادی عاقبت به خیر باشند و بتوانند مسیر درست و نورانی زندگی را دنبال کنند.»

پرده هفتم، جارو برای خدمت

کمی که از غرفه ها دور می‌شوم در میانه موکب، ‌ متوجه خادمی بی غرفه می شوم، نرگس شاکری از مازندران و شهر بارانی «ساری»، دختری که برای موکب‌ حضرت نجمه (س)، خانومی می‌کند و نظافش را بر عهده گرفته است. او هم از سال ۹۹ با بی‌نهایت آشنا شد و امروز در بخش موکب دختران امام رضایی مؤسسه جوانان خدمت می‌کند.
خودش می‌گوید: «نمی‌دانم چه کردم که امام رضا(ع) مرا دعوت کردند، اما این رزق، ویژه است.»
به گفته خودش، هر بار که جارو به دست می‌گیرد، زائران مشتاقانه جارو را از دستش می‌گیرند تا خودشان خدمت کنند. برای او همین صحنه، زیباترین خاطره بود؛ جایی که مرز خادم و زائر محو می‌شود و همه یک دل برای رضای خدا کار می‌کنند. دعای اودهم دیگر قابل پیش بینی و همانند سایرین بود: ظهور حضرت حجت(عج).

پرده هشتم، خورشید خانه

فضا پر از صدای کودکانه‌ است، صدایی از بخش پر سر و صدای موکب، کودکان درحال جنب و جوش و ثبت خاطرات خوش از سفرشان به مشهد امام‌رضا (ع).
اینجا غرفه کودکان است و در همان جا از اصفهان، مبینا مهوشی با لبخندی آرام در غرفه‌کودک - خورشیدخانه - مشغول بود. جایی که بچه‌ها قصه می‌شنوند، نقاشی می‌کشند و بازی می‌کنند.
با او که همکلام می‌شوم می گوید: «خادمی را نه نتیجه تلاش شخصی، بلکه صرفاً لطف بابا رضا می دانم، اینجا همه چیز با نور اهل‌بیت پیش می‌رود. ما خادمان فقط وسیله‌ایم، همه کارها را خودشان می‌چینند.»
دعای دل او نیز در پایان کلامش همانی است که بارها از زبان دوستانش شنیدیم: «اللهم عجل لولیک الفرج.»
روایت هریک از این دختران، تکه‌ای از پازل بزرگ موکب حضرت نجمه(س) است؛ جایی که کافه نوجوان، خورشیدخانه کودک، غرفه‌های فرهنگی، چایخانه، کفشداری و حتی بخش ساده‌ای مثل نظافت، همه به یک نقطه ختم می‌شود: خادمی برای زائران امام رضا(ع).
موکب نجمه (س) فقط یک موکب نیست؛ مدرسه‌ای است برای دلها. جایی که خادمان جوان، یاد می‌گیرند از خود بگذرند، همدل باشند، و در پرتو محبت امام رئوف، سبک جدیدی از زیستن را تجربه کنند.
پایان این روایت، پایان این عشق نیست؛ چرا که هر خادم، وقتی به خانه برمی‌گردد، دلتنگ چیزی می‌شود که دیگر همه وجودش را گرفته است: دلتنگی برای خدمت.
و همین دلتنگی، نشانه آن است که مکتب نجمه خاتون(س) کار خود را کرده؛ نسلی ساخته است که خدمت را نه یک کار موقت، که یک سبک زندگی، می‌بیند.

منبع: آستان نیوز

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha