متن یادداشت به شرح زیر است:
خدا مجری خواستههای شهدا
اگر میخواهید بدانید خدا چقدر شهدا را دوست دارد؟ به این واقعه توجه بفرمایید.
در سالهای۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴ که مسئولیت بنیاد شهید شهرستان کاشان را بر عهده داشتم، وقتی در عملیات ثامنالائمه(ع) که منجر به شکست حصر آبادان شد، جنازههایی از جمله پیکر پاک شهید اکبر زاهدی پیدا شد که حدود چهار ماه در بیابان مانده بود.
وقتی پیکر مطهر این شهید را به زادگاهش انتقال دادند، قرار شد با پیکر مطهر چند شهید دیگر روز بعد تشییع شود، پدر شهید زاهدی با وصیتنامه آن شهید والامقام در ساختمان بنیاد شهید حضور یافت، علیاکبر زاهدی وصیت کرده بود که اگر شهید شدم، حاضر نیستم فلان شخصی که مسئول یکی از نهادهای انقلابی و نظامی را عهدهدار بود و اطرافیانش در تشییع جنازه من شرکت کنند.
پدر شهید از من درخواست داشت که به آنان تذکر دهم که در تشییع جنازه شهید شرکت نکنند، من به ایشان گفتم طرح این وصیت در این زمان که ما در جنگ هستیم، موجب تضعیف یک نهاد انقلابی، نظامی و ارزشمند که در جنگ نقش بزرگی دارد، میشود و اصلأ مصلحت نیست، اگر خود شهید هم حاضر بود من با رفاقتی که با ایشان داشتم او را راضی میکردم که از این خواسته منصرف شود، حالا شما هم اصرار بر اجرای وصیت نداشته باشید چون بنده از اتفاقی که بین شهید و آن شخص رخ داده بطور کامل در جریان بودم و به ایشان گفتم اشتباه و تقصیر یک نفر را نمیشود به پای یک نهاد انقلابی حساب کرد.
بهتر است به به آن اتفاق هم اشاره کنم
شهید علیاکبر زاهدی از نیروهای فعال دوران انقلاب و پس از انقلاب بود که با ما همکاری جدی داشت پس از پیروزی انقلاب با روابط خوبی که با نهادهای فرهنگی تهران داشت، فیلمهایی به کاشان میآورد و ما برای جوانان به نمایش میگذاشتیم.
هنگامی که بسیج به دستور امام راحل تشکیل شد، از دوستان بسیجی تهران دو قبضه اسلحه گرفته بود و در منزل خودشان که در محل میدانگاه آقا کاشان بود، جوانان انقلابی را برای خدمت و حضور در جبههها آموزش نظامی میداد.
هنگامی که فرمانده آن نهاد انقلابی متوجه موضوع میشود، دستور میدهد در منزل ایشان دو قبضه اسلحه بگیرند و ایشان و برادر بزرگوارش را یک شب بازداشت کرده بودند، ظاهرا آن فرمانده یک سیلی هم به ایشان زده بود.
فردای آن روز مرحوم آیتالله سیدمهدی یثربی امام جمعه فقید کاشان با آن نهاد تماس برقرار و ایشان را آزاد کردند، اما ایشان خیلی از آن نهاد ناراضی و ناراحت بود و به همین علت وصیت کرده بود که اگر شهید شد آنها در مراسم تشییع جنازه او حاضر نشوند.
بنده پدر بزرگوار شهید زاهدی را راضی کردم که از اجرای این وصیتنامه صرف نظر کند، ایشان هم بزرگوارانه فرمودند پس من دیگر مسئولیتی در این رابطه ندارم؟ گفتم مطمئن باشید که خود شهید هم از این تصمیم شما خوشحال خواهد بود.
این ماجرا گذشت تشییع جنازه شهید علیاکبر و چند شهید دیگر با عظمت انجام شد. بعد از ۶ روز از تشییع شهدا و دفن پیکرهای مهطرشان، یک شب حوالی ساعت ۲۱ یکی از دوستان از واحد تعاون سپاه به بنده زنگ زدند و گفتند که از تبریز جنازهای را آوردهاند و میگویند این جنازه شهید زاهدی است که با جنازه شهید ما اشتباه شده و ما بعد از تشییع هنگام دفن متوجه شدهایم که این جنازه از ما نیست، لذا آن را به ستاد شهدا در دزفول انتقال دادیم و آنجا گفتند: این جنازه مربوط به شهید زاهدی در کاشان است و هنگامی که درب جنازهها را میبستهاند با جنازه شما اشتباه شده است، لذا آمدهایم تا این جنازه را تحویل و جنازه شهید خودمان را به تبریز انتقال دهیم.
در قم هم به دفتر آیتالله گلپایگانی مراجعه و از آن بزرگوار اجازهای مبنی بر نبش قبر گرفته بودند. من گفتم میشود، جنازه را باز کنیم، ببینیم من شهید زاهدی را میشناسم.
تابوت را از ماشین پایین گذاشتند و وقتی پلاستیک آن را باز کردیم کاملاً شناخته میشد، من گفتم بله این جنازه شهید زاهدی است.
بلافاصله با منزل شهید زاهدی تماس گرفتم، شوهر همشیره ایشان آقای موسوی حسنارودی گوشی را بر داشت، ایشان از دوستان قدیمی بنده هستند، به ایشان گفتم خوب است که شما هم تشریف بیاورید و جریان جابجایی و اشتباه جنازهها را مطرح کردم و به ایشان گفتم که شما خانواده شهید را به دارالسلام گلابچی(گلزار شهدا) بیاورید و ما هم جنازه شهید را میآوریم تا شبانه جنازهها را جابهجا کنیم، این عزیزان هم عجله دارند که جنازه شهید خودشان به تبریز انتقال دهند، بعد هم با باغمیرانی تماس گرفتم(باغمیرانی بعدا به جبهه رفت و شهید شد) و گفتم هرچه زودتر بیایند دارالسلام(گلزار شهدا) تا بتوانیم این جنازهها را جابهجا کنیم.
ما به دارالسلام رفتیم و خانواده شهید هم آمدند، شهید را شناسایی کردند، عکس گرفتند و آقای باغمیرانی هم قبر را باز کردند، جنازهها را جابهجا کردیم آن عزیزان هم جنازه خودشان را شناسایی کردند و گفتند درست است و جنازه را داخل تابوت گذاشتند و به طرف تبریز حرکت کردند.
پس از اتمام کار و در حال حرکت به طرف منزل، من یاد وصیت شهید افتادم و به پدر شهید گفتم حاج محمود، دیدی خداوند چقدر این شهدا را دوست دارد، ما نتوانستیم وصیت شهید را عملی کنیم اما خداوند متعال خودش کاری کرد که وصیت او عملی شود، جنازه این عزیز در تبریز با عظمت تشییع میشود و جنازه دیگری در کاشان به جای او تشییع میشود تا وصیت او عملی شود، ایشان هم خوشحال شد و گفتند، بله همه کارها به دست خود (خدا) اوست.
روز بعد که مرحوم آیتالله یثربی امام جمعه فقید کاشان از این واقعه خبردار شدند در نماز جمعه اعلام کردند: دیشب در کاشان پیکر شهیدی مانند حضرت زهرا(س) شبانه به خاک سپرده شد.
البته یادآوری کنم که بعد از دو سال برادر دیگر این شهید یعنی شهید «احمد زاهدی» و سر انجام سه سال بعد حاج «محمود زاهدی» پدر این شهیدان هم به جبهه رفته و شهید شدند و سال گذشته نیز نوه دختری ایشان بنام «ثارالله موسوی» هم در زاهدان در دفاع از مرزهای کشور به شهادت رسیدند که این خانواده در مجموع چهار شهید تقدیم اسلام کرده است.
خداوند این عزیزان و همه شهدای را در جوار رحمت واسعه خود قرار دهد و توفیق شهادت در راه خودش را به ما هم عنایت بفرماید. انشاءالله
نظر شما