در روزگاری که رسانهها بیش از هر چیز به تصویر و صداهای بلند تکیه دارند گاه یک لحظه ناب، یک حضور غیرمنتظره و یک شعر صمیمی میتواند همه معادلات را به هم بزند. شب شعرگونهای که جناب خان در برنامه «۱۰۰۱» رقم زد از آن لحظاتی بود که نهتنها در قاب تلویزیون ماند، بلکه به دل هزاران بیننده راه یافت. شعری که با تضمین از حامد عسگری سروده شده بود لبخند و اشک را با هم آشتی داد و با حضور شاعر اصلی در کنار اجرا چیزی فراتر از یک برنامه تلویزیونی پدید آمد؛ آیینی برای ستایش زیبایی کلمات.
از متن به حاشیه؛ از طنز به طربِ دل
شخصیت جناب خان که سالهاست در قلب مخاطبان جا باز کرده معمولا با زبان طنز شیرینی کلام و لحن انتقادی شناخته میشود. اما در این برنامه مخاطب با چهرهای دیگر از او روبرو شد: شاعری که در اوج لطافت از دلتنگی عشق فرهنگ و جغرافیای ایران میگوید. او نهتنها طنزپرداز محبوب ماست بلکه ثابت کرد که حافظه فرهنگی و زبانی این مرز و بوم نیز هست.
او شعری خواند که تضمینشده از یکی از عاشقانهترین اشعار معاصر بود. از حامد عسکری، شاعری که نثرش شعر است و شعرش درد. جناب خان از او تضمین کرد اما نه صرفاً در واژگان، بلکه در لحن در حس و در احترام به شعر. وقتی این شعر را میخواند نگاه دوربینها نهفقط به چهرههای خندان، بلکه به چشمان پر اشک برخی مهمانها نیز دوخته شد. همانجا بود که شعر نقشش را ایفا کرد: تلنگری به جانها، بیهیاهو.
ادبیات در صحنه، فرهنگ در قاب
شعرخوانی در برنامههای تلویزیونی پدیدهای تازه نیست، اما بندرت دیدهایم که چنین تلفیقی از اجرا، حس، و خلاقیت شکل بگیرد. جناب خان نه فقط شعری را بازآفرینی کرد، بلکه آن را در قالبی فرهنگی، هویتی و حتی جغرافیایی روایت کرد. شعر او پر از نشانههای آشنا بود؛ از ترنج قالی کرمان تا انارهای بدخشان، از کویر خراسان تا بازارهای بندرعباس. این نامها در شعر، صرفاً جغرافیا نبودند، بلکه استعارههایی از عشق، دلتنگی، و پیوست فرهنگی بودند.
در دنیایی که همهچیز با سرعت میگذرد، ایستادن بر سر واژهها و بازگویی منظومِ احساسات نوعی مقاومت فرهنگی است. اینکه شخصیتی تلویزیونی مثل جناب خان به جای تکیه صرف بر شوخیهای آنی و لودگیهای مرسوم از شعر بهعنوان ابزار ارتباطی استفاده میکند خود حرکتی قابل تحسین است.
ادبیات، نقطه اتصال ماست
برنامه «۱۰۰۱» با اجرای محسن کیایی، در این قسمت نهتنها اجرای خوبی از نظر فرم و محتوا داشت، بلکه با دعوت از حامد عسکری و دادن تریبون به یک عروسک شاعر بار دیگر ثابت کرد که ادبیات میتواند بین همه فاصلهها پل بزند: میان کودک و بزرگسال، مخاطب عام و خاص، تلویزیون و شعر.
شعر جناب خان با این بیت آغاز میشد:
و مهربانی چشمش شروع سوره رحمان…
و درست همینجا بود که ذهنها پرواز کرد و در ادامه با ترکیب تصاویر خیالانگیز از شهرهای مختلف دل هر شنوندهای را با خود برد.
تضمین؛ پلی میان احترام و نوآوری
شعر جناب خان بر پایه شعر معروف حامد عسگری سروده شده بود اما این تضمین صرفا اقتباس نبود بلکه نوعی گفتوگو با شعر بود. او با وامگیری از یک شعر عاشقانه تصویری تازه و مستقل از خودش ساخت. این همان کاریست که شاعران بزرگ تاریخ نیز میکردند؛ گرفتن رخصت از استاد و سپس رفتن به راهی تازه.
این اتفاق آن هم در قاب رسانه رسمی نوعی تجلیل از سنت ادبی ایران است. در روزگاری که حتی شعر به حاشیه میرود، اینکه عروسکی تلویزیونی در پرمخاطبترین ساعات شب شعر عاشقانه و تضمینی اجرا میکند نهفقط غافلگیرکننده بلکه ستایشبرانگیز است.
واکنشها: صمیمی، بیواسطه، راستین
واکنشها در برنامه بیپیرایه بود. محسن کیایی مجری برنامه با لبخند و تحسین همراه شعر شد و با دلگرمی جناب خان را در اجرای کامل شعر همراهی کرد. حامد عسکری که خود مهمان برنامه بود از شنیدن بازآفرینی شعرش به وجد آمده بود برق در نگاهش، تحسین در چهرهاش و دستانی که به احترام به هم کوبیدند.
تماشاگران حاضر در استودیو نیز واکنشی کاملاً احساسی داشتند. گویی برای لحظاتی مرز میان مجری و تماشاچی شعر و تصویر بازیگر و شاعر برداشته شد. شعر جناب خان بدون آنکه خطبهای باشد یا شعاری، مخاطب را با خود به جهان دیگری برد؛ جایی که عشق و فرهنگ و خاطره دست در دست هم میرقصند.
نقدی بر فرهنگسازی موفق در قاب رسانه
اگر بخواهیم نگاهی کلنگرتر به این اتفاق بیندازیم باید گفت آنچه در «۱۰۰۱» رخ داد نمونهای موفق از فرهنگسازی از راه رسانه است. سالهاست که نخبگان از حذف تدریجی فرهنگ اصیل زبان فاخر و ادبیات کلاسیک در رسانهها گلایه دارند. اما این برنامه هرچند در قالب طنز و سرگرمی طراحی شده، توانست از دل آن یک شعر فاخر و یک تجربه ادبی ناب بیرون بکشد.
این حرکت، نهتنها به مخاطب تلویزیونی شعر یاد داد، بلکه نشان داد شعر و احساس، هنوز هم مخاطب دارد. آن هم مخاطبی که با دل، با بغض، با اشک و لبخند، همراه میشود.
شعر، فرصتی برای زیستن دوباره
اما بعد؛ باید گفت شعر جناب خان، نهفقط یک اجرا بلکه یک تجربه بود. تجربهای که نشان داد ادبیات هنوز هم زنده است؛ اگر از دل برخیزد، به دل مینشیند. این شعر نه در پیچیدگی عروض نه در بازیهای زبانی بلکه در سادگی و صداقت خود درخشید.
و چه کسی بهتر از جناب خان، که در ظاهر عروسکی است اما در واقع، آینهایست از مردمان کوچهپسکوچههای شهر و روستا. او با آن لهجه دلنشین و صدایی آشنا شعر را نه از دهان که از دل خواند؛ و ما شنیدیم، با گوش دل.
نظر شما