قدس؛ دکترین «صلح از طریق قدرت»، با نادیده گرفتن پیچیدگیهای خاورمیانه، بارها شکست خورده است. تجربیاتی مانند فشار حداکثری بر ایران، توافقنامههای ابراهیم و پیشنهادهای غیرواقعبینانهای مانند جابجایی جمعیت غزه نشان میدهد که قدرت نظامی و اقتصادی بدون دیپلماسی فراگیر منجر به بیثباتی میشود.
خاورمیانه به عنوان گهواره تاریخ، فرهنگ و تضادهای ژئوپلیتیکی، بارها شاهد وعدههای جذاب صلح بوده است که در نهایت در گرداب واقعیتهای پیچیده آن غرق شدهاند. دکترین «صلح از طریق قدرت» که در دوره دوم ریاست جمهوری دونالد ترامپ به ستون اصلی سیاست خارجی ایالات متحده در منطقه تبدیل شد، بر نمایش قدرت نظامی، تحریمهای اقتصادی و دیپلماسی تهاجمی متکی است. این دکترین ادعا میکند که بازیگران سرکش را رام میکند و ثبات را به منطقهای آشفته میآورد. با این حال، تاریخ خاورمیانه، از شکست سیاستهای «فشار حداکثری» گرفته تا ناتوانی «توافق ابراهیم» در حل مناقشه فلسطین، نشان میدهد که چنین رویکردی نه تنها منجر به صلح پایدار نمیشود، بلکه اغلب بیثباتی را تشدید کرده و تنشها را افزایش میدهد.
استراتژی «صلح از طریق قدرت» بر این فرض استوار است که موضعگیری نظامی و فشار اقتصادی میتواند رفتار بازیگران منطقهای را تغییر دهد یا آنها را به همکاری وادار کند. این رویکرد در دوره اول ریاست جمهوری ترامپ از طریق کمپین «فشار حداکثری» علیه ایران و خروج ایالات متحده از برجام در سال ۲۰۱۸ آزمایش شد؛ هدف، وادار کردن ایران به مذاکره با اعمال تحریمهای فلجکننده بود، اما نتیجه کاملاً برعکس بود. گزارش سال ۲۰۲۴ آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) مبنی بر پیشرفت ایران در غنی سازی اورانیوم تا ۶۰ درصد، نه تنها نشاندهنده شکست کمپین فشار برای مهار برنامه هستهای ایران است، بلکه تنشهای منطقهای را نیز تشدید کرده است.
علاوه بر این، ترور سردار قاسم سلیمانی در سال ۲۰۲۰ تحت عنوان نمایش قدرت ، نه فقط ایران را تضعیف نکرد، بلکه محور مقاومت را بیش از پیش تقویت کرد. گزارش سال ۲۰۲۴ شورای امنیت سازمان ملل نشان از گسترش محور مقاومت دارد.
توافقنامههای ابراهیم که در سال ۲۰۲۰ به عنوان دستاوردی بزرگ از دیپلماسی قدرتمحور مورد ستایش قرار گرفت، نمونه دیگری از محدودیتهای این رویکرد است. این توافقنامهها که روابط بین اسرائیل و کشورهایی مانند امارات و بحرین را عادیسازی کردند، تا حد زیادی از طریق مشوقهای اقتصادی و نظامی ایالات متحده تسهیل شدند. با این حال، آنها مسئله اصلی درگیری اسرائیل و فلسطین را نادیده گرفتند و منجر به افزایش خشونت در کرانه باختری و غزه شدند. گزارشهای سازمان ملل از سال ۲۰۲۵ نشان میدهد که خشونت در این مناطق پس از توافقنامهها افزایش یافته است، زیرا فلسطینیها احساس میکنند که به حاشیه رانده شدهاند.
این امر تأکید میکند که صلحی که با امتیاز دادن به برخی از طرفین و حذف دیگران حاصل میشود، نه پایدار است و نه عادلانه ، بلکه بیاعتمادی و ناآرامی را تقویت میکند. تحلیلی از موسسه خاورمیانه درمارس ۲۰۲۵ تأکید میکند که به حاشیه راندن مسئله فلسطین، توافقنامههای ابراهیم را شکننده و ناتوان از تحمل شوکهای منطقهای کرده است.
خاورمیانه نماد بی اثر بودن راه حلهای مبتنی بر قدرت
خاورمیانه منطقهای است که تاریخ، هویت و منافع ملی آن چنان عمیقاً در هم تنیدهاند که راهحلهای قدرتمحور اغلب بیاثر هستند. رقابتهای منطقهای یا جنگ رژیم صهیونیستی علیه فلسطینیان، ریشه در مسائل پیچیده تاریخی و هویتی دارند که از طریق اجبار نظامی یا اقتصادی قابل حل نیستند.
حمایت بیقید و شرط ایالات متحده از اسرائیل، که از ویژگیهای بارز رویکرد قدرتمحور در دولت دوم ترامپ است، اعتماد عمومی را در سراسر جهان عرب از بین برده است. نظرسنجیهای مرکز تحقیقات پیو در سال ۲۰۲۴ نشان میدهد که ۷۲ درصد از پاسخدهندگان در کشورهای عربی، سیاستهای ایالات متحده را مغرضانه و بیثباتکننده میدانند. این بیاعتمادی با تحولات اخیر، مانند پیشنهاد جنجالی ترامپ برای جابجایی جمعیت غزه به مصر و اردن و تبدیل غزه به «ریویرای خاورمیانه»، عمیقتر شده است. این طرح که به شدت مورد مخالفت مصر، اردن و مقامات فلسطینی قرار گرفته است، نه تنها به عنوان طرحی غیرعملی و غیرقانونی، بلکه به عنوان تلاشی برای تعریف مجدد مسئله فلسطین به عنوان یک بحران انسانی به جای یک بحران سیاسی محکوم شده است.
نوسان بین تهدید و دیپلماسی و فقدان یک چارچوب استراتژیک
سیاستهای تهاجمی در دوره دوم دولت ترامپ از جمله افزایش حضور نظامی ایالات متحده در منطقه و تهدید به حمله علیه ایران، به جای کاهش تنشها، تنشها را تشدید کرده است.
تحلیلی که در آوریل ۲۰۲۵ توسط موسسه خاورمیانه انجام شد، نشان میدهد که اعلام ناگهانی ترامپ مبنی بر مذاکرات «مستقیم» با ایران، در حالی که همزمان تهدید به اقدام نظامی میکند، باعث سردرگمی و بیاعتمادی در میان متحدان منطقهای، از جمله اسرائیل، شده است. این نوسان بین تهدید و دیپلماسی، نشاندهنده فقدان یک چارچوب استراتژیک منسجم در سیاست خارجی ترامپ است. علاوه بر این، حملات نظامی ایالات متحده علیه حوثیها در یمن و حمایت از عملیات اسرائیل در غزه، صرف نظر از پیامدهای انسانی و سیاسی آنها ، بیثباتی را بیشتر از قبل تشدید کرده است. چنانکه نیوزویک در تحلیلی هشدار میدهد که چنین اقداماتی خطر درگیری مستقیم بین اسرائیل و ایران را افزایش داده است.
«بی اعتمادی» نقص اصلی دکترین صلح از طریق قدرت
یکی از مهمترین نقصهای دکترین «صلح از طریق قدرت»، عدم موفقیت آن در ایجاد اعتماد بین بازیگران منطقهای است. صلح پایدار نیازمند چارچوبهایی است که نگرانیهای همه طرفهای درگیر را در نظر بگیرد، اما رویکرد مبتنی بر قدرت اغلب یک طرف را به قیمت طرف دیگر تقویت میکند.
توافقنامههای ابراهیم، با حذف فلسطینیها، به بیاعتمادی فزاینده در میان جوامع عرب دامن زد. به عنوان مثال مذاکرات برجام در سال ۲۰۱۵ که شامل قدرتهای جهانی و ایران بود، به طور مؤثر تنشها در رابطه با برنامه هستهای ایران را تا زمان خروج ایالات متحده از آن، کاهش داد. گزارشهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی تأیید میکند که ایران تا آن زمان به توافق پایبند بوده است. این موفقیت، برتری دیپلماسی چندجانبه بر فشار یکجانبه را برجسته میکند.
دکترین «صلح از طریق قدرت» نه تنها در حل مناقشات خاورمیانه شکست خورده است، بلکه به بیثباتی اقتصادی و سیاسی نیز دامن زده است. در حالی که تحریمهای گسترده علیه ایران، اقتصاد این کشور را تحت فشار قرار داده نه تنها موفق به ایجاد شکاف در صفوف مردم نشده بلکه روایتهای ملیگرایانه را در تهران نیز تقویت کرده است. گزارش بانک جهانی در سال ۲۰۲۴ نشان میدهد که ایران با گسترش تجارت با چین و روسیه، برخی از تأثیرات تحریمها را کاهش داده است. علاوه بر این، سیاستهای اقتصادی تهاجمی ترامپ ، از جمله تعرفههای گسترده بر کشورهای منطقه، باعث ایجاد بیثباتی اقتصادی و از بین رفتن اعتماد متحدان شده است.
گزارش اخیر موسسه بروکینگز خاطرنشان میکند که سرمایهگذاریهای چین در زیرساختهای منطقهای از سال ۲۰۱۸ به طور قابل توجهی افزایش یافته است که نشاندهنده کاهش نفوذ ایالات متحده به نفع رقبایی مانند چین و روسیه است.
دکترین «صلح از طریق قدرت»، با نادیده گرفتن پیچیدگیهای خاورمیانه، بارها شکست خورده است. تجربیاتی مانند فشار حداکثری بر ایران، توافقنامههای ابراهیم و پیشنهادهای غیرواقعبینانهای مانند کوچاندن اجباری مردم غزه نشان میدهد که قدرت نظامی و اقتصادی بدون دیپلماسی فراگیر منجر به بیثباتی میشود. خاورمیانه به چارچوبهایی نیاز دارد که همه طرفها را در نظر بگیرد و بر ایجاد اعتماد تمرکز کند.
نظر شما