جنگ همواره آغاز آسانی دارد، اما پایان دادن به آن دشواریهای فراوانی به همراه میآورد. درگیری اوکراین که بیش از سه سال از آغاز آن میگذرد، نمونهای برجسته از این واقعیت است. هر دو طرف درگیر جنگ هنوز درسهای تاریخی درباره پایان جنگها را نیاموختهاند و بحران همچنان به شدت ادامه دارد.
یکی از مسائل اصلی که در نظریههای روابط بینالملل و دیپلماسی کمتر به آن پرداخته شده، چالش خاتمه جنگ است. این تصور وجود داشت که پیروزی نظامی روی میدان نبرد، به طور خودکار امکان تحمیل شروط پیروزی را برای طرف برنده فراهم میکند، اما تاریخ نشان داده که این مسیر به ندرت مستقیم و ساده است. تنها استثنایی که میتوان به آن اشاره کرد، پایان جنگ جهانی دوم و تسلیم بیقید و شرط آلمان در سال ۱۹۴۵ است که به شکلی منظم و مشخص خاتمه یافت. در مقابل، اکثر درگیریها نیازمند مهارت پیچیدهتری در تبدیل نتایج نظامی به توافقهای سیاسی هستند که تعداد کمی از رهبران موفق به تسلط بر آن شدهاند.
تفاوت دو صدراعظم آلمان در این زمینه بسیار گویا است. اتو فون بیسمارک میدانست چگونه و چه زمانی جنگ را خاتمه دهد و رشد آلمان را بدون افراط مدیریت کرد، اما آدولف هیتلر بیوقفه جبهههای جدیدی گشود که در نهایت به فاجعه منجر شد. متأسفانه در جنگ اوکراین هیچیک از طرفین درس بیسمارک را نیاموختهاند.
پس از بیش از سه سال جنگ، آشکار است که روسیه قادر به تصرف تمام خاک اوکراین نیست و اوکراین نیز نمیتواند روسیه را از مناطقی که در کنترل دارد، بیرون براند. با این حال، هیچ یک از تلاشهای دیپلماتیک اخیر، چه از کاخ سفید ترامپ یا ابتکارات اروپایی، نشانهای از مسیر واقعی برای رسیدن به صلح ندارند.
بستر میدان نبرد و تعیین شروط
هر مذاکرهای بر اساس واقعیتهای موجود در میدان نبرد شکل میگیرد و در حال حاضر این واقعیتها به نفع مسکو هستند. در جنگهای فرسایشی، زمان به نفع طرفی است که نیروی انسانی و منابع بیشتری دارد. روسیه حدود ۲۰ درصد از خاک اوکراین را در کنترل دارد و با وجود پیشرفتهای کند، همچنان در حال گسترش است. به همین دلیل، مسکو پیشنهادهای آتشبس را رد میکند، زیرا این آتشبس ممکن است به کییف فرصت دهد تا نیروهای خود را تجدید کند.
از سوی دیگر، اوکراین که نظریه روشنی برای پیروزی ندارد و وضعیت میدان نبرد برایش سختتر شده، انتظار میرود پیشنهادهای میانجیگری، مانند ابتکارات ترامپ، را به عنوان فرصتی برای پایان جنگ بپذیرد، اما این کشور مقاومت میکند. چرا؟
سایههای تاریخ و نگرانیهای امنیتی
برای اوکراین، کابوس توافق یالتا همچنان باقی است؛ توافقی که این کشور را بار دیگر به حوزه نفوذ روسیه میسپرد. واگذاری خاک نه پایان ماجرا بلکه آغاز فشارهای دیگر مانند درخواست برای بیطرفی، خلع سلاح و «پاکسازی نازیها» است که میتواند استقلال و حاکمیت اوکراین را به شدت تهدید کند. بنابراین، کییف بر تضمینهای امنیتی مشابه ناتو اصرار دارد که عملاً به معنای عضویت غیررسمی در این پیمان است، چیزی که روسیه که جنگ را تا حد زیادی برای جلوگیری از پیوستن اوکراین به ناتو آغاز کرده، هرگز نمیپذیرد.
اروپا نیز در برابر این بحران، ترس از تکرار رویدادهای مونیخ ۱۹۳۸ را دارد؛ ترسی که معتقد است مصالحه با ولادیمیر پوتین تنها او را جسورتر خواهد کرد. امانوئل ماکرون، رئیس جمهور فرانسه، اخیراً از «درندهای در دروازههای اروپا» سخن گفت که ترس از تسلیم در برابر روسیه را تشدید کرده است. برای بسیاری از اروپاییها، هر توافقی که دستاوردهای روسیه را مشروعیت بخشد، غیرقابل قبول است. در عین حال، اروپا بدون حمایت آمریکا توان ادامه کمکها به اوکراین را ندارد و ناچار است درخواستهای آمریکا، از جمله صرف پنج درصد از تولید ناخالص داخلی برای دفاع و پرداخت هزینه تسلیحات آمریکایی را بپذیرد. اروپاییها میدانند که نمیتوانند بدون واشنگتن بجنگند و نیز جرات ندارند در جنگی مستقیم با روسیه هستهای وارد شوند.
رویکرد مسکو و انتظار از فروپاشی اوکراین
روسیه نیز عجلهای برای پایان جنگ ندارد. کرملین شرطبندی کرده است که با تحلیل جمعیت و خستگی جنگی اوکراین، این کشور به زودی مانند آلمان پس از چهار سال جنگ فرسایشی در ۱۹۱۸ فرو خواهد پاشید. به همین دلیل، روسیه چهرهای دیپلماتیک حفظ میکند ولی شروطی را مطرح میکند که میداند کییف نمیتواند قبول کند؛ از جمله تغییر رژیم در کییف، کاهش شدید ظرفیت نظامی اوکراین، قطع رابطه با غرب، به رسمیت شناختن سرزمینهای اشغالی و حتی واگذاری بیشتر قلمرو.
معضل استراتژیک آمریکا
تنها بازیگری که تمایل به پایان جنگ دارد، آمریکا است. دولت ترامپ به این نتیجه رسیده که با وجود منافع بخش دفاعی آمریکا، ادامه درگیری به منافع استراتژیک بلندمدت این کشور آسیب میزند. این جنگ، روسیه را بیشتر به چین نزدیک کرده و حتی ممکن است هند را نیز به سوی پکن سوق دهد، بهویژه پس از تصمیم ناپخته واشنگتن برای تحریمهای ثانویه علیه هند به خاطر خرید انرژی روسیه.
از منظر آمریکا، اولویت اصلی شکستن محور مسکو-پکن است، همانطور که هنری کیسینجر در سال ۱۹۷۱ چین را از اتحاد شوروی جدا کرد. از این دیدگاه، جنگ اوکراین تلهای برای آمریکا است که این کشور را درگیر اروپا در جنگی کند که نمیتواند به طور قاطع برنده شود و توجهش را از چالش بزرگتر چین منحرف میکند. هدف ترامپ یا برقراری صلح یا انتقال بار مسئولیت اوکراین به اروپا است.
آیا راه خروجی وجود دارد؟
هر توافقی باید سه موضوع اصلی را حل کند: قلمرو، حاکمیت و استقلال. الکساندر استوب، رئیسجمهور فنلاند، مدل جالبی ارائه داده است: توافق فنلاند با شوروی در دهه ۱۹۴۰. فنلاند در آن زمان حدود ۱۰ درصد از خاک خود را واگذار کرد، بیطرفی پذیرفت، ارتش خود را کوچک کرد و حزب نازی خود را ممنوع کرد. در عوض، برخی از عناصر حاکمیت و استقلال خود را حفظ کرد. امروز فنلاند عضو اتحادیه اروپا و ناتو است و دموکراسی موفق و پایداری دارد.
آیا اوکراین میتواند مدل «فنلاندی» را دنبال کند؟ از نظر تئوری، روسیه و آمریکا ممکن است چنین مصالحهای را بپذیرند، اما در عمل، اتحادیه اروپا و نخبگان سیاسی اوکراین به شدت مقاومت خواهند کرد. برای کییف، چنین مصالحهای شبیه به تسلیم است و برای اروپا شبیه به کوتاه آمدن در برابر روسیه.
راه طولانی پیش رو
بنابراین جنگ ادامه دارد و پایان روشنی ندارد. روسیه منتظر فروپاشی اوکراین است، اوکراین به تضمینهای ناتو چشم دوخته، اروپا به حمایت آمریکا التماس میکند و واشنگتن نگران چین است و نمیداند چرا هنوز در باتلاق اوکراین گرفتار است.
بیسمارک میدانست چگونه و چه زمانی جنگ را پایان دهد، اما امروز هیچکس چنین دانشی ندارد. تا زمانی که این وضعیت تغییر نکند، تراژدی اوکراین زخمی باز در قلب اروپا باقی خواهد ماند؛ زخمی که ممکن است سالها، حتی دههها ادامه یابد.
نظر شما