سه ماه پس از آغاز تجاوز رژیم صهیونیستی، روایت تخلیه پراضطراب شیرخوارگاه آمنه نشان داد چگونه کارکنان و مادریاران با ایثار و همبستگی، در دل موشک‌باران و ترس، جان ده‌ها نوزاد و کودک را نجات دادند.

روزی که شیرخوارگاه، دانشگاه شد
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه

از آغاز تجاوز رژیم صهیونیستی به کشورمان سه ماه تمام می‌گذرد.لحظه‌های تلخ آن روزها فراموش‌نشدنی است؛ از ترور دانشمندان هسته‌ای در «مجتمع اساتید سرو» تا شبح موشک سفیدرنگی که یکباره میان خودروها پشت چراغ قرمز میدان قدس تهران به زمین نشست و... . با این‌حال آنچه بیش از تلخی همه این‌ها بر جای مانده و می‌ماند حلاوت پایمردی و پژواک صدای همبستگی مردمی است که همگام با شلیک پرتکرار موشک‌ها و هجوم بی‌قرار پهپادهایمان در «حیفا»، «نواتیم»، «نوادا» و «تلگراف» در کرانه وسیع قلب‌های ایرانیان به یکباره پیچید و ابهت پوشالی صهیونیست‌ها را بیش از تَرَک برداشتن گنبد آهنینشان در هم شکست.و حالا، امروز پس از ورق خوردن برگ‌های تقویم این سه ماه؛ گفتن از ثانیه‌های بی‌شمار و بی‌بدیل از استحاله آن روزهای سخت در شکوه ایثار، همدلی و همبستگی این مردم شنیدنی‌تر است.«شیرخوارگاه آمنه» جلوه‌ای است از همین شکوه ایثار و روایت پایمردی زنان و مردانی که در آن لحظه‌های سخت و پراضطراب همچنان پای قرارشان ماندند تا آن روز «آمنه» پناهگاه کودکان امروز و دانشگاهی برای نسل امروز و فردا شود. ‌
ویدئو یک دقیقه و ۱۳ ثانیه‌ای تخلیه شیرخوارگاه آمنه خیلی زود در فضای مجازی فراگیر شده بود.
تصاویر زن‌ها و مردهایی که در دل شب، ده‌ها نوزاد و کودک را در آغوش گرفته و با شتاب از ساختمان خارج می‌کردند تا هدف حمله رژیم صهیونیستی قرار نگیرند روی دور تند پخش شده بود، با این‌حال گویا پشت هر ثانیه‌اش، ساعت‌ها تلاش برای نشان دادن تعهد مادرانه و پدرانه موج می‌زد. چند روز پیش، وقتی گفتند همان مادرانه‌ترین قهرمان‌ها، برای زیارت به مشهد آمده‌اند، تصمیم گرفتم به دیدارشان بروم. در میان جمع صمیمی‌شان بنشینم تا از جنگ ۱۲روزه و آن روز فراموش‌نشدنی شیرخوارگاه برایم بگویند.هرکدامشان قصه‌ای داشتند؛ قصه‌ای از اشک و اضطراب، از دویدن در دل شب، از خنداندن کودکان در آمبولانس و از عشق بی‌پایانی که پشت دیوارهای یک شیرخوارگاه جاری است. پای صحبتشان که نشستم، تازه فهمیدم آن ویدئو یک دقیقه و ۱۳ ثانیه‌ای تنها سایه‌ای کوتاه از حقیقت است؛ حقیقتی که سال‌ها در قلب این آدم‌ها جریان دارد.یکی از مادریارها با لبخندی می‌گوید: «آن لحظه‌ها فقط به یک چیز فکر می‌کردیم؛ بچه‌ها باید سالم بمانند، حتی اگر دنیا روی سرمان خراب شود».

شیرخوارگاه؛ پایگاه مدیریت بحران

مریم کریمی، مدیر شیرخوارگاه آمنه است. ۱۵سال سابقه کار دارد و در سازمان بهزیستی مشغول فعالیت است. رشته علوم اجتماعی خوانده و پس از پایان دانشگاه در سازمان بهزیستی استخدام شده است.
او در خصوص شیرخوارگاه آمنه که از سال ۱۳۴۷ به‌عنوان مرکز نگهداری کودکان بی‌سرپرست و بدسرپرست فعالیت می‌کند، به ما می‌گوید: «در سطح استان تهران سه شیرخوارگاه وجود دارد که شناخته‌شده‌ترین آن‌ها شیرخوارگاه آمنه است. در این مرکز از نوزاد یک‌روزه تا کودک شش‌ساله نگهداری می‌شود. بخش‌های مختلفی از جمله قرنطینه، نوپا و نوباوه وجود دارد که کودکان براساس سن در آن‌ها تقسیم می‌شوند. در ابتدای ورود، کودکان ابتدا وارد بخش قرنطینه می‌شوند. پذیرش و ترخیص آن‌ها با حکم دادیار انجام می‌گیرد. کودکان در این بخش تا ۲۱ روز تحت مراقبت قرار می‌گیرند و تمامی اقدامات پزشکی و درمانی مورد نیازشان انجام می‌شود».کریمی از سختی‌های کار در شیرخوارگاه این‌گونه یاد می‌کند: «مراقبت از نوزادان و کودکان شیرخوار حساسیت‌های خاص خود را دارد. بسیاری از این کودکان از مادرانی متولد شده‌اند که خود با آسیب‌های مختلف اجتماعی و خانوادگی روبه‌رو بوده‌اند، به همین دلیل، کودکان نیز آسیب‌پذیرتر و حساس‌تر هستند. این شرایط ایجاب می‌کند برای آن‌ها مراقبت‌های ویژه و رسیدگی‌های خاص در نظر گرفته شود تا بتوانند در سلامت و آرامش رشد کنند».او در ادامه از احساس عمیق و ویژه‌اش به کودکان شیرخوارگاه می‌گوید و اینکه طی ۱۵ سال فعالیت خود در این حوزه، در سه شیرخوارگاه مختلف مشغول به کار بوده و شیرخوارگاه آمنه سومین مرکزی است که تجربه کاری او در آن رقم خورده است.مدیر شیرخوارگاه آمنه درباره روزهای جنگ و تخلیه شیرخوارگاه این‌گونه توضیح می‌دهد: «از روز بیست‌وسوم خرداد، همزمان با نخستین ساعات آغاز جنگ، به دلیل سابقه طولانی و شناخته‌شده بودن شیرخوارگاه، این مکان به‌عنوان پایگاه مدیریت بحران انتخاب شد. از همان روز، کارکنان مرکز همراه با کودکان، مدیران سازمان بهزیستی، مدیر مرکز شمیرانات، مدیر بهزیستی استان تهران و معاونت سلامت در محل حضور داشتند. در آن چند روز، هیچ‌گاه کودکان تنها رها نشدند. نیروهای شیرخوارگاه در کنار اورژانس اجتماعی که در پایگاه‌های بحران‌دار مستقر بود، به‌طور مداوم حضور داشتند و پشتیبانی کردند. در روزهای بحران، حضور در شیرخوارگاه با شرایط بسیار دشواری همراه بود. مدیران و مسئولان به‌طور مرتب به همکاران سر می‌زدند و تلاش می‌کردند مدیریت بحران را انجام دهند. بسیاری از پرسنل، خود مادر بودند و در عین حال که نگران فرزندان و خانواده‌هایشان بودند، دلمشغولی اصلی‌شان کودکان شیرخوارگاه نیز بود. آن روزها، روزهایی پرالتهاب و نفسگیر بود که بر همه فشار زیادی وارد می‌کرد».او اضافه می‌کند: «روز بیست‌وششم خرداد، حضور مدیرکل سازمان بهزیستی، آقای نصیری و همچنین آقای میرمحمدی، معاون سلامت، دلگرمی بزرگی برای مجموعه شیرخوارگاه آمنه بود. در همان زمان، حدود ۶۰ کودک از مرکز خارج و به دو شیرخوارگاه دیگر در استان تهران منتقل شدند. همزمان با این جابه‌جایی، ساختمان صداوسیما مورد اصابت قرار گرفت و انتقال کودکان در شرایطی بسیار پراضطراب انجام شد. در زمان تخلیه، همه کارکنان از نیروهای تأسیسات، مربیان و خدمات گرفته تا مدیرکل، بدون توجه به سمت و جایگاه خود، تنها به دنبال نجات سالم و امن کودکان بودند».کریمی با بیان اینکه تلاش و پشتکار همکارانم در آن شرایط پراضطراب بسیار ارزشمند بود، عنوان می‌کند: «بسیاری از افراد در چنین شرایطی شاید فرزند خود را بر دیگران ترجیح می‌دادند، اما کارکنان شیرخوارگاه کودکان مرکز را امانتی در کنار خود دیدند و با تمام توان برای حفظ امنیتشان تلاش کردند. در نتیجه، با همکاری همه نیروها، ۶۰ کودک در کمتر از نیم ساعت با موفقیت از مرکز خارج شدند. در میان کودکان شیرخوارگاه، تعدادی بیمار نیز حضور داشتند؛ از جمله کودکانی با فلج مغزی و دو کودک مبتلا به بیماری پروانه‌ای که به دلیل حساسیت شدید پوست، نیاز به مراقبت ویژه داشتند. همه آن‌ها در آغوش کارکنان مرکز از محل خارج شدند. این کار بسیار دشوار بود، اما سرانجام با موفقیت انجام شد».مدیر شیرخوارگاه ضمن یادآوری آن لحظات می‌گوید: «امیدوارم هیچ‌گاه جنگی تکرار نشود، چرا که در نهایت این کودکان هستند که بی‌دفاع می‌مانند؛ کودکانی که توان سخن گفتن ندارند و فقط چشم‌انتظار آغوشی گرم و مادری مهربان هستند».

۳ دهه مادری

«زیزی اختیار» پنجاه‌وچهار ساله، سال ۱۳۷۳ برای نخستین بار به شیرخوارگاه آمنه قدم گذاشته است و حالا به او مامان اختیار می‌گویند.واسطه‌ای که قرار بود برایش کاری پیدا کند، این مرکز را به خانم اختیار معرفی کرده و از او خواسته بود خودش محیط آنجا را ببیند. همان ابتدای ورود، فضای شیرخوارگاه و نگاه کودکان، دلش را ربود. بنابراین همان روز تصمیم گرفت بماند و حالا ۳۰ سالی می‌شود که در شیرخوارگاه آمنه مسئول شیفت است و در کنار همکارانی فعالیت می‌کند که به‌طور مستقیم با کودکان سروکار دارند.بخش بزرگی از زندگی کاری‌اش صرف خدمت به کودکان یتیم شده است. کاری که حالا دیگر برای او تنها یک شغل نیست، بلکه به مسیر زندگی‌اش تبدیل شده است. او امروز نیز هرچه در توان دارد برای کودکان انجام می‌دهد؛ درست مثل مادری که بالای سر فرزندش ایستاده است.خانم اختیار درخصوص کودکان و محیط شیرخوارگاه به ما می‌گوید: «تعداد کودکان در طول این سال‌ها متغیر بوده است؛ گاهی ۶۰ نفر و گاهی ۷۰ نفر؛ در میان آن‌ها هم نوزاد دیده می‌شود و هم نوپا. شیرخوارگاه به چند بخش تقسیم شده است و هر بخش تعداد مشخصی اتاق دارد؛ برخی بخش‌ها هشت تا ۱۰ اتاق دارند و برخی دیگر سه یا چهار اتاق».مامان اختیار، یکی از سخت‌ترین مراحل کار در این مرکز را شیفت‌های شب و زمانی می‌داند که کودکان بیمار می‌شوند یا نیاز به مراقبت‌های ویژه دارند. در میان بچه‌ها، کودکانی با بیماری پروانه‌ای، مشکلات قلبی یا انواع سندرم‌ها حضور دارند که رسیدگی به آن‌ها بسیار پیچیده و زمانبر است. برای مراقبت از این کودکان باید صبر، حوصله و دقت زیاد داشت. آنچه این کار سخت را ممکن می‌کند، همان حس مادرانه‌ای است که بسیاری از کارکنان شیرخوارگاه با خود به همراه دارند؛ حسی که به آن‌ها توان می‌دهد وظایفشان را به بهترین نحو ممکن انجام دهند.او درباره روز تخلیه شیرخوارگاه در روزهای جنگ ۱۲ روزه این‌گونه بیان می‌کند: «روزی که دستور تخلیه شیرخوارگاه صادر شد، مسئول شیفت بودم. آن موقع، بزرگ‌ترین دغدغه‌ام این بود که چطور می‌توان این تعداد کودک ــ از نوزادان کوچک گرفته تا کودکان بیمار ــ را سالم و بی‌خطر منتقل کرد.
کار بسیار سخت به نظر می‌رسید، اما با همراهی همکاران، نگهبانان، نیروهای تأسیسات و همه کسانی که آن شب حضور داشتند، در کمتر از نیم ساعت همه کودکان را آماده کردیم و در نهایت بدون هیچ آسیبی، آن‌ها را به واحد شبیر انتقال دادیم؛ جایی امن‌تر برای ادامه مراقبت. در آن شرایط هیچ‌کس «نه» نگفت و همه برای نجات کودکان تلاش کردند».وی ادامه می‌دهد: «راستش را بخواهید ترس زیادی در دل داشتم اما اجازه نمی‌دادم این اضطراب به همکاران منتقل شود. بیشتر آن‌ها، خودشان مادر بودند و نگرانی‌های شخصی داشتند، از فرزندان و خانواده گرفته تا آینده‌ای نامعلوم و طبیعی بود که مضطرب باشند. من تلاش می‌کردم با حفظ آرامش، به دیگران هم آرامش بدهم. وسایل ضروری مثل دارو، لباس و دیگر نیازهای اولیه را جمع‌آوری کردم تا در صورت جابه‌جایی مورد استفاده قرار گیرد. در نهایت به همکارانم گفتم بچه‌ها را آماده کنید و به حیاط ببریم تا ماشین‌ها برسند. همه نیروها با همکاری یکدیگر توانستند کودکان را سالم به مقصد برسانند. من پیش‌تر شنیده بودم شاید روزی چنین شرایطی پیش بیاید، اما هرگز تصور نمی‌کردم تخلیه شیرخوارگاه آمنه به این شکل و در چنین وضعیتی رخ دهد.آن شب یکی از سخت‌ترین شب‌های کاری‌ام بود. در مجموع ۱۳ نفر حضور داشتند؛ هشت نفر از پرسنل، دو نگهبان، یک راننده و نیروهای تأسیسات. همه با هم و بدون توجه به جایگاه شغلی، تنها به جابه‌جایی ایمن کودکان فکر می‌کردیم».مامان اختیار با بیان اینکه در همان لحظات، صدای انفجار از سمت ساختمان صداوسیما شنیده می‌شد، ادامه می‌دهد: «هر بار که صدا بلندتر می‌شد، ترس و وحشت در دل‌ها بیشتر می‌نشست. با این حال، کارکنان تلاش می‌کردند آرامش خود را حفظ کنند تا نه کودکان و نه سایر همکاران دچار اضطراب بیشتری نشوند. آن شب مدیر مرکز نیز خود را به شیرخوارگاه رساند. پر از استرس و نگرانی بود و تنها آمده بود مطمئن شود هیچ اتفاقی برای کودکان رخ نمی‌دهد. تلاش‌های او و اضطرابی که در چهره‌اش دیده می‌شد، هنوز هم در ذهنم مانده است».زیزی اختیار اضافه می‌کند: «صبح روز تخلیه، چند مورد فرزندخواندگی انجام شد و کودکانی که پرونده‌شان تکمیل شده بود، از مرکز رفتند و دیگر در کنار بقیه بچه‌ها نبودند. بیشتر کودکان باقیمانده مشمول طرح «میزبان» بودند؛ طرحی که توسط دکتر نصیری اجرا شده بود.آن روز خانواده‌هایی که خودشان فرزند داشتند، به شیرخوارگاه می‌آمدند و درخواست می‌کردند کودکی را به خانه ببرند تا در شرایط جنگ، بار مرکز سبک‌تر شود. بچه‌ها را در کنار فرزندان خود نگهداری و به آن‌ها رسیدگی می‌کردند. این همراهی اقدامی زیبا و ارزشمند بود که در آن شرایط دشوار، کمک بزرگی به شیرخوارگاه کرد».وی ادامه می‌دهد: «پررنگ‌ترین تصویری که از روز تخلیه در ذهنم باقی مانده، اشک همکارانم است. آن‌ها کودکان را در آغوش گرفته بودند و در حالی که می‌دویدند، اشک از چشم‌هایشان جاری می‌شد. صحنه‌ای که هرگز فراموش‌شدنی نیست. همچنین یکی از خاطراتی که همواره در ذهنم زنده مانده، لحظه ورود کودکان جدید به شیرخوارگاه است. بیشتر آن‌ها نوپا هستند، کمی بزرگ‌تر از نوزادها و خیلی زود متوجه می‌شوند که آغوش گرم مادرشان را از دست داده‌اند. روز اول برایشان پر از گریه و دلتنگی است و تماشای این صحنه‌ها برای من بسیار غم‌انگیز است».

انتقال کودکان در دل ترس و بی‌تابی

امید شم‌آبادی، از نیروهای حراست شیرخوارگاه آمنه هم از سال ۱۳۸۸ در سازمان بهزیستی مشغول به کار شده است. پیشینه خانوادگی‌اش هم با این مرکز گره خورده است؛ چرا که پیش از این علاوه بر مادر، مادرِ همسرش هم در شیرخوارگاه آمنه فعالیت داشته و سرانجام تقدیر چنین رقم زد که خودش نیز به جمع کارکنان این مرکز بپیوندد.او از حضور خود در کنار کودکان به ما می‌گوید: «برای من همیشه این حضور با حسی عمیق و دلگرم‌کننده همراه بوده است. بیشتر این کودکان از خانواده‌هایی با مشکلات جدی آمده‌اند و جزو آسیب‌دیدگان محسوب می‌شوند. در حقیقت حضور من در شیرخوارگاه برایم تنها یک شغل نیست، بلکه تجربه‌ انسانی و عاطفی عمیقی است».شم‌آبادی هم از روز تخلیه شیرخوارگاه برایمان روایت می‌کند: «صبح روزی که قرار شد شیرخوارگاه تخلیه شود، به همه اعلام شد باید هرچه سریع‌تر این کار انجام گیرد و تمام پرسنل در مرکز حاضر باشند. خودروها آمدند و انتقال کودکان با سرعت بسیار آغاز شد.کودکان در آن لحظات بی‌تابی می‌کردند، صدای گریه‌شان فضا را پر کرده بود، اما پرسنل تلاش می‌کردند با آرامش و در آغوش گرفتن آن‌ها، اضطرابشان را کمتر کنند. همه کارکنان، بدون توجه به سِمَت یا وظیفه، این موضوع برایشان مهم بود که بچه‌ها سالم و بی‌خطر به مقصد برسند. سرعت عمل و هماهنگی سبب شد این جابه‌جایی دشوار، بدون حادثه‌ای جدی انجام شود. هرچند آن لحظات سرشار از ترس و دلهره بود، اما در نهایت آرامشی در دل‌ها نشست که کودکان به سلامت از شیرخوارگاه خارج شده‌اند».او به یکی از خاطراتش با بچه‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید: «زمانی راننده آمبولانس شیرخوارگاه بودم و مسئولیت انتقال کودکان را بر عهده داشتم. جابه‌جایی آن‌ها به بیمارستان‌ها یا مراکز درمانی بخشی از کار روزمره‌ام بود. در طول مسیر تلاش می‌کردم با صحبت کردن و بازی‌های کوچک، کودکان را سرگرم کنم تا نگرانی و ترسشان کمتر شود. همین لحظات ساده و صمیمی برای من به خاطراتی شیرین و ماندگار تبدیل شده است.من خوب به یاد دارم که بسیاری از این بچه‌ها، حتی در مسیرهای سخت، با یک کلمه، یک خنده یا یک بازی کوچک آرام می‌شدند. همین لحظات، گرچه کوتاه و گذرا، نشان می‌داد کودکان تا چه اندازه تشنه محبت‌اند. برای من این تجربه‌ها تنها بخشی از وظیفه کاری نبود، بلکه خاطراتی بود که همیشه با حس عاطفه و دلسوزی به یاد می‌آورم».

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha